عنوان :
تعداد صفحات : ۲۳۰
نوع فایل : ورد و قابل ویرایش
در این مقاله درباره مفهوم خاتمیت، خاتمیت پیامبر اسلام، پاسخ به نظرات دکتر عبدالحسین سروش، خاتمیت و ولایت، معنا و مبنای خاتمیت از منظر روشنفکران، جمع خاتمیت با امامت و مهدویت و نقدی بر مهدویت را بررسی می کند.
اسلام کاملترین و آخرین دین الهی و پیامبر آن آخرین رسول الهی است و بعد از پیامبر اسلام پیامبر دیگری نخواهد آمد. همه مسلمانان بر این عقیده اجماع و اتفاق نظر دارند و تا به حال هیچ مسلمانی منکر این عقیده نبوده است. علاوه بر اتفاق نظر مسلمانان، قرآن و احادیث قطعی اصل خاتمیّت پیامبر اسلام را اثبات میکند.
قرآن میفرماید: ما کان محمد ابااحد من رجالکم ولکن رسول اللّه و خاتم النبییّن و کان اللّه بکل شیء علیماً (۱)محمد (ص) پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر همه چیزی داناست.
و بعد از آخرین پیامبر مردم به حال خود رها نشدهاند، ربوبیّت حقتعالی همچنان ادامه دارد، ابزار و آلات استنباط و استخراج قوانین تازه فراهم آمده است.
بدیهی است عقل از منابع دین است نه چیزی در برابر دین، پس دلیل را به دینی و عقلی تقسیم کردن یک اشتباه بزرگ است، عقل از ابزار و کواشف دین و اراده خدا است، عقل است که میتواند بفهمد نقل و وحی چه گفتهاند، توسّط عقل است که آیات ارزیابی میشوند ، و روایات را درهم آمیخته و از آمیزه آنها استنباطات و استخراجات صورت میپذیرند، عقل به عنوان چراغپر فروغ و قوی در خدمت دین است، از این رو شریعت اسلام پایدار و ماندگار است آنسان که دین پا بر جا است خاستگاه این پایداری و پویایی، تداوم ربوبیّت حقتعالی است که هر لحظه بشر را تدبیر کرده و از بوستان و باغ او بری میرسد، و تازهتر از تازهتری میرسد.
نبوّت دارای پشتوانهای به نام ولایت است، ولایت یک مقام باطنی است که از طریق بندگی و پیمودن راه قرب نوافل و فرایض، به این مقام والا میتوان دست یافت، چنین گوهر گرانبهایی پشتوانه نبوّت است، و هر کس دیگر هم میتواند ولی باشد یعنی نبوّت را نداشته به ولایت برسد خواه مرد باشد یا زن، همچون صدیقه کبری فاطمه زهراء(علیها السلام).
با قطع گردیدن نبوّت، مقام ولایت قطع نمیشود، بلکه در پیشوایان دین به خصوص، و در دیگر اولیاء نیز هست، پیشوایان چون دارای امامت و ولایت اند پس از قطع وحی و ترسیم خطوط دین توسط پیامبر، همچنان به پاسداری، تفسیر و شکوفایی آن آموزگاری میکنند، حقایق دین،اصول اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی، فقهی، پزشکی، نظامی و… را شکوفا میسازند.
پس این توهّم که با رحلت پیامبر، بشر از ولایت تشریعی آزاد شد، سخن سنجیدهای نیست، بلکه جانشینان پیامبران و به ویژه جانشینی پیامبر اسلام (ص) همان کار پیامبری را ادامه میدهند، پیامبر نیستند ولی از ناحیه ولایت کار پیامبرانه میکنند، آیهای که میفرماید: «إنّما ولیّکم اللّه و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاه و یؤتون الزّکوه و هم راکعون»؛ ولیّ شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آوردهاند، همان کسانی که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند یعنی ولایتی که در الوهیت و نبوّت مطرح است در وجود شخص امام معصوم نیز وجود دارد، این ولایت فوق ولایت معنوی، این همان ولایت تشریعی است که قطع نمیشود، از این رو پیامبر در غدیر خم بر همین معنا انگشت گذاشت و فرمود: «ألست أولی بکم من انفسکم» آیا من به شما از خود شما نزدیکتر نیستم، همه گفتند: چرا، آن گاه فرمود «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» بنابر این قضا، حکم، داوریها تفسیرها از آیات و آنچه یک جامعه زنده و پویا بدان نیازمند تحت سرپرستی و ولایت علی (علیه السلام) است، سخن او سخن پیامبر و خداست، اگر جایی نیاز به استدلال باشد، استدلال میآورد، ؛ پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و نزدیکتر است، دارای همان ولایت تشریعی نبوی است و بعد از او سایر پیشوایان تا برسد به حضرت حجّه بن الحسن المهدی (علیه السلام) که دین را از هر جهت شکوفا میسازد و فرمانش واجب الاطاعه میباشد. امّا اگر شرایط فراهم نیاید، دست ولیّ دین بسته شود و حکم او مطاع نباشد به همان اندازه از وظیفه حفاظت و پاسداریش کاسته میشود، بر خلاف پیامبر که حتّی اگر هیچ کس همراه او نباشد نیز موظّف به ابلاغ و انذار است، «ما علی الرسول الاّ البلاغ» گرچه او را خلیل وار به آتش سپارند، او باید به جهاد در آویزد گرچه یکّه و تنها باشد. «فقاتل فی سبیل الله لا تکلّف الاّ نفسک و حرّض المؤمنین عسی الله أن یکفّ بأس الّذین کفروا والله اشدّ بأساً و اشدّ تنکیلاً»(۲۸)؛ ای پیامبر در راه خدا پیکار کن که جز عهده دار شخص خود نیستی ولی مؤمنان را به مبارزه برانگیز، باشد که خدا آسیب کسانی که کفر ورزیدهاند باز دارد و خداست که قدرتش بیشتر و کیفرش سختتر است.
واژه های کلیدی: خاتمیت، پیامبر اسلام، ولایت، ظهور حضرت مهدی (عج)، مهدویت
مفهوم خاتمیت ۱
اساس خاتمیت ۳
خاتمیت پیامبر اسلام ۱۸
پاسخ به نظرات دکتر عبدالحسین سروش ۳۶
تاملی بر مفهوم خاتمیت ۵۵
خاتمیت و ولایت ۱۴۳
معنا و مبنای خاتمیت از منظر روشنفکران ۱۵۸
جمع خاتمیت با امامت و مهدویت ۱۸۹
مهدویت ۲۰۱
نقدی بر مهدویت ۲۱۳
یکی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است. و خاتم به فتح تا یا به کسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است. از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزله امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می کردند. جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم می شد. خاتمیت پیامبر گرامی در اسلام از ضروریات است و هر که مسلمان است، می داند که پیامبر گرامی خاتم انبیا است و بعد از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد.
سرّ خاتمیت را در دو چیز می توان یافت:
۱- دین اسلام با فطرات انسانها کاملاً مطابق است.
۲ـ دین اسلام جامع الاطراف است و می تواند در هر زمانی و در هر مکانی و د رهر حالی جوابگوی جامعه بشریّت باشد. اسلام مدّعی است که هر چه جامعه بشریت از نظر دین احتیاج داشته گفته است.
وقتی چنین باشد، آمدن دین دیگری پس از اسلام لغو و بیهوده است. به عبارت دیگر، آمدن دین پس از دین دیگری به واسطه چند چیز است :
۱ـ اینکه آن دین نتواند جامعه را اداره کند و ویژه برخی از زمانها باشد، و این محدودیّت چنانچه گفته شد در اسلام نیست. دلیل واضح آن مرجعیّت در اسلام است. شما نمی توانید فقه جامع الشرایطی را پیدا کنید که مطلبی از دین از او سؤال کنید و او در جواب بماند.
۲ـانحراف یا تحریفی در دین قبلی پیدا شود. چنانچه دین نصرانیت و یهودیّت به اقرار خود آنان چنین است. این نقیصه در اسلام نیست و پروردگار عالم متعهد است که اسلام از این گونه نقایص مصون بماند.
۳ـ زمینه اقتضایی برای آن دین باقی نماند. مثلاً، اگر دینی به اقتضای زمان به معنویات زیاد اهمیّت داده باشد تا در آنان تعادل ایجاد شود، وقتی حال تعادل پدید آمد آن دین خود از میان رفتنی است. تصوّر این مطلب در اسلام غلط است زیرا چنانچه گفتیم اسلام دینی است که با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور که به معنویات اهمیّت داده است به همان مقدار به مادیات نیز اهمیت داده است .
این خلاصه ای از بحث خاتمیت بود، و پوشیده نیست که بحث خاتمیت بحثی مفصل و علمی است که در فراخور این نوشته نیست. ما در اینجا به همین مقدار اکتفا می کنیم.
اساسا مساله خاتمیتخود یک مسالهاىاست که با زمان ارتباط دارد. نسخ شدن یک شریعت و آمدن شریعتدیگر به جاى آن، فقط و فقط به زمان بستگى دارد و الا هیچ دلیل دیگرىندارد. همه علما این را قبول دارند که رمز اینکه یک شریعت تا یک موقعمعینى هست و بعد، از طرف خدا نسخ مىشود، تغییر پیدا کردن اوضاعزمان و به اصطلاح امروز مقتضیات زمان است. بعد این سؤال پیش مىآیدکه اگر اینطور باشد، پس باید همیشه با تغییر مقتضیات زمان شریعت موجودتغییر بکند، بنابر این هیچ شریعتى نباید شریعتختمیه باشد و نبوت نبایددر یک نقطه معین ختم بشود. جواب این سؤال را دیشب عرض کردیم که کسانى کهاین سؤال را مىکنند در واقع دو چیز را با یکدیگر مخلوط مىکنند. خیالمىکنند معناى اینکه مقتضیات زمان تغییر مىکند فقط و فقط اینست که درجهتمدن بشر عوض مىشود و لذا باید پیغمبرى مبعوث بشود متناسب با آندرجه از تمدن یعنى پیشرفت علم و فرهنگ بشر. در صورتى که اینطورنیست. مقتضیات زمان به صرف اینکه درجه تمدن تغییر مىکند سببنمىشود که قانون حتما تغییر بکند. علت عمده اینکه شریعتى مىآیدشریعت قبل را نسخ مىکند، اینست که در زمان شریعت پیش مردم استعدادفرا گرفتن همه حقایقى را که از راه فهم باید به بشر ابلاغ بشود ندارند. تدریجاکه در مردم رشدى پیدا مىشود، شریعت بعدى در صورت کاملترى ظاهرمىشود و هر شریعتى از شریعت قبلى کاملتر است تا بالاخره به حدىمىرسد که بشر از وحى بىنیاز مىشود، دیگر چیزى باقى نمىماند که بشربه وحى احتیاج داشته باشد یعنى احتیاج بشر به وحى نامحدود نیست،محدود است، به این معنى که چه از لحاظ معارف الهى و چه از لحاظدستورهاى اخلاقى و اجتماعى یک سلسله معارف، مطالب و مسائل هستکه از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج استیعنى بشر با نیروى علمنمىتواند آنها را دریابد. چون علم و عقل قاصر است وحى به کمک مىآید.دیگر لازم نیست که بینهایت مسائل از طریق وحى به بشر القا بشود. حداکثرآن مقدارى که بشر به وحى احتیاج دارد، زمانى به او القا مىشود که اولاقدرت و توانائى دریافت آن را داشته باشد و ثانیا بتواند آن را حفظ ونگهدارى کند. اینجا مسالهاى هست که باید آن را در دنبال این مطلبعرض بکنم و آن اینست که یکى از جهات احتیاج به شریعت جدید اینستکه مقدارى از حقایق شریعت قبلى در دست مردم تحریف شده و به شکلدیگرى درآمده است. در حقیقتیکى از کارهاى هر پیغمبرى احیا و زندهکردن تعلیمات پیغمبر گذشته استیعنى قسمتى از تعلیمات هر پیغمبرىهمان تعلیمات پیغمبر پیشین است که در طول تاریخ در دست مردم مسخشده است، و این، تقریبا مىشود گفت که لازمه طبیعت بشر است که در هرتعلیمى که از هر معلمى مىگیرد، کم و زیاد کند، نقص و اضافه ایجاد مىکندو به عبارت دیگر آن را تحریف مىکند. این مساله را قرآن کریم قبول دارد،تجارب بشر هم به درستى آن شهادت مىدهد. مثلا خود قرآن کریم که آمدتورات و انجیل را نسخ کرد ولى قسمتى از تعلیمات آنها را احیا و زنده نمود، یعنى بعد از آنکه به دست مردم مسخ شده بود قرآن گفت نه، آنکه تورات یاانجیل واقعى گفته است این نیست که در دست این مردم است، این است کهمن مىگویم، این مردم در آن دست بردهاند. مثلا همین موضوع ملتابراهیم، طریقه ابراهیم که در قرآن آمده است. قریش خودشان را تابعابراهیم حساب مىکردند ولى چیزى که تقریبا باقى نمانده بود، تعلیماتاصلى ابراهیم بود. عوض کرده بودند، دست برده بودند، یک چیز من درآوردى شده بود قرآن اینطور بیان مىکند:«ما کان صلوتهم عند البیت الا مکاء و تصدیه» (۲) ابراهیم نماز را واجب کرده بود. نماز او واقعا عبادت بودهاست. عبادت یعنى خضوع در نزد پروردگار، تسبیح و تنزیه و تحمیدپروردگار. حالا اگر نماز ابراهیم از لحاظ شکل ظاهر فرقى داشته باشد با نمازما، مهم نیست ولى مسلم نماز ابراهیم نماز بوده استیعنى آنچه که در نمازهست، نوع اذکار، نوع حمدها، نوع ثناها، ستایشها، خضوعها اظهار ذلتها،تسبیحها و تقدیسها در آن بوده است. اینقدر در این عبادت دخل و تصرفکرده بودند که در زمان نزول قرآن نماز را به شکل سوتکشیدن یا کفزدندرآورده بودند. پس یکى از کارهائى که هر پیغمبرى مىکند احیاء تعلیماتپیغمبران پیشین است. لهذا قرآن راجع به ابراهیم (ع) مىگوید:«ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما» (۳) یهودیها مىگفتند همین طریقهاى را که ما داریم و اسمش یهودىگرى است، ابراهیم داشت. نصرانیها مىگفتند طریقه ابراهیم همین است که ما الآنداریم. یعنى اینکه ما داریم، همان است منتها کامل شده است و نسخکنندهطریقه ابراهیم است. در آیه دیگر مىگوید:«شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا»تشریع کرد براى شما دینى را که در زمان نوح به آن توصیه شده بود«و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى»این دینى که براى شما توصیه شده است، همانست که به نوح توصیه شده وهمانست که به تو وحى شده و همانست که به ابراهیم و موسى و عیسىتوصیه شده است«ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه کبر على المشرکین ما تدعوهم الیه» (۴) توصیه شد که همین دین را اقامهبکنید. (یعنى دین همان دین است، یک راه است)تشتت پیدا نکردند مگربعد از آنکه مىدانستند ولى روى هواپرستى این تفرقهها را ایجاد کردند.یعنى این رشتههاى مختلف را دست مردم ایجاد کرده است، اگر ساختههاىمردم را حذف بکنید. مىبینید تمام اینها یک دین است، یک ماهیتاست، یک طریقت است. غرض این جهت است که یکى از کارهاى انبیاءاحیاء اصل دین است که اصل دین از آدم تا خاتم یکى است. البته فروعمختلف است. هر پیغمبرى که مىآید یکى از کارهایش پیرایش استیعنىاضافات و تحریفات بشر را مشخص مىکند حالا اینجا یک سؤال پیشمىآید: آیا این خاصیت (تحریف دین) از مختصات بشرهاى قبل از خاتمانبیاء استیا بشرهاى دورههاى بعد هم این طبیعت را دارند یعنى در دینخودشان دخل و تصرف مىکنند خرافات اضافه مىکنند؟ مسلم طبیعتبشر که عوض نشده است. بعد از پیغمبر خاتم هم همین طور است. آن شعرمعروف که مىگویند مال نظامى است و مال او نیست، مىگوید:
دین ترا در پى آرایشند در پى آرایش و پیرایشند
بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینى نشناسیش باز
اگر اینطور نبود، این همه فرق از کجا پیدا شد؟ معلوم است که بدعت در دینخاتم هم امکانپذیر است، چنانکه ما که شیعه هستیم و اعتقاد داریم بهوجود مقدس حضرت حجه بن الحسن، مىگوئیم ایشان که مىآیند «یاتیبدین جدید» تفسیرش اینست که آنقدر تغییرات و اضافات در اسلام پیداشده است که وقتى اومىآید و حقیقت دین جدش را مىگوید، به نظر مردم مىرسد که این دینغیر از دینى است که داشتهاند و حال اینکه اسلام حقیقى همانى است که آنحضرت مىآورد. در اخبار و روایات آمده است که وقتى ایشان مىآید خانههائىو مساجدى را خراب مىکند، کارهائى مىکند که مردم فکر مىکننددین جدیدى آمده است. حال آیا از این نظر که هر پیغمبر، مصلح دین سابقهم هست، از نظر احتیاج به مصلح نه از نظر استعداد بشر براى دریافت کاملحقایق لازم از طریق وحى مساله خاتمیت چگونه توجیه مىشود؟ اینجا بازدو مطلب است. یک مطلب این است که در اینکه احتیاج به مصلح و اصلاحهمیشه هست و در دین خاتم هم هست، بحثى نیستخود امر به معروف ونهى از منکر اصلاح است. ائمه فرمودهاند: «و ان لنا فی کل خلف عدولا ینفونعنا تحریف الغالین و انتحال المبطلین» در هر زمانى، در هر عصرى افرادىهستند که تحریف غلوکنندگان و نسبتهاى دروغ مردمى را که هدفشانخرابکردن دین است اصلاح مىکنند. در اینکه احتیاج به اصلاح و مصلحهست بحثى نیست ولى تفاوت در این جهت است که در زمان شرایع سابقمردم این مقدار قابلیت و استعداد را نداشتهاند که افرادى از میان آنها بتوانندجلوى تحریفات را بگیرند و با تحریفات مبارزه کنند. باید پیغمبرى باماموریت الهى مىآمد و این کار را انجام مىداد از مختصات دوره خاتمیت،قوه اصلاح و وجود مصلحین است که مىتوانند اصلاح بکنند، علاوه براینکه مطابق عقیده ما شیعیان یک ذخیره اصلاحى هم وجود دارد کهحضرت حجه بن الحسن است و او هماحتیاجى نیست که به عنوان پیغمبر اصلاح بکند بلکه به عنوان امام. امامیعنى کسى که تعلیمات و حقایق اسلامى را از طریق وراثتخوب مىداندیعنى پیغمبر آنچه را مىدانسته است به امیرالمؤمنین گفته استخالصاسلام در دستحضرت امیر بوده است و بعد از او به دست ائمه ما رسیدهاست. احتیاجى به وحى جدید نیست. امام همان چیزى را که از طریق وحىبه پیغمبر رسیده است بیان مىکند. اینجا مطلبى هست که باید عرض بکنم.یکى از مسائلى که در اطراف آن خرافه به وجود آمده است، خود مسالهاحیاء دین است. من یک وقتى در انجمن ماهیانه دینى یک سخنرانى کردمتحت عنوان «احیاء فکر دینى». آنجا گفتم براى دین مانند هر حقیقت دیگرعوارضى پیدا مىشود. در همین شبهاى اول سخنرانى در اینجا عرض کردمدین مانند آبى است که در سرچشمه صاف است، بعد که در بستر قرارمىگیرد، آلودگى پیدا مىکند و باید این آلودگیها را پاک کرد. ولى متاسفانه درهمین زمینه افکار کج و معوجى پیدا شده ستخوشبختانه از خصوصیاتدین خاتم است که مقیاسى در دست ما هست که اینها را بفهمیم و تشخیصبدهیم. راجع به مساله تجدید و احیاء دین از همان قرن دوم و سوم هجرىدر میان مسلمین (البته اول در اهل تسنن و بعد در شیعیان)فکرى پیدا شده است که چون در طول زمان براى دین بدعت پیدا مىشودو دین شکل کهنگى و اندراس پیدا مىکند احتیاج به یک اصلاح و تجدیددارد مانند اتومبیل که سرویس مىشود یاخانه که سالى یک مرتبه تکانده مىشود و مثلا رنگش را عوض مىکنند. اینخاصیت زمان است که دین را کهنه مىکند. گفتند براى این کار خداوند درسر هر چند سال یک نفر را مىفرستد که دین را تجدید بکند چون کهنهمىشود، گرد و غبار مىگیرد و احتیاج به پاک کردن دارد. خدا در سر هر چندسال احتیاج دارد که دین را نو بکند. این را من در کتابهائى مىدیدم، و دیدمکه عدهاى از علماى ما را در کتابها به نام مجدد اسم مىبرند مثلا مىگویندمیرزاى شیرازى مجدد دین است در اول قرن چهاردهم، مرحوم وحیدبهبهانى مجدد دین است در اول قرن سیزدهم، مرحوم مجلسى مجدد دیناست در اول قرن دوازدهم، محقق کرکى مجدد دین است در اول قرنیازدهم، همینطور گفتهاند مجدد دین در اول قرن دوم امام باقر (ع) است،مجدد دین در اول قرن سوم امام رضا (ع) است، مجدد دین در اول قرنچهارم کلینى است، مجدد دین در اول قرن پنجم طبرسى است و… مامىبینیم علماى ما این مطلب را در کتابهایشان زیاد ذکر مىکنند مانند حاجىنورى که در «احوال علما» ذکر کرده استیا صاحب کتاب «روضاتالجنات» که همین مجددها را نام برده است. در وقتى که مىخواستم آنسخنرانى «احیاء فکرى دین» را انجام بدهم به این فکر افتادم که این موضوعرا پیدا بکنم. هر چه جستجو کردم دیدم در اخبار و روایات ما چنین چیزىوجود ندارد و معلوم نیست مدرک این موضوع چیست؟ اخبار اهل تسنن راگشتم دیدم در اخبار آنها هم وجود ندارد، فقط در «سنن ادبى داود» یکحدیث بیشتر نیست آنهم از ابى هریره نقل شده است به این عبارت: «اان اللهیبعث لهذه الامه على راس کل مائه من یجدد لها دینها» پیغمبر فرمود خدابراى این امت در سر هر صد سال کسى را مبعوث مىکند تا دین این ملت راتازه بکند. غیر از ابى داود کس دیگرى این روایت را نقل نکرده است. خوبحالا چطور شد که شیعه این را قبول کرده است؟ این روایت از آن روایاتخوش شانس است. این حدیث مال اهل تسنن است. آنها در این فکر رفتهاندو راجع به این موضوع در کتابها زیاد بحث کردهاند. مثلا مىگویند اینکهپیغمبر گفته است در سر هر صد سال یک نفر مىآید که دین را تجدید بکندآیا او براى تمام شؤون دینى استیا اینکه براى هر شانش یک نفر مىآید؟مثلا یکى از علما مىآید که در کارهاى علمى اصلاح بکند یکى از خلفا یاسلاطین مىآید که دین را اصلاح کند. (هر چند در اینجا منافع خصوصى بهمیان آمده است که وقتى در هر قرنى یکى از علما را مجدد حساب کردهاند، براى اینکه خلفا را راضى کنند گفتهاند او وظیفه دیگرى دارد، در هر قرنىیک خلیفه هم مىآید که دین را اصلاح کند) مثلا در اول قرن دوم عمربنعبدالعزیز بود، اول قرن سوم هارون الرشید بود و… از قرن هفتم به بعد کهچهار مذهبى شدند گفتند آیا براى هر یک از این مذاهب باید یک مجددبیاید یا براى هر چهار مذهب یک مجدد؟ گفتند براى هر یک از مذاهب یکمجدد، به این ترتیب که سر هر صد سال، مذهب ابوحنیفه مجدد علیحده، مذهب شافعى مجدد علیحده، مذهب حنبلى مجدد علیحده و… بعد راجع به سایر مذاهب اسلامى بحثشد گفتند مذهب شیعه هم یکى از مذاهب است، بالاخره پیغمبرفرموده مجدد هست باید براى همه مذاهب باشد، آن هم یکى از مذاهباسلامى است، خارجیگرى هم از مذاهب اسلامى است، ببینیم در مذهبشیعه چه کسانى مجدد بودهاند؟ حساب کردند گفتند محمد بن على الباقرمجدد مذهب شیعه است در اول قرن دوم، على بن موسى الرضا مجددمذهب شیعه است در اول قرن سوم، شیخ کلینى مجدد مذهب شیعه استدر اول قرن چهارم.
جهت دریافت و خرید متن کامل مقاله و تحقیق و پایان نامه مربوطه بر روی گزینه خرید انتهای هر تحقیق و پروژه کلیک نمائید و پس از وارد نمودن مشخصات خود به درگاه بانک متصل شده که از طریق کلیه کارت های عضو شتاب قادر به پرداخت می باشید و بلافاصله بعد از پرداخت آنلاین به صورت خودکار لینک دنلود مقاله و پایان نامه مربوطه فعال گردیده که قادر به دنلود فایل کامل آن می باشد .