تحقیق ناسیونالیسم

تحقیق و پروژه و پایان نامه و مقاله دانشجویی

عنوان :

تحقیق ناسیونالیسم

تعداد صفحات : ۱۷۶

نوع فایل : ورد و قابل ویرایش

چکیده

ناسیونالیسم نوین نقطه‌ی عطفی در سیر تاریخ تمدن بشری می‌باشد که در قرون اخیر با تشکیل دولت ملی برآمده از ملت، راه را برای پیدایش خرد جمعی و به کارگیری آن برای توسعه و پیشرفت باز کرده است. اندیشه ناسیونالیسم نوین مقارن با شکل‌گیری جنبش مشروطیت توسط روشنفکران و میهن‌پرستان به ایران وارد گردید. این اندیشه دست‌آویزی شد برای حل مشکلات ناشی از عقب ماندگی که ایران را در آستانه‌ی فروپاشی قرار داده بود. عقب ماندگی داخلی و استعمار  خارجی، دولت ایران را در حد ابزاری در دست کشور‌های بیگانه برای چپاول هر چه بیشتر سرمایه‌های ملّی این سرزمین تنزل داده بود. مسئله‌ای که این تحقیق به دنبال آن بود و در طی چهار فصل خلاصه می شود.

در فصل اول به مفهوم ناسیونالیسم، تاریخچه و انواع آن و همچنین ناسیونالیسم در وضعیت جهانی شدن پرداخته شده است.

در فصل دوم ورود ناسیونالیسم به ایران و همچنین ناسیونالیسم در سه مقطع تاریخی قبل از اسلام، بعد از اسلام و دوران معاصر بررسی شده است.

در فصل سوم به شرایط روی کار آمدن رضاشاه و غلبه‌ی تفکّرات ناسیونالیستی باستانگرا مبتنی بر تجلیل از عظمت دوران باستان و احیای آن پرداخته شده و همچنین درباره اقدامات او به عنوان اوّلین دولت مطلقه در ایران مورد بحث گردیده است.

طبق آنچه گذشت ناسیونالیسم پدیده‌ای نوین و مربوط به قرون اخیر می‌باشد. ظهور عصر جدید همراه با دگرگونی‌های اقتصادی، فرهنگی و گسترش سرمایه‌داری نو، منجر به پیدایش دولت‌های مطلقه شد. پیدایش دولت مطلقه در فرآیند ملّت سازی و نهایتًا ظهور دولت- ملّت‌های مدرن نقش اساسی ایفا کرد. این فرآیند در تعداد زیادی از کشورهای غربی با تفاوت‌هایی به انجام رسید ولی در ایران به  دلایل گوناگون از جمله استبداد ریشه‌دار فرآیند دولت- ملّت سازی تا روی کار آمدن رضاشاه به درازا انجامید.

رضاشاه در دورانی پرآشوب و بر بستری از تفکّرات ناسیونالیسم افراطی مبتنی بر تجلیل از عظمت شاهان باستانی ایران، زبان پارسی و نژاد آریا بر سر کار آمد. او در قالب دولت مطلقه برای گذار از سنّت به مدرنیسم و ورود به فرآیند دولت- ملّت سازی اقدام به نوسازی با محوریّت دولت کرد. دولت او توانست نیروی نظامی جدیدی را در قالب ارتش نوین به وجود آورد و وحدت سرزمینی را ایجاد کند. او با برقراری قدرت مرکزی و ایجاد دستگاه بوروکراسی متمرکز، قوانین و مقررات را بر کشور حاکم ساخت. با ارجحیّت دادن به زبان پارسی و گرامی داشتن ارزش‌های باستانی و ایرانی به همگن سازی ملّت پرداخت و در جهت ناسیونالیسم نوین حرکت کرد. وی به علل گوناگون از جمله دخالت بیگانگان، عدم زیر ساخت‌های اقتصادی- اجتماعی لازم، فقدان جامعه‌ی مدنی، درونزا نبودن تحولات سیاسی- اجتماعی و وارداتی بودن واژه‌هایی مانند: دولت، ملّت و دموکراسی با اشکالات و موانع عمده در این مسیر مواجه گردید. او با نوسازی اقتدارگرایانه‌ی خود زمینه ورود ایرانیان را به فرآیند دولت- ملّت‌سازی فراهم آورد ولی از آنجایی که نتوانست هویّت ملّی ایرانیان را تحکیم بخشد، تکوین  دولت ملّی ناشی از اراده ملّت که همان نظام سیاسی دولت- ملّت به سبک غرب است در ایران به انجام نرسید.

در فصل چهارم دوران حکومت محمّدرضاشاه و تأثیر ناسیونالیسم افراطی او بر سیاست‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور مورد بررسی قرار گرفته است. در این فصل به فرضیه‌های تحقیق به صورت گسترده‌تری پرداخته شده است و همانطوری که در مقدمه تحقیق اشاره شد پرسش اصلی عبارت بود از: ناسیونالیسم افراطی چه تأثیری بر سقوط رژیم پهلوی داشته است؟ ولی از آنجایی‌که وقوع یک انقلاب پدیده پیچیده‌ای است و به یک عامل محدود نمی‌شود، در پاسخ به این پرسش چهار فرضیه مطرح شد که یکی فرضیه اصلی و سه‌تای دیگر به عنوان فرضیه‌های مکمل مطرح گردیدند. بنابراین فصل چهارم به مطالعه تأثیر سیاست‌های حکومت محمّدرضاشاه در ایجاد شکاف بین او و روحانیّت و همچنین بروز بحران‌های اقتصادی- اجتماعی ناشی از سرمایه‌داری وابسته و توسعه ناموزون که منجر به سقوط او و پایان حکومت سلسله پهلوی می‌گردد پرداخته است.

واژه های کلیدی: ناسیونالیسم، ایران، دوران رضاشاه، دوران محمدرضاشاه، دولت، ملت

فهرست مطالب

فصل اول    ۱
ناســیونالیسـم    ۱
۱- تعریف دولت و عناصر آن    ۱
۲- تعریف ملّت و عناصر آن    ۳
۳-  ناسیونالیسم    ۴
۳-۱  تاریخچه‌ی ناسیونالیسم    ۵
الف- ناسیونالیسم و روند دولت- ملّت‌سازی (دولت مطلقه)    ۵
ب- ناسیونالیسم و جامعه مدنی    ۸
پ- ناسیونالیسم و انقلاب کبیر فرانسه    ۹
ت-  تأثیر آمریکا و آلمان در روند ملّی‌گرایی و ناسیونالیسم    ۱۱
ث- ناسیونالیسم و دولت مدرن    ۱۱
ج- ناسیونالیسم و استعمار    ۱۲
۳-۲   انواع ناسیونالیسم    ۱۴
الف- ناسیونالیسم لیبرال    ۱۴
ب- ناسیونالیسم محافظه‌کار    ۱۵
پ- ناسیونالیسم توسعه‌طلب    ۱۵
ت- ناسیونالیسم ضداستعماری    ۱۶
ث- ناسیونالیسم باستانگرا    ۱۶
ج- ناسیونالیسم افراطی(ناسیونالیسم اَبَر افراطی)    ۱۷
۳-۳   ناسیونالیسم در عصر جهانی شدن    ۲۱
فصل دوم    ۲۴
ناسیونالیسـم در ایران    ۲۴
۱-  فرآیند دولت ‌سازی در ایران    ۲۴
۱-۱   نظریات شکل‌گیری ساخت قدرت در ایران    ۲۴
۱-۲   ویژگی‌های ساخت قدرت در ایران    ۲۶
۲-  فرآیند ملّت سازی در ایران    ۲۹
۳-  تاریخچه ناسیونالیسم در ایران    ۳۲
۳-۱   ناسیونالیسم در ایران پیش از اسلام    ۳۲
۳-۲   ناسیونالیسم در ایران پس از اسلام    ۳۵
الف-  نهضت شعوبیه و تأثیر آن بر جنبش ناسیونالیستی در ایران پس از اسلام    ۳۶
۳-۳   ناسیونالیسم در دوران قاجار    ۳۹
۳-۴   ناسیونالیسم دوران پهلوی    ۴۳
فصل سوم    ۴۹
دوران رضاشــاه    ۴۹
۱-   قدرت یابی رضاشاه    ۵۰
۱-۱   انقلاب مشروطه و مقدمات ظهور رضاخان    ۵۰
۱-۲   ناکامی انقلاب مشروطه و خطر تجزیه‌ی ایران    ۵۲
۱-۳   پشتیبانی روشنفکران از رضاخان    ۵۴
۱-۴   حمایت سیاسیون و علما از رضاخان    ۵۵
۲-   سیاست‌ها ساختارهای حکومت رضاشاه    ۵۸
۲-۱   دولت مطلقه    ۵۸
الف- ارتش نیرومند    ۵۸
ب- دیوانسالاری نیرومند    ۶۰
۲-۲   ناسیونالیسم گذشته‌گرا    ۶۲
الف- تأسیس فرهنگستان و تأکید بر فارسی سره    ۶۲
ب- تأسیس سازمان پرورش افکار‌    ۶۴
پ- جشن هزاره فردوسی    ۶۶
ت- باستان‌شناسی و تاریخ‌نگاری:    ۶۷
ث- تغییر تقویم و اسامی شهرهای ایران    ۶۹
ج- اتّحاد رضاشاه با هیتلر    ۷۰
۲-۳   تجددگرایی اقتدارگرایانه    ۷۳
الف- آموزش و پرورش    ۷۳
ب- زنان    ۷۶
پ- ایلات و عشایر    ۷۷
ت- نوسازی اقتصادی و فرهنگی کشور    ۷۹
۲-۴    جدایی دین از سیاست و محدود کردن قدرت روحانیّت    ۸۰
۳-  از اقتدارگرایی تا خودکامگی    ۸۲
فصل چهارم    ۸۵
دوران محمدرضاشاه    ۸۵
۱-  آغاز حکومت و پیشروی به سوی قدرت (۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲)    ۸۶
۱-۱  سقوط رضاشاه و روی کارآمدن محمدرضاشاه    ۸۶
۱-۲   به سوی برقراری دیکتاتوری    ۸۸
۱-۳  مسئله نفت و ناسیونالیسم منفی مصدّق    ۸۹
۱-۴   کودتای ۲۸ مرداد و شکست نهضت ملّی    ۹۲
۱-۵    تثبیت قدرت شاه و تحکیم روابط با آمریکا    ۹۳
۲-    ناسیونالیسم افراطی و انقلاب اسلامی    ۹۵
مرحله اوّل:  ناسیونالیسم مثبت شاه (از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲)    ۹۵
۲-۱   سیاست ناسیونالیسم مثبت    ۹۵
۲-۲   ناسیونالیسم عظمت‌طلبانه و باستان‌گرایانه    ۹۶
۲-۳   اعتقاد به حمایت الهی (فرّه ایزدی)    ۹۷
۲-۴    اصلاحات شبه مدرنیستی (انقلاب سفید)    ۹۸
۲-۵   تضعیف روحانیت و قیام ۱۵ خرداد    ۱۰۴
مرحله دوّم: اوجگیری ناسیونالیسم افراطی و سیاست‌های عظمت‌طلبانه (۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷)    ۱۰۵
۲-۶   ارتش، تکیه‌گاه قدرت شاه    ۱۰۵
۲-۷  سیاست مستقل ملی و عظمت‌طلبی در روابط خارجی    ۱۰۹
۲-۸   جشن تاجگذاری و جشن‌های ۲۵۰۰ ساله    ۱۱۳
۲-۹   ناسیونالیسم افراطی، تشدید تفکر حمایت الهی و باستانگرایی    ۱۱۴
۲-۱۰   تملق و غرور    ۱۱۸
۲-۱۱    حزب رستاخیز ملّت ایران    ۱۲۱
۲-۱۲   ساواک و سرکوب سیاسی    ۱۲۴
۲-۱۳   ناسیونالیسم افراطی و تضعیف فرهنگ مذهبی جامعه    ۱۲۷
۳-   به حاشیه راندن روحانیّت و تضعیف فرهنگ مذهبی    ۱۲۸
۳-۱  مداخله در بحث مرجعیّت    ۱۲۹
۳-۲  سرکوب قیام ۱۵ خرداد    ۱۲۹
۳-۳   محدود کردن قدرت روحانیّت و تضعیف اقتصادی آن    ۱۳۰
۳-۴    تقویت فرهنگ شاهنشاهی در تقابل با فرهنگ اسلامی    ۱۳۱
۳-۵   مخالفت روحانیّون با سیاست‌های مذهبی شاه    ۱۳۳
۴-   بحران‌های اقتصادی- اجتماعی ناشی از سرمایه‌داری وابسته    ۱۳۴
۴-۱   درآمدهای نفتی و رشد سرمایه‌داری وابسته در ایران    ۱۳۴
۴-۲    توسعه صنعتی در جهت رشد سرمایه‌داری وابسته    ۱۳۵
۴-۳   بحران‌های اقتصادی- اجتماعی    ۱۳۷
۵٫  توسعه‌ی ناموزون    ۱۴۰
۵-۱    توسعه‌یافتگی اقتصادی    ۱۴۰
۵-۲    توسعه نیافتگی سیاسی    ۱۴۶
۵-۳  توسعه ناموزون و شرایط شکننده    ۱۵۰
۶-   انقلاب اسلامی و سقوط رژیم پهلوی    ۱۵۲
۶-۱   تشدید وابستگی به آمریکا    ۱۵۲
۶-۲   وضعیت طبقات و گروه‌های اجتماعی در آستانه انقلاب اسلامی    ۱۵۴
۶-۳    بحران اقتصادی- اجتماعی    ۱۵۸
۶-۴    فرجام کار    ۱۶۱
نتیجه‌گیری    ۱۶۵

فصل اول

ناســیونالیسـم

 ۱- تعریف دولت و عناصر آن

مفهوم دولت[۱] تا سده‌ی شانزدهم رواج سیاسی نیافت. نخستین کاربرد آن در بحث عملی به نیکولو ماکیاولی[۲] (۱۵۲۷-۱۴۶۹) نسبت داده می‌شود. مفهوم دولت نو در بخش عمده‌ی اروپای سده‌های میانه، به تدریج پدیدار شد، در آن زمان دولت را با اقتدار عالی برابر می‌دانستند. متفکّران و پژوهشگران سیاسی در مورد تعریف دولت توافق نظر ندارند و این اختلاف نظر بیش از هر چیز به گوناگونی اندیشه‌ها در مورد سرشت دولت که بر تعریف‌ها اثر می‌گذارد، مربوط است. باید گفت که روی هم رفته سه گونه تعریف از دولت وجود دارد: تعریف فلسفی، تعریف سیاسی و تعریف حقوقی.

۱-۱  تعریف فلسفی:  دارای یک هدف اصلی است: که ویژگی‌های ضروری و بسنده‌ی دولت کمال مطلوب، دولت خوب، یا دولت کامل را توصیف می‌کند از لحاظ فلسفی سه مکتب وجود دارد:

الف- دولت برای ایجاد هماهنگی میان اجزای گوناگون و ضروری جامعه وجود دارد. این نظریه به فیلسوفانی مانند افلاطون، ارسطو، آباء کلیسا- از جمله آکوئیناس- و همچنین سیسرون تعلق دارد.

ب‌-    دولت در نتیجه‌ی یک «قرارداد اجتماعی» به وجود آمده است. این نظریه به فیلسوفانی مانند هابز، و روسو تعلق دارد.

پ- دولت در نتیجه مبارزه میان نیروهای متضّاد اجتماعی پدیدار شده است. مارکس و پیروان او این نظر را ارائه کرده‌اند.

۱-۲  تعریف سیاسی:  در این نظر گفته می‌شود که جامعه از صورت بندی‌های بسیار ساده تا بسیار پیچیده، بر پایه‌ی تغییرات در نظام تولید، رشد می‌یابد؛ زیرا انسان نیازهای اساسی دارد که بدون تولید کردن تأمین نمی‌شود. در جریان این تولید، گروه‌ها و طبقات اجتماعی و اقتصادی پدیدار شدند. مارکس و انگلس عقیده داشتند که در روند پیدایش طبقات، کار انسان از او بیگانه شد و انسان پیوسته می‌کوشد تا بر خودبیگانگی مادی و معنوی فائق آید.

۱-۳  تعریف حقوقی:  دولت آن واحدی است که باید این ویژگی‌ها را داشته باشد:

سرزمین، ملّت(جمعیّت)، حاکمیت(انحصار قدرت)، حکومت.

قبل از پرداختن به عناصر بنیادی دولت، به تعریف جامعی از دولت می‌پردازیم که «ژرژ بوردو»[۳]از سیاست‌شناسان بنام  فرانسه بیان کرده است: «دولت، «قدرت نهادینه» است. زیرا دولت نهادی است که از طریق سازمان‌های خود به حاکمیّت ملّی تبلور می‌بخشد و اداره‌ی امور همگانی را بر عهده می‌گیرد، بدون آنکه جنبه شخصی یا گروهی داشته باشد» (نقیب‌زاده، ۱۳۸۰: ۱۷۹).

دولت به عنوان مجموعه‌ای بسیار پیچیده که بر تمامی نظام اجتماعی انسان تسلّط دارد، بر بنیادهایی استوار است که بدون این عناصر نمی‌تواند پیوندی ارگانیک متعادل و یکپارچه به وجود آورد و این عناصر عبارتند از:

سرزمین:  ژان گاتمن[۴] این تعریف را از سرزمین در رابطه با «حاکمیت» حکومت ارائه داده است: سرزمین بخشی از جلوه‌گاه جغرافیایی است که با ادامه فیزیکی قلمرو یک حکومت برابری پیدا می‌کند. این مفهوم گستره فیزیکی و حمایت سیاسی است که یک ساختار حکومتی به خود می‌گیرد. این مفهوم، پهنه فیزیکی یک سیستم سیاسی را معرفی می‌کند که در حکومتی ملّی[۵] و یا در بخشی از آن که از گونه‌ای اقتدار برخوردار باشد، قوام می‌گیرد (مجتهدزاده، ۱۳۸۱: ۳۸-۳۹).

ملّت:  اندیشه‌ی ملّت در انقلاب فرانسه اعتبار خاصی پیدا کرد و دولت‌ها به اعتبار نمایندگی ملّت خود قدر و قیمت پیدا کردند. وطن‌پرستی و ملّت‌‌خواهی از قدیم در ژرفای اندیشه انسان‌ها وجود داشته است و ادبیّات همه‌ی کشورها جلوه‌های زیبایی از آن را به نمایش گذاشته‌اند. امّا دولت‌های امروز که به «دولت- ملّت» هم مشهورند عنصر دوم خود را از انقلاب فرانسه به بعد باز یافتند، هر دولتی که صاحب ملّتی یکپارچه، همبسته و متّحد باشد از قدرت و قوام و پشتوانه عظیمی برخوردار است.

حاکمیّت:  بر قدرت قانونی بالاتر و برتری دلالت می‌کند که هیچ قدرت قانونی دیگری، برتر از آن وجود ندارد. «حاکمیت دو جنبه دارد:

جنبه‌ی اوّل آن، برتری داخلی دولت در سرزمین خویش است و مفهوم جنبه‌ی دوّم آن، این است که دولت استقلال خارجی کامل داشته و از مداخله‌ی دولت و یا قدرت سیاسی دیگری مانند سازمان‌های بین‌المللی بری است» (طاهری، ۱۳۷۸: ۸۲).

در عین حال باید اذعان کرد که مفهوم حاکمیّت جنبه اطلاق خود را از دست داده است. وابستگی متقابل اقتصادی، وجود نیروهای فراملّی و مداخله سازمان‌های بین‌المللی حاکمیّت دولت‌ها را تضعیف کرده است.

حکومت:  اگر مسأله‌ی حاکمیّت حل شود سازمانی لازم است تا به این حاکمیّت عینیّت بخشد. آن سازمان، حکومت است که با اراده‌ی مردم و تأیید آن‌ها شکل می‌گیرد. سه عنصر دیگر حالتی تأسیسی دارند و وظیفه‌ای بر عهده‌ی آن‌ها نیست. «تنها حکومت است که به عنوان عنصر زنده، کار تدوین استراتژی، برنامه‌ریزی و انجام وظایف دولت را بر عهده دارد و در نتیجه بصورت چشم‌گیرترین عنصر دولت در عرصه‌ی زندگی یک ملّت جلوه‌گر می‌شود و باید از کارآیی بالایی برخوردار باشد» (نقیب‌زاده،۱۳۸۰: ۱۸۲-۱۸۵).

 ۲- تعریف ملّت و عناصر آن

کلمه‌ی «ملّت»[۶] که از قرن سیزدهم باب شده، از واژه ای به معنی متولّد شدن[۷] مشتق شده است. این کلمه در شکل «نیشن»، اشاره به گروهی از مردم داشت که بر مبنای اصل و نسب یا محلّ تولّد، با یکدیگر پیوند داشتند. بنابراین کلمه‌ی «ملّت» در کاربرد اوّلیه آن، دلالت بر یک نسل از مردم یا یک گروه نژادی داشت، امّا فاقد اهمیّت سیاسی بود. فقط در اواخر قرن هجدهم بود که این واژه بار سیاسی یافت.

در دایره‌المعارف ناسیونالیسم، ملّت این گونه تعریف می‌گردد: «ملّت اجتماعی متصوّر و مفروض است که اعضایش، برپایه‌ی اسطوره‌های جغرافیایی و دنیای جغرافیایی مشترک، به آن احساس تعلّق می‌کنند، و نیز اجتماعی سیاسی و سرزمینی از منافع است که اعضایش تجهیز شده‌اند تا از راه کسب حاکمیّت بیشتر بر مکانی که خانه یا وطن خود می‌دانند، کنترل آینده خویش را به دست گیرند» (ماتیل، ۱۳۸۳: ۳۶۵).

گروهی معتقدند هر ملّتی دارای خصوصیاتی می‌باشد از قبیل محلّ زندگی، نژاد، مذهب، زبان، مشی سیاسی و وفاداری به یک سازمان سیاسی خاص، رسوم و آداب مشترک که این عوامل را می‌توان عناصر متشکله «ملّت» دانست. همین عوامل هستند که باعث تشخیص ملیّت‌های مختلف از یکدیگر می‌باشند، ولی ضروری‌ترین عامل تشکیل‌دهنده ملیّت اراده متحّدی است که بین افراد آن ملیّت به‌وجود می‌آید و صرف وجود همین اراده است که ناسیونالیسم را به وجود می‌آورد (انصاری، ۱۳۴۵: ۱۱).

با توجه به تعریف ملّت، عناصر تشکیل‌دهنده آن با تعریفی اجمالی از هر یک در ذیل ارائه می‌گردد:

 زبان:  یکی از عناصر مهمّی که در وحدت یک گروه انسانی مؤثر است، زبان است. اکثر کشورهایی که در جهان امروز وجود دارند، هر کدام دارای یک زبان مشترک هستند که ساکنان آن کشور بدان تکّلم می‌کنند. درپاره‌ای از موارد، گروه‌های جدایی ‌طلب، تجزیه طلب، از زبان به عنوان سمبل آرزوهای ناسیونالیستی و میهن‌خواهی استفاده می‌کنند که به این گونه زبان‌ها، زبان‌های سیاسی می‌گویند.

 نژاد:  عنصر مهمّ دیگر که در پیدایش ملّت مؤثر دانسته شده است، نژاد است. در این زمینه بعضی از اندیشمندان معتقد به برابری نژادی نیستند، بلکه معتقدند برخی از آنها بر برخی دیگر برتری دارند.

 مذهب:  مذهب نیز از جمله عوامل تشکیل‌دهنده‌ی اجتماعات است و قبل از گسترش مدرنیته، تقسیم جهان بر پایه این عامل استوار بود، که پس از آن نقش عامل مذهب در تشکیل اجتماعات کم‌رنگ‌ تر شد.

سرزمین یا محدوده جغرافیایی:  عنصر دیگری که در تشکیل ملّت سهم نسبتاً زیادی دارد، محدوده جغرافیایی است. وحدت سرزمین نقش فراوانی در وحدت ملّت دارد.

 تاریخ و فرهنگ:  تاریخ و فرهنگ ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند، به نحوی که رویدادهای تاریخی باعث ایجاد روحیّات و آداب و رسوم خاصّی در بین مردم می‌شوند و تأثیر فراوانی در ایجاد و استحکام پیوند‌های آنها دارند، زیرا نوعی حافظه تاریخی مشترک پدید می‌آورد که انسان‌ها، همواره بدان رجوع می‌کنند.

 روابط اقتصادی و عامل تاریخی:  عنصر دیگری که در تشکیل ملّت نقش دارد، روابط اقتصادی در میان افراد یک جامعه است و صرف وجود مردمانی خاص در قلمروی معین نیست که یک ملّت را پدید می‌آورد بلکه مراودات و ارتباطات بین این افراد نیز در تشکیل ملّت مؤثر می‌باشند، و بالاخره علاوه بر تمام عواملی که تاکنون به آن پرداخته شد، نقش عامل سیاسی نیز در فرآیند ملّت ‌سازی بسیار قوی است تا جایی که در پاره‌ای از موارد نقش سایر عناصر متشکله ملّت از قبیل زبان، نژاد، مذهب و … تحت‌الشعاع این عامل واقع می‌‌شود. تفاوت در عناصر فوق سبب پیدایش ملّیت‌های مختلف می‌گردد (قمری،۱۳۸۰: ۱۰-۱۹).

 ۳-  ناسیونالیسم

پس از بحث‌هایی که راجع به ملّت و عناصر تشکیل‌دهنده‌ی آن شد، در این‌جا به تعاریف ناسیونالیسم پرداخته می‌شود. باید توجّه داشت که درباره‌ی مفهوم ناسیونالیسم هنوز تعریف دقیق و واحدی ارائه نشده است و صاحب‌ نظران در این مورد هم‌نظر نیستند و یکی از دلایل مهمّی که باعث شده تا تعریف واحدی در این مورد وجود نداشته باشد، تغییر مفهوم ناسیونالیسم با توجه به تحوّلات تاریخی است.

دایره‌المعارف بین‌المللی علوم اجتماعی ناسیونالیسم را چنین تعریف کرده است:

« ناسیونالیسم نوعی عقیده سیاسی است که زمینه یکپارچگی جوامع جدید و مشروعیّت ادّعای آن‌ها برای داشتن اقتدار را فراهم می‌آورد. ناسیونالیسم وفاداری اکثریت مردم را متوجّه یک دولت- ملّت می‌نماید. خواه این دولت- ملّت موجود باشد و خواه این که به صورت یک خواسته باشد. دولت- ملّت نه تنها به عنوان یک شکل ایده‌ال «طبیعی» یا «عادی» از نظام سیاسی مورد نظر واقع می‌شود، بلکه به عنوان یک چارچوب ضروری برای تمام فعّالیت‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مورد نظر قرار می‌گیرد» (قمری، ۱۳۸۰ : ۱۷).

در کتاب «دانشنامه سیاسی» ناسیونالیسم به صورت ذیل تعریف شده است:

ناسیونالیسم، به عنوان آگاهی گروهی، حس همبستگی و یگانگی پدید می‌آورد که از اشتراک در عواملی مانند زبان، ارزش‌های اخلاقی، دین، ادبیات، سنّت‌های تاریخی، تاریخ، نمادها و تجربه‌های مشترک سرچشمه می‌گیرد. ناسیونالیسم همچنین احساس مسئولیت در برابر سرنوشت ملّی و وفاداری به ملّت را در بر دارد که بر دیگر وفاداری‌ها (مانند وفاداری به خانواده) مقدّم است (آشوری، ۱۳۷۰: ۳۲۰).

و در تعریفی عام‌تر می‌توان «ناسیونالیسم» را به صورت ذیل تعریف کرد:« ناسیونالیسم یعنی وحدت نظر و شرکت در مرام و آرزوی گروهی از مردم بر اساس خصایص ملّی و نژادی برای تشکیل یک حکومت واحد و مقتدر» (بیگدلی، آبان۱۳۸۳: ۶۷).

 ۳-۱  تاریخچه‌ی ناسیونالیسم

الف- ناسیونالیسم و روند دولت- ملّت‌سازی (دولت مطلقه)

ناسیونالیسم زمانی مفهوم دارد که تفکّر یا تصوّری از ملّت داشته باشیم. پس باید ابتدا چگونگی شکل‌گیری ملّت و سپس رابطه‌ی آن را با کلمه ناسیونالیسم دریابیم. ملّت یک پدیده‌ی تاریخی سیاسی است یعنی در مرحله‌ای از تاریخ پیدایی انسان در روی زمین و به نیروی انگیزه‌هایی که بیشتر سیاسی بوده کم‌کم سازمان یافته است. «اصلی‌ترین معنای ملّت که بیش از هر معنای دیگر این واژه تبلور یافته، معنای سیاسی آن است» (هابزبام، ۱۳۸۲: ۳۰).

ملّت به مفهومی که امروز ما با آن آشناییم، یعنی ملّت-کشور، واقعیت تازه‌ای است که در گذشته‌های دور وجود نداشته است بلکه بعدها همگام با رشد بورژوازی اروپا جان می‌گیرد و عنصرهای پدید آورنده آن روشن‌تر و دقیق‌تر می‌شود. پیدایی ملّت‌ها تحت تأثیر انگیزه‌های بی‌شمار در درازی سده‌ها به کندی پدید آمده است. ملّت‌ها با مفهومی که امروز با آن آشنایی داریم، در عصر جدید شکل می‌گیرند. این روزگار را دوره «تجدید حیات» «رنسانس» می‌نامند و این دوره از آن نظر دوره «تجدید حیات» نامیده شده است که بازگشتی به اصول قبل از پیدایش مسیحیت است.

عصر جدید، عصر انقلاب فرهنگی است که حدوداً میان سالهای ۱۴۵۰ و ۱۵۲۰ میلادی روی داده است. هدف اصلی این انقلاب سازگار کردن انسان با دگرگونی‌های محیط است تا بتواند از دست‌آوردهای مادّی و معنوی دنیوی بهره گیرد (ابوالحمد، ۱۳۷۶: ۱۱۸).

دگرگونی‌های اقتصادی، گسترش بازرگانی، سرنگونی فئودالیسم، پیدایی و گسترش سرمایه‌داری نو، از ره‌آوردهای دیگر عصر جدید است. در زمینه‌ی سیاسی نیز دگرگونی‌هایی رخ می‌دهد. «ماکیاولی» اثر مشهور خود «شهریار» را در ۱۵۱۴ می‌نویسد. او برای نخستین بار سیاست را از دین و اخلاق جدا می‌کند. اثر او «شهریار»‌ فریاد اعتراضی است علیه سلطه‌ی بی‌مرز کلیسا. کشورهایی با ویژگی ملّی در قلمرو حاکمیّت پاپ بنیان می‌گیرند و اعلام این حاکمیّت تنها در برابر کلیسا نیست بلکه هر یک از این کشورها، ملّتی نوخاسته در برابر کشور- ملّت‌های دیگر است و سرسختانه از خواست‌های ملّی ویژه خود پاسداری می‌کند.

کشوری که بدین ترتیب پدید می‌آید، جانشین سازمان‌های اداری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فئودالی می‌شود. قلمرو آن گسترده‌تر از قلمرو کم و بیش تنگ جامعه فئودالی است. جنگ‌های سخت در قلمرو منطقه‌ای که داعیه‌ی کشور شدن دارد میان شاه و فئودال‌ها درمی‌گیرد. شاه به نمایندگی و پاسداری از خواست‌های ملّی، حاکمیّت خود را علیه فئودال‌ها که معرّف و نماینده حاکمیّت منطقه‌ای و گروهی‌اند برقرار می‌کند.

بورژوازی بازرگان برای شکست فئودال‌ها از شاه پشتیبانی می‌کند؛ زیرا او برای ثروتمند شدن و اندوختن مال بیشتر به صلح و آرامش و مقرّرات حقوقی نیازمند است. از این رو ساختن ارتش ملی برای سرکوبی فئودال‌ها و گردنکشان درونی و برقراری نظم و آرامش و راندن تجاوزهای بیرونی، ضروری می‌شود.

با درهم شکستن قدرت اقتصادی فئودالیسم و چگونگی رابطه‌های تولیدی‌اش، کشور تبدیل به واحد اقتصادی همگون می‌شود. پول واحد در درون مرزهای کشور از مظاهر مسلّم این اقتصاد ملّی است. اگر قدرت متمرکز جدید، مرزهای اقتصادی فئودال و امتیازهایش را درهم می‌شکند و درهایش را به سوی کالاهای بورژوازی بازرگان باز می‌کند، درهای کشورش سرسختانه به روی کالاهای کشورهای خارجی بسته می‌شود. نتیجه درهم شکستن قدرت‌های فئودال برقراری تمرکز شدید سیاسی و اداری است. مظهر این تمرکز سلطنت و شاه است، به این ترتیب سلطنت موروثی ساده‌ی شاه تبدیل به سلطنت با قدرت مطلق می‌شود (ابوالحمد، ۱۳۷۶: ۱۲۱-۱۲۲).

از آنجایی که دولت‌های مطلقه در تکامل ناسیونالیسم و ایجاد دولت‌های مدرن و نهایتاً رشد اقتصادی و اجتماعی جوامع نقش به سزایی داشته‌اند، سزاوار تأمل بیشتری می‌باشند.

در اصل نقطه‌ی شروع سرمایه‌داری، شهرهایی بودند که از قلمرو قدرت سیاسی و فئودالی خارج بودند. نیروهای سرمایه‌داری نوپایی که در شهرها به وجود آمدند به کشف سرزمین‌های جدید و سرازیر کردن طلا به اروپا اقدام کردند. اقدام آنها از پشتیبانی شاهان برخوردار بود، زیرا آن‌ها در این عملیّات، تقویت بنیه‌ی اقتصادی خود را نیز می‌دیدند. بنابراین سرمایه‌داری تجاری مستقل از دولت امّا با حمایت آن به تراکم سرمایه مشغول بود و نقش دولت‌های مطلقه که قدرت سیاسی را هدف قرار داده بودند، زمینه‌ساز برای رشد اقتصادی بود و این خود مقدّمات استقلال بیشتر حوزه اقتصادی و ورود به عصر امپریالیسم را فراهم می‌ساخت؛ آن چنان که رشد جامعه مدنی هم از حوزه اقتصادی شروع شد و به تدریج به سایر بخش‌ها سرایت کرد (نقیب‌زاده، ۱۳۷۹: ۱۳۸).

پیدایش جامعه‌ی مدنی با نظام اقتصادی سرمایه‌داری در ارتباط بود زیرا بورژوازی که به دنبال افزایش قدرت خود در حوزه اقتصادی در قالب بنگاه‌ها و شرکت‌های تجاری- صنعتی و غیره بسر می‌بُرد نیازمند به نهادهای حقوقی، سیاسی و قانونی گردید تا به این وسیله روابط و فعالیّت‌های خود را تنظیم نماید و دولت مطلقه که برای جلب حمایت بورژوازی ناچار از به عهده گرفتن کار ویژه‌های جدیدی بود پایه‌های افزایش و تمرکز قدرت خود را در همکاری با جامعه استوار ساخت.

شاید بتوان اساسی‌ترین کار ویژه دولت‌های مطلقه را تمرکز قدرت و ایجاد یک دستگاه دیوان‌سالاری دولتی دانست که خود مقدمه‌ی شکل‌گیری یک ماشین دولتی از یک سو و غیرشخصی شدن قدرت سیاسی از سوی دیگر به شمار می‌رفت. این فرآیند را که در نهایت به خلق دولت مدرن انجامید می‌توان به فرآیند دولت سازی تعبیر کرد (نقیب زاده، ۱۳۷۹: ۱۲۳).

شکاف درونی کلیسا و ظهور مذهب پروتستان باعث اصلاح مذهبی در اروپا شد. این امر سبب شد که با پیش کشیدن کشمکش‌های مذهبی، اختلافات نژادی و قومی در اروپا به فراموشی سپرده شود و چون پیروان مذهب پروتستان پیوسته مردم را به خواندن انجیل توصیه می‌کردند، انجیل به زبان‌های بومی و محلی ترجمه شد و همین رخدادها به نوبه خود بر گرایش‌های ملّی‌گرایانه ملّت‌ها اثر گذاشت.

مسئله‌ی ملّت سازی به معنای کاهش وجوه اختلاف بین مردمانی که در سرزمین مورد نظر زندگی می‌کنند و افزایش وجوه اشتراک و ایجاد رابطه و همبستگی بین آن‌ها در بحث توسعه سیاسی جایگاه خاصّی دارد که دولت‌های مطلقه اروپا در یک برهه زمانی خاص موفّق شدند تا زبان، مذهب و احساسات مشترک ملّی در بین مردم خود بوجود آورند، امّا کشورهای جهان سوّم از این موهبت به دور بوده و هستند، یکپارچگی ملّی زمینه مشروعیت سیاسی را نیز تقویت می‌کند (نقیب‌زاده، ۱۳۸۰: ۱۸۳).

تحوّل جامعه بورژوازی مراحل متعدّدی را پشت سر گذارده است که مراحل اولیّه‌ی آن بین سده هفده و هجده بوده است. سرمایه‌های مالی و تجاری انباشت شده به وسیله بورژوازی به دنبال عرصه‌ای جهت تولیدات صنعتی بود و این خود عامل مهمّی برای تغییر مفهوم دولت بود. دیگر، دستورات الهی یا منویات سلاطین و اشراف هدف نبود بلکه هدف تأمین منافع عمومی بود. در چنین جامعه‌ای که بورژوازی مراحل ابتدائی خود را می‌گذراند متفکر انگلیسی، «توماس هابز»[۸] (۱۵۸۸-۱۶۷۵) زندگی می‌کرد او در عصری می‌زیست که نه تنها جنگهای داخلی- مذهبی، بلکه بازار و رقابت نیز از مشخصات بارز آن به حساب می‌آمد. او به چاره‌جویی می‌پردازد و در جهت اهداف آزادی و رهایی بورژوازی گام برمی‌دارد. او حاکمیّت سیاسی را نتیجه توافق انسان ها و حاصل یک قرارداد اعلام می‌کند: «من به این انسان ها، یا انجمنی از انسان ها قدرت خود را واگذار می‌کنم تا بر من حکومت کنند به شرط آنکه تو نیز چنین حقوقی را از طرف خود به حکومت واگذار کنی» (هابز، ۱۳۷۴: ۱۳۴). به این ترتیب «هابز» از قراردادی دفاع می‌کند که سرانجام آن، حاکمیّت مطلق شاهان است. او در عقاید خود حاکمیّت سیاسی را مخلوق خرد انسان اعلام می‌کند. نظریه‌ی قرارداد هابز در بطن رشد جامعه بورژوازی انگلستان، در بطن یک انقلاب، شکل گرفت.

انقلاب ۱۶۴۸و۱۷۸۹ پیروزی طبقه خاصّی از جامعه بر نظام سیاسی قدیم نبود، بلکه بیانگر یک نظام سیاسی برای جامعه نوین اروپا بود. بورژوازی پیروز شد، ولی پیروزی بورژوازی بر فئودالیته، پیروزی ملّی‌گرایی بر افکار محدود محلی، رقابت با ضعف پیشه‌وران، تقسیم حق ارشدی، پیروزی حاکمیّت مالکان زمین بر فرمانروایی مالکان به وسیله زمین، پیروزی روشنگری بر خرافات … پیروزی حقوقِ بورژوازی بر امتیازات قرون وسطایی بودند (روریش، ۱۳۷۶: ۲۶۰-۲۶۱).

فرآیند ملّت‌سازی در اروپا و آمریکای شمالی، حاصل از بین رفتن تدریجی روش‌های سنتی زندگی و معاش بوده است و نه پدیده‌ای تحمیلی از بیرون، بلکه پس از سده‌ها آزمون و خطا به یک «خرد جمعی» رسیده‌اند.

 ب- ناسیونالیسم و جامعه مدنی

آنچه گذشتن از این مسیر را امکان‌پذیر می‌کرد، وجود جامعه مدنی در غرب بود که تعریفی فراتر از گروه‌ها و نهادهای غیردولتی دارد. هرچند نخستین نمود جامعه مدنی، گروه ها و نهادهای غیردولتی هستند، ولی شالوده‌های جامعه مدنی در غرب به این پدیده‌ها پایان نمی‌یافتند بلکه جامعه مدنی با داشتن ریشه تاریخی، نهادی جدا از دولت و برخوردار از قدرت سیاسی در برابر دولت بود که سبب می‌شد قدرت در جامعه متمرکز نباشد و حتّی اقتدار عالی دولت نیز در نهایت بر تعاریف مدنی استوار باشد. برای نمونه «اندرسون»[۹] در بررسی فرآیند ملّت‌سازی در اروپا به اهمیّت نهاد حقوقِ مالکیّت که بر پایه آن جدایی آشکار حقوق عمومی سلطان و حقوق خصوصی مالکیّت انجام گرفته و همچنین وجود ساختارهای گوناگون، روابط نمایندگی و تشکّل های میانی اشاره می‌کند که به ملّت های اروپای غربی اجازه داده با حفظ نهادهای سیاسی (پارلمان، تمدید امتیازات ملّی و پولی سلطان و …) که تا اندازه‌ای می‌توانسته‌اند قدرت مراجع مرکزی را محدود و مهار کنند، عصر ساخت ملّی و دولت مطلقه را پشت سر گذرانند (بدیع، ۱۳۷۰: ۱۵۳).

البتّه تشکیل «کشور- ملّت» و پیدایی سلطنت مطلقه در همه جا یکسان نبوده، این دگرگونی در پاره‌ای از کشورها تندتر و در برخی کشورهای دیگر کندتر بوده است؛ هرچند به دنبال قرارداد صلح «وستفالیا» پس از پایان جنگ‌های سی ساله بین پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها در سال ۱۶۴۸ تعداد زیادی کشورهای سلطنتی به وجود ‌آمدند، این دگرگونی در فرانسه تندتر و زودتر از دیگر کشورها بود و همین امر زمینه را برای پیشرفت بعدی ملّی‌گرایی قرن نوزدهم و تحت تأثیر این انقلاب هموار ساخت.

اندیشه‌های متفکّرانی چون «منتسکیو»[۱۰]، «ژان ژاک روسو»[۱۱] و «جان لاک»[۱۲] که در انقلاب فرانسه مطرح شدند، در مبانی حکومت تغییر و جابه‌جایی ایجاد کرد و «ملّت» را مبنا و پایه حکومت قرار داد.

 پ- ناسیونالیسم و انقلاب کبیر فرانسه

با انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹)، دوران معاصر آغاز ‌شد. انقلاب کبیر فرانسه و پی‌آمدهای آن در چهارچوب مرزهای فرانسه نماند. این انقلاب که برای برقراری و گسترش آزادی، دموکراسی و از میان بردن امتیازهای اشراف و کلیسا در فرانسه درگرفت و شعار اصلی آن برابری، برادری و آزادی برای همه افراد بود، از مرزهای خود فراتر رفته و زمینه‌ساز پیدایش کشورهای تازه‌ای در عرصه اروپا گردید. ظهور ناپلئون بناپارت در عرصه سیاسی فرانسه بعد از انقلاب، بر گسترش ملّی‌گرایی به خصوص در اروپا تأثیری قاطع داشت. جنگ های ناپلئون که ظاهراً جهت صدور «انقلاب» و «آزادی» و «دموکراسی» بود ولی در اصل با نیّت سلطه‌جویی و برتری بر سایر ملّت ها صورت گرفت، باعث پیدایش نهضت‌های ملّی در سایر نقاط اروپا شد؛ زیرا بسیاری از کشورهای اروپایی از قبیل انگلیسی‌ها، پروسی‌ها و ایتالیایی‌ها و تعدادی دیگر که فکر می‌کردند از خارج تهدید می‌شوند برای مبارزه با این دشمن خارجی «وحدت ملّی» را هدف قرار دادند. به طور کلی انقلاب فرانسه و در ادامه جنگ های ناپلئون، باعث پیدایش امواج احساسات ملّی‌گرایی در سراسر قرن نوزدهم شد. وحدت آلمان و ایتالیا در واقع نمونه‌های روشنی از غلبه افکار «ملّی‌گرایی» در آن کشورهاست.

با انقلاب کبیر فرانسه دوره‌ای پایان ‌یافت و زمان تازه‌ای آغاز شد که اصول و مفهوم‌های تازه‌ای به همراه داشت. مهم‌ترین این اصول اعلام آزادی و برابری همه مردم بود. امکان تحقّق این آزادی و برابری تنها با قوانینی بود که به وسیله اراده‌ی عمومی تدوین‌ می شد. رهبران انقلاب عمیقاً تحت تأثیر نوشته‌ها و افکار منتسکیو و ژان‌ژاک روسو قرار داشتند. «روح‌القوانین» منتسکیو و «قرارداد اجتماعی» را همه ی رهبران و اغلب مردم خوانده‌بودند و همگان چنین می‌پنداشتند که با وضع قانون و حکومت آن، تمام بی‌عدالتی‌ها ریشه‌کن خواهد شد، قانونی که ریشه ی آن در اراده‌ی عمومی باشد. مادّه ۳ «اعلامیّه حقوق بشر و شهروند ۱۷۸۹»، اعلام داشت: «تمام حاکمیّت ناشی از ملّت است…» (ابوالحمد، ۱۳۷۶: ۱۲۶-۱۲۷).

مفهوم ملّت در طی زمان و در سرزمین‌های مختلف بیش از پیش تبدیل به یک مفهوم انتزاعی و گنگ ‌گردید. بی‌تردید در تمام طول قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم «اعلامیّه حقوق بشر و شهروند» ۱۷۸۹ فرانسه بیش از هر نوشته سیاسی دیگری مورد تأیید و تحسین ملّت‌ها و قوم‌های مختلف قرار گرفته است؛ تنها به این علّت که این اعلامیّه بدون در نظر گرفتن زمان و مکان نوشته شده و همین حالت عام و کلّی آن، سبب گردیده است که همه مردم و اقوام خواهان آزادی و برابری، بدان استناد نمایند هر چند دارندگان قدرت نیز آن را به سود خود تفسیر و تعبیر کنند.

بدین گونه انقلاب فرانسه رسماً آغازگر حکومت‌های ملّی شد و مهم‌تر از همه حق اعتراض را برای ملّت به رسمیّت شناخت که هرگاه افراد ملّتی از حکام و زمامداران سیاسی خود ناراضی باشند، حق دارند آنان را عزل نموده، زمام امور را به دست کسانی بسپارند که بر اساس منافع جامعه حکومت می‌کنند. به عبارت دیگر انقلاب فرانسه جای «حق» و «تکلیف» را عوض کرد. اگر در گذشته و تا قبل از آن حکومت محق و مردم مکلّف بودند، از این به بعد ملت محق و حکومت مکلّف می‌گردد (اکبرزاده، ۱۳۸۰: ۸۳-۸۴).

نظام سیاسی که بورژوازی با درهم شکستن فئودالیسم جانشین آن می‌سازد، «دموکراسی سیاسی» است و تحقّق آن از راه استقرار مجالس مقننّه است که اعضای آن از طرف ملّت تعیین می‌شوند. یعنی به این ترتیب حاکمیّت سیاسی باید ناشی از ملّت باشد. به زبان دیگر جمله‌ی معروف «تمام قوا ناشی از ملّت است» که امروز در قوانین اساسی همه کشورها دیده می‌شود، بیان دگرگونی سیاسی این دوره است. دگرگونی سیاسی تنها در وجود مجالس مقننّه و قوانین اساسی خلاصه نمی‌شود، بلکه همراه با رشد بورژوازی برای انجام انتخابات، حزب‌ها و گروه‌های سیاسی نیز پدید آمده و گسترش می‌یابند. همچنین سندیکا و انجمن‌ها و جمعیّت‌های گوناگون که کانون‌هایی‌ هستند برای تضمین آزادی‌های سیاسی، عمومی و فردی، شکل می‌گیرند و نیرومند می‌شوند. به این ترتیب یک برداشت دموکراتیک از مفهوم «ملّت» در انقلاب فرانسه رخ می‌نماید که بعدها به نام دموکراسی تغییر نام می‌دهد. انقلاب فرانسه همچنین خاستگاه مفاهیمی مانند اومانیسم و لیبرالیسم می‌شود.



[۱] – State

[۲] – Nicolo Machiavelli

[۳] – George Bordue

[۴] – Jean Guttmann

[۵] – nation state

[۶] – nation

[۷]  – nasci

[۸] – Thomas Hobbs

[۹] – Benedict Anderson

[۱۰]  – Montesquieu

[۱۱]  – Jean Jacques Rousseau

[۱۲]  – John Locke

120,000 ریال – خرید

جهت دریافت و خرید متن کامل مقاله و تحقیق و پایان نامه مربوطه بر روی گزینه خرید انتهای هر تحقیق و پروژه کلیک نمائید و پس از وارد نمودن مشخصات خود به درگاه بانک متصل شده که از طریق کلیه کارت های عضو شتاب قادر به پرداخت می باشید و بلافاصله بعد از پرداخت آنلاین به صورت خودکار  لینک دنلود مقاله و پایان نامه مربوطه فعال گردیده که قادر به دنلود فایل کامل آن می باشد .

مطالب پیشنهادی:
برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , , , , , ,
برای ثبت نظر خود کلیک کنید ...

به راهنمایی نیاز دارید؟ کلیک کنید

جستجو پیشرفته

پیوندها

دسته‌ها

آخرین بروز رسانی

    پنج شنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
اولین پایگاه اینترنتی اشتراک و فروش فایلهای دیجیتال ایران
wpdesign Group طراحی و پشتیبانی سایت توسط digitaliran.ir صورت گرفته است
تمامی حقوق برایbankmaghaleh.irمحفوظ می باشد.