تحقیق خاتمیت و مهدویت

تحقیق و پروژه و پایان نامه و مقاله دانشجویی

عنوان :

تحقیق خاتمیت و مهدویت

تعداد صفحات : ۲۳۰

نوع فایل : ورد و قابل ویرایش

چکیده

در این مقاله درباره مفهوم خاتمیت، خاتمیت پیامبر اسلام، پاسخ به نظرات دکتر عبدالحسین سروش، خاتمیت و ولایت، معنا و مبنای خاتمیت از منظر روشنفکران، جمع خاتمیت با امامت و مهدویت و نقدی بر مهدویت را بررسی می کند.

اسلام کاملترین و آخرین دین الهی و پیامبر آن آخرین رسول الهی است و بعد از پیامبر اسلام پیامبر دیگری نخواهد آمد. همه مسلمانان بر این عقیده اجماع و اتفاق نظر دارند و تا به حال هیچ مسلمانی منکر این عقیده نبوده است. علاوه بر اتفاق نظر مسلمانان، قرآن و احادیث قطعی اصل خاتمیّت پیامبر اسلام را اثبات می‏کند.

قرآن می‏فرماید: ما کان محمد ابااحد من رجالکم ولکن رسول اللّه و خاتم النبییّن و کان اللّه بکل شیء علیماً (۱)محمد (ص) پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر همه چیزی داناست.

و بعد از آخرین پیامبر مردم به حال خود رها نشده‏اند، ربوبیّت حقتعالی همچنان ادامه دارد، ابزار و آلات استنباط و استخراج قوانین تازه فراهم آمده است.

بدیهی است عقل از منابع دین است نه چیزی در برابر دین، پس دلیل را به دینی و عقلی تقسیم کردن یک اشتباه بزرگ است، عقل از ابزار و کواشف دین و اراده خدا است، عقل است که می‏تواند بفهمد نقل و وحی چه گفته‏اند، توسّط عقل است که آیات ارزیابی می‏شوند ، و روایات را درهم آمیخته و از آمیزه آنها استنباطات و استخراجات صورت می‏پذیرند، عقل به عنوان چراغ‏پر فروغ و قوی در خدمت دین است، از این رو شریعت اسلام پایدار و ماندگار است آن‏سان که دین پا بر جا است خاستگاه این پایداری و پویایی، تداوم ربوبیّت حقتعالی است که هر لحظه بشر را تدبیر کرده و از بوستان و باغ او بری می‏رسد، و تازه‏تر از تازه‏تری می‏رسد.

نبوّت دارای پشتوانه‏ای به نام ولایت است، ولایت یک مقام باطنی است که از طریق بندگی و پیمودن راه قرب نوافل و فرایض، به این مقام والا می‏توان دست یافت، چنین گوهر گرانبهایی پشتوانه نبوّت است، و هر کس دیگر هم می‏تواند ولی باشد یعنی نبوّت را نداشته به ولایت برسد خواه مرد باشد یا زن، همچون صدیقه کبری فاطمه زهراء(علیها السلام).

با قطع گردیدن نبوّت، مقام ولایت قطع نمی‏شود، بلکه در پیشوایان دین به خصوص، و در دیگر اولیاء نیز هست، پیشوایان چون دارای امامت و ولایت اند پس از قطع وحی و ترسیم خطوط دین توسط پیامبر، همچنان به پاسداری، تفسیر و شکوفایی آن آموزگاری می‏کنند، حقایق دین،اصول اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی، فقهی، پزشکی، نظامی و… را شکوفا می‏سازند.

پس این توهّم که با رحلت پیامبر، بشر از ولایت تشریعی آزاد شد، سخن سنجیده‏ای نیست، بلکه جانشینان پیامبران و به ویژه جانشینی پیامبر اسلام (ص) همان کار پیامبری را ادامه می‏دهند، پیامبر نیستند ولی از ناحیه ولایت کار پیامبرانه می‏کنند، آیه‏ای که می‏فرماید: «إنّما ولیّکم اللّه و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاه و یؤتون الزّکوه و هم راکعون»؛ ولیّ شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده‏اند، همان کسانی که نماز برپا می‏دارند و در حال رکوع زکات می‏دهند یعنی ولایتی که در الوهیت و نبوّت مطرح است در وجود شخص امام معصوم نیز وجود دارد، این ولایت فوق ولایت معنوی، این همان ولایت تشریعی است که قطع نمی‏شود، از این رو پیامبر در غدیر خم بر همین معنا انگشت گذاشت و فرمود: «ألست أولی بکم من انفسکم» آیا من به شما از خود شما نزدیکتر نیستم، همه گفتند: چرا، آن گاه فرمود «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» بنابر این قضا، حکم، داوری‏ها تفسیرها از آیات و آنچه یک جامعه زنده و پویا بدان نیازمند تحت سرپرستی و ولایت علی (علیه السلام) است، سخن او سخن پیامبر و خداست، اگر جایی نیاز به استدلال باشد، استدلال می‏آورد، ؛ پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و نزدیکتر است، دارای همان ولایت تشریعی نبوی است و بعد از او سایر پیشوایان تا برسد به حضرت حجّه بن الحسن المهدی (علیه السلام) که دین را از هر جهت شکوفا می‏سازد و فرمانش واجب الاطاعه می‏باشد. امّا اگر شرایط فراهم نیاید، دست ولیّ دین بسته شود و حکم او مطاع نباشد به همان اندازه از وظیفه حفاظت و پاسداریش کاسته می‏شود، بر خلاف پیامبر که حتّی اگر هیچ کس همراه او نباشد نیز موظّف به ابلاغ و انذار است، «ما علی الرسول الاّ البلاغ» گرچه او را خلیل وار به آتش سپارند، او باید به جهاد در آویزد گرچه یکّه و تنها باشد. «فقاتل فی سبیل الله لا تکلّف الاّ نفسک و حرّض المؤمنین عسی الله أن یکفّ بأس الّذین کفروا والله اشدّ بأساً و اشدّ تنکیلاً»(۲۸)؛ ای پیامبر در راه خدا پیکار کن که جز عهده دار شخص خود نیستی ولی مؤمنان را به مبارزه برانگیز، باشد که خدا آسیب کسانی که کفر ورزیده‏اند باز دارد و خداست که قدرتش بیشتر و کیفرش سخت‏تر است.

واژه های کلیدی: خاتمیت، پیامبر اسلام، ولایت، ظهور حضرت مهدی (عج)، مهدویت

فهرست مطالب

مفهوم خاتمیت    ۱
اساس خاتمیت    ۳
خاتمیت پیامبر اسلام    ۱۸
پاسخ به نظرات دکتر عبدالحسین سروش     ۳۶
تاملی بر مفهوم خاتمیت    ۵۵
خاتمیت و ولایت    ۱۴۳
معنا و مبنای خاتمیت از منظر روشنفکران    ۱۵۸
جمع خاتمیت با امامت و مهدویت    ۱۸۹
مهدویت    ۲۰۱
نقدی بر مهدویت    ۲۱۳

مفهوم خاتمیت :

یکی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است. و خاتم به فتح تا یا به کسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است. از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزله امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می کردند. جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم می شد. خاتمیت پیامبر گرامی در اسلام از ضروریات است و هر که مسلمان است، می داند که پیامبر گرامی خاتم انبیا است و بعد از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد.

سرّ خاتمیت را در دو چیز می توان یافت:

۱- دین اسلام با فطرات انسانها کاملاً مطابق است.

۲ـ دین اسلام  جامع الاطراف است و می تواند در هر زمانی و در هر مکانی و د رهر حالی جوابگوی جامعه بشریّت باشد. اسلام مدّعی است که هر چه جامعه ‌بشریت از نظر دین احتیاج داشته گفته است.

وقتی چنین باشد، آمدن دین دیگری پس از اسلام لغو و بیهوده است. به عبارت دیگر، آمدن دین پس از دین دیگری به واسطه چند چیز است :

۱ـ اینکه آن دین نتواند جامعه را اداره کند و ویژه برخی از زمانها باشد، و این محدودیّت چنانچه گفته شد در اسلام نیست. دلیل واضح آن مرجعیّت در اسلام است. شما نمی توانید فقه جامع الشرایطی را پیدا کنید که مطلبی از دین از او سؤال کنید و او در جواب بماند.

۲ـانحراف یا تحریفی در دین قبلی پیدا شود. چنانچه دین نصرانیت و یهودیّت به اقرار خود آنان چنین است. این نقیصه در اسلام نیست و پروردگار عالم متعهد است که اسلام از این گونه نقایص مصون بماند.

۳ـ  زمینه اقتضایی برای آن دین باقی نماند. مثلاً، اگر دینی به اقتضای زمان به معنویات زیاد اهمیّت داده باشد تا در آنان تعادل ایجاد شود، وقتی حال تعادل پدید آمد آن دین خود از میان رفتنی است. تصوّر این مطلب در اسلام غلط است زیرا چنانچه گفتیم اسلام دینی است که با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور که به معنویات اهمیّت داده است به همان مقدار به مادیات نیز اهمیت داده است .

این خلاصه ای از بحث خاتمیت بود، و پوشیده نیست که بحث خاتمیت بحثی مفصل و علمی است که در فراخور این نوشته نیست. ما در اینجا به همین مقدار اکتفا می کنیم.

اساس خاتمیت :

اساسا مساله خاتمیت‏خود یک مساله‏اى‏است که با زمان ارتباط دارد. نسخ شدن یک شریعت و آمدن شریعت‏دیگر به جاى آن، فقط و فقط به زمان بستگى دارد و الا هیچ دلیل دیگرى‏ندارد. همه علما این را قبول دارند که رمز اینکه یک شریعت تا یک موقع‏معینى هست و بعد، از طرف خدا نسخ مى‏شود، تغییر پیدا کردن اوضاع‏زمان و به اصطلاح امروز مقتضیات زمان است. بعد این سؤال پیش مى‏آیدکه اگر اینطور باشد، پس باید همیشه با تغییر مقتضیات زمان شریعت موجودتغییر بکند، بنابر این هیچ شریعتى نباید شریعت‏ختمیه باشد و نبوت نبایددر یک نقطه معین ختم بشود. جواب این سؤال را دیشب عرض کردیم که کسانى که‏این سؤال را مى‏کنند در واقع دو چیز را با یکدیگر مخلوط مى‏کنند. خیال‏مى‏کنند معناى اینکه مقتضیات زمان تغییر مى‏کند فقط و فقط اینست که درجه‏تمدن بشر عوض مى‏شود و لذا باید پیغمبرى مبعوث بشود متناسب با آن‏درجه از تمدن یعنى پیشرفت علم و فرهنگ بشر. در صورتى که اینطورنیست. مقتضیات زمان به صرف اینکه درجه تمدن تغییر مى‏کند سبب‏نمى‏شود که قانون حتما تغییر بکند. علت عمده اینکه شریعتى مى‏آیدشریعت قبل را نسخ مى‏کند، اینست که در زمان شریعت پیش مردم استعدادفرا گرفتن همه حقایقى را که از راه فهم باید به بشر ابلاغ بشود ندارند. تدریجاکه در مردم رشدى پیدا مى‏شود، شریعت بعدى در صورت کاملترى ظاهرمى‏شود و هر شریعتى از شریعت قبلى کاملتر است تا بالاخره به حدى‏مى‏رسد که بشر از وحى بى‏نیاز مى‏شود، دیگر چیزى باقى نمى‏ماند که بشربه وحى احتیاج داشته باشد یعنى احتیاج بشر به وحى نامحدود نیست،محدود است، به این معنى که چه از لحاظ معارف الهى و چه از لحاظدستورهاى اخلاقى و اجتماعى یک سلسله معارف، مطالب و مسائل هست‏که از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج است‏یعنى بشر با نیروى علم‏نمى‏تواند آنها را دریابد. چون علم و عقل قاصر است وحى به کمک مى‏آید.دیگر لازم نیست که بینهایت مسائل از طریق وحى به بشر القا بشود. حداکثرآن مقدارى که بشر به وحى احتیاج دارد، زمانى به او القا مى‏شود که اولاقدرت و توانائى دریافت آن را داشته باشد و ثانیا بتواند آن را حفظ ونگهدارى کند. اینجا مساله‏اى هست که باید آن را در دنبال این مطلب‏عرض بکنم و آن اینست که یکى از جهات احتیاج به شریعت جدید اینست‏که مقدارى از حقایق شریعت قبلى در دست مردم تحریف شده و به شکل‏دیگرى درآمده است. در حقیقت‏یکى از کارهاى هر پیغمبرى احیا و زنده‏کردن تعلیمات پیغمبر گذشته است‏یعنى قسمتى از تعلیمات هر پیغمبرى‏همان تعلیمات پیغمبر پیشین است که در طول تاریخ در دست مردم مسخ‏شده است، و این، تقریبا مى‏شود گفت که لازمه طبیعت بشر است که در هرتعلیمى که از هر معلمى مى‏گیرد، کم و زیاد کند، نقص و اضافه ایجاد مى‏کندو به عبارت دیگر آن را تحریف مى‏کند. این مساله را قرآن کریم قبول دارد،تجارب بشر هم به درستى آن شهادت مى‏دهد. مثلا خود قرآن کریم که آمدتورات و انجیل را نسخ کرد ولى قسمتى از تعلیمات آنها را احیا و زنده نمود، یعنى بعد از آنکه به دست مردم مسخ شده بود قرآن گفت نه، آنکه تورات یاانجیل واقعى گفته است این نیست که در دست این مردم است، این است که‏من مى‏گویم، این مردم در آن دست برده‏اند. مثلا همین موضوع ملت‏ابراهیم، طریقه ابراهیم که در قرآن آمده است. قریش خودشان را تابع‏ابراهیم حساب مى‏کردند ولى چیزى که تقریبا باقى نمانده بود، تعلیمات‏اصلى ابراهیم بود. عوض کرده بودند، دست برده بودند، یک چیز من درآوردى شده بود قرآن اینطور بیان مى‏کند:«ما کان صلوتهم عند البیت الا مکاء و تصدیه‏» (۲) ابراهیم نماز را واجب کرده بود. نماز او واقعا عبادت بوده‏است. عبادت یعنى خضوع در نزد پروردگار، تسبیح و تنزیه و تحمیدپروردگار. حالا اگر نماز ابراهیم از لحاظ شکل ظاهر فرقى داشته باشد با نمازما، مهم نیست ولى مسلم نماز ابراهیم نماز بوده است‏یعنى آنچه که در نمازهست، نوع اذکار، نوع حمدها، نوع ثناها، ستایشها، خضوعها اظهار ذلتها،تسبیحها و تقدیسها در آن بوده است. اینقدر در این عبادت دخل و تصرف‏کرده بودند که در زمان نزول قرآن نماز را به شکل سوت‏کشیدن یا کف‏زدن‏درآورده بودند. پس یکى از کارهائى که هر پیغمبرى مى‏کند احیاء تعلیمات‏پیغمبران پیشین است. لهذا قرآن راجع به ابراهیم (ع) مى‏گوید:«ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما» (۳) یهودیها مى‏گفتند همین طریقه‏اى را که ما داریم و اسمش یهودى‏گرى است، ابراهیم داشت. نصرانیها مى‏گفتند طریقه ابراهیم همین است که ما الآن‏داریم. یعنى اینکه ما داریم، همان است منتها کامل شده است و نسخ‏کننده‏طریقه ابراهیم است. در آیه دیگر مى‏گوید:«شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا»تشریع کرد براى شما دینى را که در زمان نوح به آن توصیه شده بود«و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى‏»این دینى که براى شما توصیه شده است، همانست که به نوح توصیه شده وهمانست که به تو وحى شده و همانست که به ابراهیم و موسى و عیسى‏توصیه شده است‏«ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه کبر على المشرکین ما تدعوهم الیه‏» (۴) توصیه شد که همین دین را اقامه‏بکنید. (یعنى دین همان دین است، یک راه است)تشتت پیدا نکردند مگربعد از آنکه مى‏دانستند ولى روى هواپرستى این تفرقه‏ها را ایجاد کردند.یعنى این رشته‏هاى مختلف را دست مردم ایجاد کرده است، اگر ساخته‏هاى‏مردم را حذف بکنید. مى‏بینید تمام اینها یک دین است، یک ماهیت‏است، یک طریقت است. غرض این جهت است که یکى از کارهاى انبیاءاحیاء اصل دین است که اصل دین از آدم تا خاتم یکى است. البته فروع‏مختلف است. هر پیغمبرى که مى‏آید یکى از کارهایش پیرایش است‏یعنى‏اضافات و تحریفات بشر را مشخص مى‏کند حالا اینجا یک سؤال پیش‏مى‏آید: آیا این خاصیت (تحریف دین) از مختصات بشرهاى قبل از خاتم‏انبیاء است‏یا بشرهاى دوره‏هاى بعد هم این طبیعت را دارند یعنى در دین‏خودشان دخل و تصرف مى‏کنند خرافات اضافه مى‏کنند؟ مسلم طبیعت‏بشر که عوض نشده است. بعد از پیغمبر خاتم هم همین طور است. آن شعرمعروف که مى‏گویند مال نظامى است و مال او نیست، مى‏گوید:

دین ترا در پى آرایشند در پى آرایش و پیرایشند

بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینى نشناسیش باز

اگر اینطور نبود، این همه فرق از کجا پیدا شد؟ معلوم است که بدعت در دین‏خاتم هم امکان‏پذیر است، چنانکه ما که شیعه هستیم و اعتقاد داریم به‏وجود مقدس حضرت حجه بن الحسن، مى‏گوئیم ایشان که مى‏آیند «یاتی‏بدین جدید» تفسیرش اینست که آنقدر تغییرات و اضافات در اسلام پیداشده است که وقتى اومى‏آید و حقیقت دین جدش را مى‏گوید، به نظر مردم مى‏رسد که این دین‏غیر از دینى است که داشته‏اند و حال اینکه اسلام حقیقى همانى است که آن‏حضرت مى‏آورد. در اخبار و روایات آمده است که وقتى ایشان مى‏آید خانه‏هائى‏و مساجدى را خراب مى‏کند، کارهائى مى‏کند که مردم فکر مى‏کننددین جدیدى آمده است. حال آیا از این نظر که هر پیغمبر، مصلح دین سابق‏هم هست، از نظر احتیاج به مصلح نه از نظر استعداد بشر براى دریافت کامل‏حقایق لازم از طریق وحى مساله خاتمیت چگونه توجیه مى‏شود؟ اینجا بازدو مطلب است. یک مطلب این است که در اینکه احتیاج به مصلح و اصلاح‏همیشه هست و در دین خاتم هم هست، بحثى نیست‏خود امر به معروف ونهى از منکر اصلاح است. ائمه فرموده‏اند: «و ان لنا فی کل خلف عدولا ینفون‏عنا تحریف الغالین و انتحال المبطلین‏» در هر زمانى، در هر عصرى افرادى‏هستند که تحریف غلوکنندگان و نسبتهاى دروغ مردمى را که هدفشان‏خراب‏کردن دین است اصلاح مى‏کنند. در اینکه احتیاج به اصلاح و مصلح‏هست بحثى نیست ولى تفاوت در این جهت است که در زمان شرایع سابق‏مردم این مقدار قابلیت و استعداد را نداشته‏اند که افرادى از میان آنها بتوانندجلوى تحریفات را بگیرند و با تحریفات مبارزه کنند. باید پیغمبرى باماموریت الهى مى‏آمد و این کار را انجام مى‏داد از مختصات دوره خاتمیت،قوه اصلاح و وجود مصلحین است که مى‏توانند اصلاح بکنند، علاوه براینکه مطابق عقیده ما شیعیان یک ذخیره اصلاحى هم وجود دارد که‏حضرت حجه بن الحسن است و او هم‏احتیاجى نیست که به عنوان پیغمبر اصلاح بکند بلکه به عنوان امام. امام‏یعنى کسى که تعلیمات و حقایق اسلامى را از طریق وراثت‏خوب مى‏داندیعنى پیغمبر آنچه را مى‏دانسته است به امیرالمؤمنین گفته است‏خالص‏اسلام در دست‏حضرت امیر بوده است و بعد از او به دست ائمه ما رسیده‏است. احتیاجى به وحى جدید نیست. امام همان چیزى را که از طریق وحى‏به پیغمبر رسیده است بیان مى‏کند. اینجا مطلبى هست که باید عرض بکنم.یکى از مسائلى که در اطراف آن خرافه به وجود آمده است، خود مساله‏احیاء دین است. من یک وقتى در انجمن ماهیانه دینى یک سخنرانى کردم‏تحت عنوان «احیاء فکر دینى‏». آنجا گفتم براى دین مانند هر حقیقت دیگرعوارضى پیدا مى‏شود. در همین شبهاى اول سخنرانى در اینجا عرض کردم‏دین مانند آبى است که در سرچشمه صاف است، بعد که در بستر قرارمى‏گیرد، آلودگى پیدا مى‏کند و باید این آلودگیها را پاک کرد. ولى متاسفانه درهمین زمینه افکار کج و معوجى پیدا شده ست‏خوشبختانه از خصوصیات‏دین خاتم است که مقیاسى در دست ما هست که اینها را بفهمیم و تشخیص‏بدهیم. راجع به مساله تجدید و احیاء دین از همان قرن دوم و سوم هجرى‏در میان مسلمین (البته اول در اهل تسنن و بعد در شیعیان)فکرى پیدا شده است که چون در طول زمان براى دین بدعت پیدا مى‏شودو دین شکل کهنگى و اندراس پیدا مى‏کند احتیاج به یک اصلاح و تجدیددارد مانند اتومبیل که سرویس مى‏شود یاخانه که سالى یک مرتبه تکانده مى‏شود و مثلا رنگش را عوض مى‏کنند. این‏خاصیت زمان است که دین را کهنه مى‏کند. گفتند براى این کار خداوند درسر هر چند سال یک نفر را مى‏فرستد که دین را تجدید بکند چون کهنه‏مى‏شود، گرد و غبار مى‏گیرد و احتیاج به پاک کردن دارد. خدا در سر هر چندسال احتیاج دارد که دین را نو بکند. این را من در کتابهائى مى‏دیدم، و دیدم‏که عده‏اى از علماى ما را در کتابها به نام مجدد اسم مى‏برند مثلا مى‏گویندمیرزاى شیرازى مجدد دین است در اول قرن چهاردهم، مرحوم وحیدبهبهانى مجدد دین است در اول قرن سیزدهم، مرحوم مجلسى مجدد دین‏است در اول قرن دوازدهم، محقق کرکى مجدد دین است در اول قرن‏یازدهم، همینطور گفته‏اند مجدد دین در اول قرن دوم امام باقر (ع) است،مجدد دین در اول قرن سوم امام رضا (ع) است، مجدد دین در اول قرن‏چهارم کلینى است، مجدد دین در اول قرن پنجم طبرسى است و… مامى‏بینیم علماى ما این مطلب را در کتابهایشان زیاد ذکر مى‏کنند مانند حاجى‏نورى که در «احوال علما» ذکر کرده است‏یا صاحب کتاب «روضات‏الجنات‏» که همین مجددها را نام برده است. در وقتى که مى‏خواستم آن‏سخنرانى «احیاء فکرى دین‏» را انجام بدهم به این فکر افتادم که این موضوع‏را پیدا بکنم. هر چه جستجو کردم دیدم در اخبار و روایات ما چنین چیزى‏وجود ندارد و معلوم نیست مدرک این موضوع چیست؟ اخبار اهل تسنن راگشتم دیدم در اخبار آنها هم وجود ندارد، فقط در «سنن ادبى داود» یک‏حدیث بیشتر نیست آنهم از ابى هریره نقل شده است به این عبارت: «اان الله‏یبعث لهذه الامه على راس کل مائه من یجدد لها دینها» پیغمبر فرمود خدابراى این امت در سر هر صد سال کسى را مبعوث مى‏کند تا دین این ملت راتازه بکند. غیر از ابى داود کس دیگرى این روایت را نقل نکرده است. خوب‏حالا چطور شد که شیعه این را قبول کرده است؟ این روایت از آن روایات‏خوش شانس است. این حدیث مال اهل تسنن است. آنها در این فکر رفته‏اندو راجع به این موضوع در کتابها زیاد بحث کرده‏اند. مثلا مى‏گویند اینکه‏پیغمبر گفته است در سر هر صد سال یک نفر مى‏آید که دین را تجدید بکندآیا او براى تمام شؤون دینى است‏یا اینکه براى هر شانش یک نفر مى‏آید؟مثلا یکى از علما مى‏آید که در کارهاى علمى اصلاح بکند یکى از خلفا یاسلاطین مى‏آید که دین را اصلاح کند. (هر چند در اینجا منافع خصوصى به‏میان آمده است که وقتى در هر قرنى یکى از علما را مجدد حساب کرده‏اند، براى اینکه خلفا را راضى کنند گفته‏اند او وظیفه دیگرى دارد، در هر قرنى‏یک خلیفه هم مى‏آید که دین را اصلاح کند) مثلا در اول قرن دوم عمربن‏عبدالعزیز بود، اول قرن سوم هارون الرشید بود و… از قرن هفتم به بعد که‏چهار مذهبى شدند گفتند آیا براى هر یک از این مذاهب باید یک مجددبیاید یا براى هر چهار مذهب یک مجدد؟ گفتند براى هر یک از مذاهب یک‏مجدد، به این ترتیب که سر هر صد سال، مذهب ابوحنیفه مجدد علیحده، مذهب شافعى مجدد علیحده، مذهب حنبلى مجدد علیحده و… بعد راجع به سایر مذاهب اسلامى بحث‏شد گفتند مذهب شیعه هم یکى از مذاهب است، بالاخره پیغمبرفرموده مجدد هست باید براى همه مذاهب باشد، آن هم یکى از مذاهب‏اسلامى است، خارجیگرى هم از مذاهب اسلامى است، ببینیم در مذهب‏شیعه چه کسانى مجدد بوده‏اند؟ حساب کردند گفتند محمد بن على الباقرمجدد مذهب شیعه است در اول قرن دوم، على بن موسى الرضا مجددمذهب شیعه است در اول قرن سوم، شیخ کلینى مجدد مذهب شیعه است‏در اول قرن چهارم.

120,000 ریال – خرید

جهت دریافت و خرید متن کامل مقاله و تحقیق و پایان نامه مربوطه بر روی گزینه خرید انتهای هر تحقیق و پروژه کلیک نمائید و پس از وارد نمودن مشخصات خود به درگاه بانک متصل شده که از طریق کلیه کارت های عضو شتاب قادر به پرداخت می باشید و بلافاصله بعد از پرداخت آنلاین به صورت خودکار  لینک دنلود مقاله و پایان نامه مربوطه فعال گردیده که قادر به دنلود فایل کامل آن می باشد .

مطالب پیشنهادی:
  • مقاله مهدویت
  • مقاله خاتمیت
  • برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , ,
    برای ثبت نظر خود کلیک کنید ...

    به راهنمایی نیاز دارید؟ کلیک کنید

    جستجو پیشرفته

    پیوندها

    دسته‌ها

    آخرین بروز رسانی

      جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳
    اولین پایگاه اینترنتی اشتراک و فروش فایلهای دیجیتال ایران
    wpdesign Group طراحی و پشتیبانی سایت توسط digitaliran.ir صورت گرفته است
    تمامی حقوق برایbankmaghaleh.irمحفوظ می باشد.