تحقیق بررسی بینامتنی (تناص) قرآنی در خطبه های ۱۲۱ تا ۲۴۱ نهج البلاغه

تحقیق و پروژه و پایان نامه و مقاله دانشجویی

عنوان :

تحقیق بررسی بینامتنی (تناص) قرآنی در خطبه های ۱۲۱ تا ۲۴۱ نهج البلاغه

تعداد صفحات : ۱۷۳

نوع فایل : ورد و قابل ویرایش

چکیده

به وسیله ی نظریه ی بینا متنی معنای یک متن بهتر درک می شود ، به عبارتی دیگر فهم متن را کامل تر می کند چرا که هیچ متنی دارای یک معنای واحد نمی باشد و معانی متعددی را شامل می شود که این معانی بر گرفته از متون دیگر است که در ذهن نویسنده از قبل جای گرفته و این خود نشان از اهمیت مسأله ی تناص یا بینا متنی است . همچنین پیش از به وجود آمدن این نظریه استفاده از متون دیگر در یک متن بدون اشاره به مؤلف آن ها نوعی سرقت ادبی به شمار می آمد که از اصطلاحاتی چون تضمین ، تلمیح ، اقتباس و … استفاده می کردند ، بعد از کشف نظریه بینامتنی به این نوع کاربرد متون نه تنها سرقت ادبی نگفتند؛ بلکه آن را نوعی نوآوری و ابتکار در متن نامیدند .
نهج البلاغه از جمله متونی است که ارتباط نزدیکی با قرآن کریم دارد و تناص قرآنی در نثر از تناص قرآنی در آن متن پرده برمی دارد . نهج البلاغه سرشار از معانی و مفاهیم بی کران است و نیاز به تأمل و تفکر در متن آن می باشد و مفاهیم به کار برده شده در نهج البلاغه نزدیکی بسیاری با معانی قرآنی دارد که در بسیاری از موارد در نهج البلاغه به طور صریح و آشکار به آیه قرآنی اشاره شده و گاهی معانی قرآنی نهفته در متن ها را می توان در صورت آشنایی با قرآن بیرون کشید . انجام این تحقیق که همراه با تأکید بر مفاهیم قرآنی می باشد می تواند توجه افراد را از لفظ به معنا تغییر دهد؛ توجهی که همراه با تأمل و تفکر باشد و این مهم از بیانات قرآن کریم می باشد که مکرر بیان می دارد که تعقل کنید، و این مسأله بسیار حائز اهمیت است .
آنچه در این پژوهش بررسی می شود، میزان و چگونگی تأثیرپذیری کلام امیرالمؤمنین از قرآن کریم است؛فرایندی که در نقد ادبی نوین عرب تناص نامیده می شود. در این نوشتار پس از بررسی نظریات ناقدان غربی و اسلامی در مورد این اصطلاح و انواع آن از نظرات مختلف، رابطه بینامتنی میان نهج البلاغه و قرآن در سه قسمت تناص کامل متنی، کامل تعدیلی و معنایی مورد بررسی قرار گرفته است.
پس از بررسی و کنکاش در روابط بینامتنی میان خطبه های مورد نظر نهج البلاغه و قرآن کریم، مشخص گردید که آبشخور اصلی و اساس کلام حضرت علی (ع) به عنوان قرآن ناطق و ملهم به حقایق و معارف قرآنی، از نظر لفظی و معنایی کلام خداوند می باشد. تقریباً ریشه اکثر بیانات آن حضرت از قاموس قرآن نشأت گرفته است. امام علی (ع) توانسته است با پیوند کلام خود به کلام الهی، میان خطبه های نهج البلاغه و قرآن کریم ارتباط مستحکمی برقرار نماید. جلوه های هنری و ادبی قرآن در نهج البلاغه، ظریف و هنرمندانه تجلی یافته است به گونه ای که تفکیک کلام آن حضرت از آیات قرآنی با آسانی میسّر نیست. قرآن کریم به عنوان متن غایب به جهت توانایی والای ادبی _ هنری آن حضرت به عنوان یکی از برترین خطیبان صدر اسلام و همچنین انس و الفت کامل با کلام وحی از پردازش کاملاً مطلوبی برخوردار بوده و در اغلب موارد حضوری آشکار و بی واسطه در سخنان امام همام (ع) دارد؛ به گونه ای که ایشان در بهره گیری از قرآن کریم به صورت مستقیم و عینی محدود نمانده و با ایجاد تعدیلات و تغییرات جرئی یا کلی در پیش متن و یا حتی با برقراری ارتباط معنایی و مضمونی به مقتضای حال و حالت مخاطب و اوضاع زمانه خویش توجه کامل داشته است. این ارتباط خطبه های نهج البلاغه با عنوان متن حاضر با قرآن با عنوان متن غایب، غالباً آگاهانه و در راستای تأیید کلام پیش متن است و امام علی (ع) به خوبی توانسته میان متن پنهان و متن حاضر سازش ایجاد و از معانی آن دفاع کند؛ اگر چه اکثر روابط بینامتنی موجود در خطبه های مد نظر به گونه ایست که امام (ع) متن قرآنی را در فضایی جدید و برای مصداق و دلالتی جدید به کار گرفته است.
این پایان نامه شامل سه فصل می باشد که بعد از ذکر چکیده به فصل اول پرداخته شده که در فصل اول مقدمه و کلیات تحقیق آورده شده که به کلیاتی در مورد موضوع تحقیق و اهمیت و ضرورت و اهداف و پیشینه ی تحقیق پرداخته شده است . در فصل دوم همان نظریه بینامتنی که ابتدا به چگونگی پیدایش نظریه ی بینامتنی و نقش شخصیت ها و مکاتب ادبی مختلف در شکل گیری آن و سپس به تعریف این نظریه و به انواع آن و جایگاه و ماهیت آن در ادبیات عربی معاصر و قدیم و در نهایت به بررسی رابطه ی بینامتنی قرآنی پرداخته شده است . فصل سوم که به بررسی این نظریه در خطبه های نام برده از نهج البلاغه اختصاص دارد. ابتدا مقدمه ی کوتاهی در مورد نهج البلاغه و حضرت علی (ع) و جایگاه ادبی ایشان آورده شده و سپس شکل تحلیل نظریه ی بینامتنی آن خطبه های نهج البلاغه تحت عنوان عملیات بینامتنی ذکر شده است بعد از تحلیل آنان، سپس به نتایجی که در پرتو اجرای عملیات از نظریه ی بینامتنی، در بررسی خطبه ها با قرآن به دست آمده است، اشاره شده است .

واژه های کلیدی: رابطه بینامتنی، قرآن، نهج البلاغه، خطبه

 فهرست مطالب

فصل اول (کلیات )
۱-۱-مقدمه ۲
۱-۲-بیان مسأله ۶
۱-۳-ضرورت اهداف تحقیق ۷
۱-۴-اهداف علمی ۸
۱-۴-۱-اهداف کاربردی ۹
۱-۵-سؤال های اصلی تحقیق ۹
۱-۵-۱-سؤال های فرعی تحقیق ۹
۱-۶-فرضیه اصلی ۹
۱-۶-۱-فرضیه فرعی ۹
۱-۷-روش تحقیق ۱۰
۱-۸-پیشینه تحقیق ۱۰
۱-۹-مشکلات تحقیق ۱۱
۱-۱۰-تعاریف واژه های اصلی ۱۱
عنوان صفحه
فصل دوم: مروری بر ادبیات تحقیق
۲-۱-زمینه پیدایش نظریه بینامتنی ۱۳
۲-۱-۱-صورتگرایان و ریشه سازی بینامتنیت ۱۴
۲-۱-۲-تأثیر سوسورو نشانه شناسی خاستگاه دیگر نظریه بینامتنی ۱۸
۲-۱-۳-میخائیل باختین و آفرینش رمان چند آوایی ۲۰
۲-۱-۴-ژولیا کریستوا و گسترش نظریه بینامتنی ۲۴
۲-۲-تعریف نظریه بینامتنیت و مفهوم آن ۲۶
۲-۳-انواع نظریه های بینامتنیت ۳۰
۲-۴-نظریه تناص در ادبیات عرب ۳۴
۲-۴-۱-نظریه تناص در ادبیات معاصرعرب ۳۵
۲-۴-۲- نظریه تناص در ادبیات قدیم عرب ۳۶
۲-۵-تناص قرآنی و اهداف آن ۳۹
فصل سوم :عملیات بینامتنی
۳-۱- نهج البلاغه کلام شگفت انگیز ۴۲
۳-۲- عملیات تناص قرآن در نهج البلاغه ۴۴
۳-۳- تحلیل عملیات تناص ۴۵
۳-۳-۱- تناص کامل متنی ۴۶
۳-۳-۲- تناص کامل تعدیلی ۹۱
۳-۳-۳- تناص معنا یا مضمون ۱۱۵
نتیجه گیری ۱۶۹
منابع ۱۷۰

فهرست منابع

۱٫ آلن ، گراهام ،( ۱۳۸۰ )، بینامتنیت ، ترجمه : پیام یزدانجو ، نشر مرکز ، تهران
۲٫ ابن ابی الحدید،عزالدین ابو حامد (۱۳۳۷)،شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) ، کتابخانه عمومی آیت الله مرعشی نجفی ،قم
۳٫ ابن منظور، جمال الدین محمد بن مکرم،(۱۴۱۷)، لسان العرب، دار صادر بیروت، الطبعه السادسه
۴٫ احمدی ، بابک، (۱۳۷۸)، ساختار و تاویل متن ، نشر مرکز ، تهران
۵٫ الاسکافی ، ابو جعفر ،( ۱۴۰۲ )المعیار و الموازنه فی الفضایل الامام امیر المؤمنین ، مؤسسه فؤاد بعینو للتجید ، بیروت
۶٫ انصاریان ، علی ،(۱۳۸۹ )،الدلیل علی موضوعات نهج البلاغه ، نهج البلاغه موضوعی ، انتشارات مفید ، تهران
۷٫ بارت ،رولان ،(۱۳۸۳)،از اثر به متن ،ترجمه مراد فرهادپور ،نقد ادبی نو ؛سازمان چاپ و انتشارات وزارت و فرهنگ ارشاد اسلامی ،تهران
۸٫ بحرانی ،ابن میثم ،(۱۳۷۵)،ترجمه و شرح نهج البلاغه (ابن میثم)، ترجمه قربانعلی محمدی مقدم، علی اصغر نوایی یحیی زاده ،بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی ، مشهد
۹٫ بشیریه ، حسین ،( ۱۳۷۹) ، نظریه های فرهنگی در قرن بیستم ، مؤسسه فرهنگی آینده پویان ، تهران
۱۰٫ بنیس ، محمد ،(۱۹۷۹ )، ظاهره الشعر المعاصر فی المغرب ، دارالعوده ، بیروت
۱۱٫ پور سیف، عباس، (۱۳۸۶)، خلاصه تفاسیر قرآن مجید (المیزان و نمونه)، نشر شاهد، تهران.
۱۲٫ پیرو بروئل و همکاران ،( ۱۳۷۸) ، تاریخ ادبیات فرانسه ، ترجمه نسرین خطاط ، نشر سمت ، تهران
۱۳٫ پین، مایکل، (۱۳۷۹)، بارت فوکو آلتوستر، ترجمه: پیام یزدانجو، نشر مرکز، تهران.
۱۴٫ پین ، مایکل، (۱۳۸۰ ) ، لکان دریدا کریستوا ، ترجمه : پیام یزدانجو ، نشر مرکز ، تهران
۱۵٫ تودروف ، تزوتان ،( ۱۳۷۹) ، بوطیقای ساختارگرا ، ترجمه محمد نبوی ، انتشارات آگاه ، تهران
۱۶٫ جمعه ، حسین (۲۰۰۳)، المسبار فی النقد الادبی ، من منشورات اتحاد الکتاب العرب
۱۷٫ حسینی ،سید محمد،(۱۳۸۹)، قرائت عربی ۳، دانشگاه پیام نور ،چاپ اول ،تهران
۱۸٫ حلبی ، احمد طعمه ، (۲۰۰۷)، اشکال التناص الشعری شعر البیاتی نموذجاً ، العدد ۴۳
۱۹٫ دشتی ،محمد (۱۳۸۰) ترجمه نهج البلاغه، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد
۲۰٫ دلشاد تهرانی، مصطفی،(۱۳۹۰)، تفسیر موضوعی نهج البلاغه، دفتر نشر معارف، قم
۲۱٫ دهخدا، علی اکبر،(۱۳۳۹)، لغت نامه دهخدا، زیر نظر دکتر محمد معین، جلد ۳۸و ۴۸، انتشارات دانشگاه تهران، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، تهران
۲۲٫ راستگو، محمد( ۱۳۸۵)،تجلی قرآن وحدیث در شعر فارسی، انتشارات سمت ،تهران
۲۳٫ ساسانی ،فرهاد( ۱۳۸۱ )،عوامل مؤثر در تفسیر و فهم متن تفسیرگری پیوستاری ،دوره دکتری دانشگاه علامه طباطبایی، دانشکده ادبیات فارسی و زبان های خارجی
۲۴٫ ساسانی، فرهاد،(۱۳۸۴)، عوامل مؤثر در تفسیر و فهم متن، زبان و زبان شناسی، سال اول، شماره دوم
۲۵٫ الطبرسی ،ابوالعلی الفضل ابن الحسن،(۱۳۸۰ )،ترجمه تفسیر مجمع البیان، ترجمه آیات تحقیق و نگارش حجت الاسلام علی کرمی ، چاپ اول انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران
۲۶٫ عزام، محمد،( ۲۰۰۱ )،النص الغائب ،من منشورات الاتحاد الکتاب العرب، دمشق
۲۷٫ علوی مقدم، مهیار، (۱۳۷۷)، نظریه های نقد ادبی معاصر (صورتگرایی و ساختارگرایی با نظری بر کاربرد آن نظریه ها در زبان و ادب فارسی)، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی(سمت)، تهران.
۲۸٫ فاخوری ، حنا، ( ۱۹۹۱)، الموجز فی الادب العربی و تاریخه ، دار الجیل ، بیروت
۲۹٫ فروخ، عمر،(۱۹۸۴)، تاریخ الادب العربی، دار العلم للملایین، المجلد ۱، بیروت.
۳۰٫ قائمی، مرتضی، (۱۳۸۸)، سیری در زیبایی های نهج البلاغه، ذو القربی، چاپ اول، قم
۳۱٫ قرآن کریم
۳۲٫ کریستوا، ژولیا،( ۱۳۸۱ )،بینامتنیت ،ترجمه پیام یزدانجو، نشر مرکز ،تهران
۳۳٫ محمودی، محمد باقر،(۱۳۷۶)، نهج السعاده فی مستدرک نهج البلاغه، سازمان چاپ و انتشارات وزارت و فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران
۳۴٫ مسبوق، سید مهدی،(سمیه سلمانیان)، ۱۳۹۰، روابط بینامتنی قرآن با خطبه های نهج البلاغه، چاپ اول
۳۵٫ مصطفوی ،جواد ،(۱۳۵۹)رابطه نهج البلاغه با قرآن،ناشر بنیاد نهج البلاغه ،چاپ اول
۳۶٫ مکارم، ناصر، و همکاران،(۱۳۶۸)، تفسیر نمونه ، جلد ۲۳، دار الکتب الاسلامیه، چاپ پنجم، قم.
۳۷٫ مکاریک، ریما،(۱۳۸۵)، دانش نامه نظریه های ادبی معاصر، ترجمه مهران مهاجر و محمد نبوی، انتشارات آگه، تهران.
۳۸٫ مفتاح، محمد،( ۱۹۹۵) ،تحلیل الخطاب الشعری استراتجیه ،الدار البیضاء ، بیروت.
۳۹٫ موسی، خلیل ،(۲۰۰۰ )،قراءات فی الشعر العربی الحدیث و المعاصر، نشر الاتحاد الکتاب العرب
۴۰٫ نامور مطلق ،بهمن، ( ۱۳۹۰) ،درآمدی بر بینامتنیت نظریه ها و کاربرد ها ،انتشارات سخن، تهران
۴۱٫ نجم، مفید ،(۱۴۲۱) ،التناص بین الاقتباس و التضمین و الاشعور، بیان الثقافه، آفاق الادبیه
۴۲٫ واینسهایمر ،جوئل، (۱۳۸۱) ،هرمنوتیک فلسفی و نظری ،ترجمه مسعود علیا، انتشارات ققنوس
۴۳٫ وعد الله ،لیدیا،( ۲۰۰۵)، التناص المعرفی فی الشعر عز الدین مناصر، دارالمجد، لاوی للنشر و توزیع
۴۴٫ الهویدی ،محمد (۱۴۳۲)، تفسیر المعین ،مطبع الروح المبین ،طبع الثالثه

۱-۱-  مقدمه                                           

علم نقد همواره درادبیات از ارزش و اهمیت بالایی برخوردار بوده و به عنوان راهی برای ارزش گذاری آثار ادبی از دیرباز مورد توجه قرار گرفته است. ادبیات نقد، نه در دوره مدرن بلکه از زمان های قدیم و قبل از ادبیات مدرن توسط صاحب نظران و کسانی که در این علم دستی داشتند، رایج و پیوسته در حال تغییر و تحول بوده است. این علم وابسته به علومی است که پیوسته در حال تغییر و پیشرفت هستند بنابراین نه تنها نمی تواند ساکن بماند، بلکه همواره و پایاپای با آن علوم حرکت خواهد کرد.

نقد ادبی به عنوان علمی که در دهه های  اخیر تحول اساسی و پیشرفت چشمگیری داشته، همیشه بحث انگیز بوده است. این علم با پیشرفت جوامع بشری ارتقا یافته و به همراه مدرن شدن زندگی بشری، مدرن شده است. چه بسا امروزه که بشر در یک دنیای پسامدرنیسم زندگی می کند، علم نقد از حالت نقد قدیم به طور کامل خارج شده و به مرور زمان و به شکل قابل ملاحظه ای تحت تا ثیر زندگی پسامدرنیته قرار گرفته است.

علم نقد از نقد پیرامونی یعنی نقدی که به جنبه های بیرونی اثر ادبی مثل جنبه های تاریخی و اجتماعی و روحی و روانی و … توجه داشته، خارج شده و به مراحلی رسیده که راه را برای رسیدن به زندگی پسامدرن هموار نموده است. نظریه هایی چون پساساختارگرایی و شالوده شکنی و آشنا زدایی و مانند آن همه نشان دهنده‌ی جنبه ای از زندگی پسامدرنیسم می باشند و می توان گفت به نوعی زمینه ی فکری و فلسفی و زیر ساخت تفکر پسامدرن را تشکیل می دهند.

بنابراین علم ادبیات از چنین شرایطی، متاثر و با موقعیت زمانی آن همگام می شود. با پیشرفت جامعه و زندگی اجتماعی، نگرش ها در مورد ادبیات و آثار ادبی نیز تغییر خواهد کرد. هر کسی از یک اثر ادبی آن چه را که خود می پندارد، برداشت می کند. هیچ خوانش یکه و تنهایی وجود ندارد، علم پساساختارگرایی، که می توان آن را محصول زندگی پسامدرنیته خواند، نیز گویای این مساله است که هیچ معنای  ثابت و تعیین شده ای برای اثر ادبی وجود ندارد، بلکه یک اثر پیوسته در حال ساخته شدن و تغییراست. هیچ معنای اصلی وجود ندارد و تنها خواننده است که با نوع تعبیری که نسبت به متن دارد، آن را وحدت می بخشد.

اگر نمی توان یک معنای اصلی و یکه ای برای یک متن قائل شد بدین خاطر است که در دنیای امروزی، هیچ اثری دارای اصالت نیست. هر اثری در یک زمانی تحت تاثیر آثار قبل از خود بوده و با تغییر و تحول آثار پیشین خود، به خود هویت بخشیده است. به عبارت دیگر در هر اثری باید به دنبال ارجاعی به قبل آن اثر یا معاصر آن بود. چرا که خاصیت ذهنی انسان اقتضا می کند که پیوسته از تجربیات ذهن فعال و پویای خود استفاده کند. نویسنده و افکار او در یک زمان از تفکرات دیگران تاثیر می پذیرد و در زمان دیگر اندیشه های مخاطبان خود را تحت تاثیر قرار می دهد. بنابراین می توان نتیجه گرفت که یک نویسنده قبل از اینکه به عنوان یک نویسنده شناخته شود یک خواننده بوده است و یک متن هر متنی که باشد مقدار زیادی از متون غیر از خود را به همراه دارد که آن متن مورد نظر را در سطوح مختلفی تغییر می دهد و یک نویسنده از آن جا که در جهان بشری زندگی می کند و با آثار و نشانه ها و حادثه های محل زندگی و وقایع اطراف آن در تماس است و آن را در طول زندگی شخصی خود در می یابد، بطور اجتناب ناپذیر، این تجربیات را در ذهن خود جای می دهد. از طرف دیگر این نویسنده از آن جا که متن ادبی ای را می نویسد، هیچ گاه نمی تواند بدون استفاده از ذهن خود و تجربیاتی که در ذهن خود ذخیره کرده است، کلمات را بنویسد؛ بنابراین خواه ناخواه، ناچار است که از تجربیات ذهنی خود در اثر استفاده کند. حال نکته شایان ذکر این است که نویسنده ی هر متنی، نظم یا نثر، که از ذخایر و تجربیات ذهنی خود استفاده می کند، تغییراتی چون افزایش، کاهش و نوآوری هایی در این تجارب به وجود می آورد که باعث متفاوت شدن متن او می شود.

هیچ گفته ای نیست مگر اینکه از گفته دیگری برگرفته باشد و هیچ قولی نیست مگر اینکه خود نقل قول دیگری باشد. هیچ نقشی خلق نمی شود، مگر اینکه آیینه ای برای بازتاب نقش های دیگر باشد، نقش هایی که غالباً در نقشی نوین و در یک بازی پنهان و آشکار شرکت می کنند گفته ها در یک شبکه گفته ای با یکدیگر در هم می پیچند و پیوند می خورند. گفته ها و برگرفته ها و قول ها و نقل قول ها دارای رابطه و شبکه ای پیچیده هستند که موجب زایش متن های نو و حضور متن های پیشین در آنها می شود. در پرتو چنین روابط تو در تویی است که میراث بشری از متنی به متن دیگر و از نسلی به نسل دیگر منتقل می گردد. رشد و گسترش فرهنگ بشری مرهون این روابط بینامتنی است. بدون این روابط پیوند انسان یا جوامع انسانی با میراث نشانه ای خود از دست خواهد رفت. به همین دلیل یک متن وارث تمام متن های پیش از خود است و در این خصوص تجربه متن ها در واقع تجربه تمام جهان نشانه ای انسان است. به بیان دیگر، روابط بینامتنی موجب گردیده است تا انسان از تکرار باطل تمام موجودات دیگر به آن دچار شده اند، رهایی یابد و هر متنی پر پایه متنی دیگر بنا شود و هر متنی بیانگر پویایی و حرکت باشد. بینامتنیت کشفی بزرگ در حوزه مطالعات علمی به ویژه ادبی و هنری محسوب می شود. بر اساس این نظریه، متن ها هیچ گاه به طور دفعی و مستقل خلق نمی شوند بلکه همواره در شبکه های از متن های جهان نشانه ای شکل می گیرند چنانکه هیچ متنی بدون پیش متن نیست. برای متن ها آغازی وجود ندارد بلکه همواره تقلید یا تداوم است. این روابط بطنامتنی نه فقط در خلق آثار بلکه درخوانش و درک آنها نیز حضور دارند چنانکه هیچ خوانشی صورت نمی گیرد مگر اینکه متن های پیش خوانده شده در آنها دخالت کنند. «بینامتنیت شاخه ای از نشانه شناسی است که چگونگی شکل گیری معنا و فرایند معناپردازی در متن را مورد مطالعه قرار می دهد. بینامتنیت خود دارای پیشینه هایی است که مهمترین آنها نظریه گفتگومندی (منطق مکالمه) میخائیل باختین است. بارت و ژولیا کریستوا بنیانگذاران بینامتنیت محسوب می گردند گرچه کریستوا واضع آن است ولی رولان بارت نیز در انتشارش و شکل گیری زیر شاخه ای با عنوان بنیامتنیت خوانشی نقش اساسی ایفا می کند». (نامورمطلق، ۱۳۹۰، ۱۰ تا ۲۰)

امروزه همچنان بینامتنیت به عنوان یک نظریه و روش تحقیق مورد استفاده بسیاری از محققان به ویژه در حوزه مطالعات تطبیقی قرار می گیرد. بینامتنی به بررسی روابط پیدا و پنهان متون و آثار ادبی با یکدیگر می پردازد و بر این اصل استوار است که متن نظامی بسته، مستقل و خود بسنده نیست؛ بلکه پیوندی دو سویه و تنگاتنگ با سایر متون دارد حتی می توان گفت که در یک متن مشخص هم مکالمه ای برای مستمر میان آن متن و متونی که بیرون از آن متن وجود دارند، جریان دارد… در واقع کریستوا معتقد است هیچ متنی آزاد از متون دیگر نیست». (مکاریک، ۱۳۸۵، ۷۲) مبانی نظری و تئوری بنیامتنی اگر چه نخستین بار در سال ۱۹۶۶ م مطرح شد و از آن پس چنین رویکرد و نگرشی در آثا ادبی مورد توجه ناقدان قرار گرفت؛ اما جنبه عملی بنیامتنی پیش تر از این ها در آثار نویسندگان و ادیبان تجلی یافته بود. در خلال بسیاری از متون گذشته و حاضر نشانه های متون قبلی از خود را می توان آشکارا مشاهده کرد و این امر خود گویای این حقیقت است که بنیامتنی قدمتی به اندازه ادبیات ملتها دارد. بنیامتنی که در زبان عربی با معادل هایی چون «التناص»، «النصوصیه»، «تداخل النصوص» و… از آن یاد شده است، در حوزه آثار ادبی و متون عربی کارکرد و بازتاب گسترده ای داشته است. منتقدان عرب نیز متأثر از سیر اثر گذار نقد جدید، اصول و مبانی این نظریه را در آثار و نوشته های خود منعکس ساخته و بر اساس چارچوب و روابطی که برای بینامتنی تعریف نموده اند، به تبیین رابطه متون با یکدیگر می پردازند. بر این اساس هر متنی که از آن به عنوان متن حاضر یاد می گردد، ریشه در متن یا متون غایبی دارد که گوینده متن حاضر متأثر از آن بوده و مفاهیم، درون مایه و حتی کلمات و عبارات آن را مستقیم یا غیرمستقیم وارد متن خود می سازد. بازآفرینی نویسندگان و شاعران از دیگر متون موجب شده است تا ناقدان و نظریه پردازان، بنیامتنی را با توجه به کارکرد و نوع حضور متن غایب در متن حاضر به انواع گوناگونی چون بنیامتنی طبیعی، ذاتی، خارجی، بنیامتنی آشکارا یا مستقیم، پنهان یا غیرمستقیم، کامل متنی، تعدیلی و… تقسیم نمایند که در هر یک از این انواع، روابط سه گانه نفی جزئی یا احترار، نفی متوازی یا اختصاصی و نفی کلی یاحوار برقرار است. بنیامتنی را بر اساس  موضوعات متن غایب به انواع دیگری چون بنیامتنی  ادبی (بلاغی)، اسطوره ای، تاریخی، دینی… نیز تقسیم نموده اند.

در ادبیات عربی بسیاری از صاحب نظران بر این باورند که تناص یا بنیامتنی در گذشته با عناوینی از قبیل تضمین، اقتباس و اشاره وجود داشته است؛ اما لازم به ذکر است آن چه که امروزه با عنوان بنیامتنی در نزد پژوهشگران شناخته شده با اصطلاحات و مفاهیمی چون تضمین و اقتباس تفاوت اساسی دارد. اگر در گذشته بنیامتنی را عیب دانسته و از آن با عنوان سرقت ادبی یاد کرده و آن را امری ناپسند دانسته اند؛ اما امروزه با دیدی منصفانه تر به این مسأله نگریسته و آن را به عنوان یک هنر در نظر گرفته اند.

به کمک این دیدگاه می توان متون زیادی از ادبای مختلف را مورد بررسی قرار دارد ، نهج البلاغه از جمله این متون می باشد که نشانه های تناص یا بینامتنی در آن به وفور دیده می شود و از آنجایی که نهج البلاغه به عنوان میراث کهن ادبی و دینی شناخته شده است و رابطه ی تنگاتنگی با قرآن دارد ، روابط بینامتنی مختلف را می توان در آن مشاهده کرد.

« از دیگر وجوه این کتاب شگفت، تأثیر گذاری آن بر خواننده و نفوذ آن در جان تدبر کننده آن است. حضرت علی (ع) گاهی آیه ای از قرآن را تلاوت کرده، سپس در امتداد آن به بیان لطایف و حقایقی شگفت پرداخته است». ( دلشاد تهرانی،۱۳۹۰، ۳۶ )

در این پایان نامه سعی شده است که به نشانه ها ی این نظریه در خطبه های۱۲۱ تا ۲۴۱  نهج البلاغه پرداخته شود .

این پایان نامه شامل سه فصل می باشد که بعد از ذکر چکیده به فصل اول پرداخته شده که در فصل اول مقدمه و کلیات تحقیق آورده شده که به کلیاتی در مورد موضوع تحقیق و اهمیت و ضرورت و اهداف و پیشینه ی تحقیق پرداخته شده است . در فصل دوم همان نظریه بینامتنی که ابتدا به چگونگی پیدایش نظریه ی بینامتنی و نقش شخصیت ها و مکاتب ادبی مختلف در شکل گیری آن و سپس به تعریف این نظریه و به انواع آن و جایگاه و ماهیت آن در ادبیات عربی معاصر و قدیم و در نهایت به بررسی رابطه ی بینامتنی قرآنی پرداخته شده است . فصل سوم که به بررسی این نظریه در خطبه های نام برده از نهج البلاغه اختصاص دارد. ابتدا مقدمه ی کوتاهی در مورد نهج البلاغه و حضرت علی (ع) و جایگاه ادبی ایشان آورده شده و سپس شکل تحلیل نظریه ی بینامتنی آن خطبه های نهج  البلاغه تحت عنوان عملیات بینامتنی ذکر شده است بعد از تحلیل آنان، سپس به نتایجی که در پرتو اجرای عملیات از نظریه ی بینامتنی، در بررسی خطبه ها با قرآن به دست آمده است، اشاره شده است .

در این پژوهش از ترجمه تفسیر مجمع البیان به عنوان منبع اصلی تفسیر قرآن و از ترجمه استاد الهی قمشه ای در ترجمه آیات استفاده شد و در بررسی نهج البلاغه ، منبع مورد استفاده ترجمه محمد دشتی و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید می باشد .

۱-۲- بیان مسأله

بینامتنی نظریه ای است که در اواخر دهه ی شصت مطرح شد و فرمالیست ها طراحان اولیه این نظریه به شمار می روند ، شیوه های نوین نقد که تحت تأثیر زبان شناسی ظهور کرده اند ، غالبا متن محور هستند و بررسی نظریات نقدی “متن محور ” نشان می دهد که گروهی متن را یک واحد بسته می انگارند که تنها به وسیله خود متن قابل فهم است و گروهی متن را یک واحد باز می پندارند که با دیگر متون در تعامل است و در واقع هر متنی ترکیبی از متون گوناگون است ، این همان بینامتنی است که ژولیا کریستوا در مطالعات خود مطرح کرده است . بر اساس این نظریه هر متن ادبی بینامتنی است و هر اثری تحت تأثیر آثار قبل یا همزمان با خود و با تغییر و تصرف در آن ها به وجود می آید و به خود هویت می بخشد و به بیان دیگر نسبت هر متن با متون دیگر را نسبت بینامتنی می گویند . این اصطلاح در مورد هر گونه نسبت درونی متن به کار برده می شود : ترجمه ، اقتباس ، اشاره ، دزدی ادبی و هنری ، نقل قول و … .گاه هر دو متن در نظام های نشانه شناسیک یکسانی شکل گرفته اند، همچون نقل قول آوردن از متنی نوشتاری در متن نوشتاری دیگر ، یا هر گونه اشاره به متنی نوشتاری ، خواه مستقیم یا غیر  مستقیم در مقاله یا کتابی باشد.

این نظریه دارای اشکال متعددی است که از آن می توان به انواع داخلی و خارجی ، ظاهر و غیر ظاهر ، ادبی و اسطوره ای ، تاریخی و موسیقی و… اشاره کرد ؛ در ادبیات عرب این نظریه به تناص شهرت دارد و ادبای عرب نه تنها از پیدایش آن به عنوان یک نظریه نقدی نوین استقبال کردند بلکه آن را نظریه ای دانستند که ریشه در ادبیات آن ها داشته است .

مجموعه ی نفیس و زیبای نهج البلاغه که اکنون در دست ماست ، روزگار از کهنه کردن آن ناتوان است و گذشت زمان و ظهور افکار و اندیشه های نوتر و روشن تر مرتباً بر ارزش آن افزوده است ، نهج البلاغه این اثر ماندگار ادبی بی نظیر را می توان از جهات مختلفی مورد دقت وشناخت و بررسی قرار داد ، نهج البلاغه به دلیل وفور مضامین قرآنی یکی از مهمترین عرصه های تناص است و نشانه های تناص در نهج البلاغه به اشکال مختلفی یافت می شود . نقش متون قرآنی در خطبه های نهج البلاغه هم به شکل آشکار و هم به شکل پنهان است و معانی آن موافق و هماهنگ با متون قرآنی است . نشانه های تناص در این ها را می توان به کارگیری کلمات و مفردات و استعمال آیات و تراکیب و موسیقی قرآنی و حوادث موجود در قرآن عنوان کرد که هر کدام نقش و اهمیت به خصوص در تولید متن دارد . در روابط بینامتنی نویسنده جزئی از متن غایب را در متن خود آورده و گاهی مقطعی از آن متن غایب را با همان معنا ذکر کرده است ، هم چنین در بعضی مواقع با متن غایب مکالمه ای را برقرار می کند و این روابط ، بین قرآن و نهج البلاغه قابل مشاهده است و این نشان از پیوند شدید مولا علی (ع) با قرآن و درک بالا ی ایشان نسبت به قرآن کریم بوده است.

۱-۳- ضرورت انجام تحقیق

به وسیله ی نظریه ی بینا متنی معنای یک متن بهتر درک می شود ، به عبارتی دیگر فهم متن را کامل تر می کند چرا که هیچ متنی دارای یک معنای واحد نمی باشد و معانی متعددی را شامل می شود که این معانی بر گرفته از متون دیگر است که در ذهن نویسنده از قبل جای گرفته و این خود نشان از اهمیت مسأله ی  تناص یا بینا متنی است . همچنین پیش از به وجود آمدن این نظریه استفاده از متون دیگر در یک متن بدون اشاره به مؤلف آن ها نوعی سرقت ادبی به شمار می آمد که از اصطلاحاتی چون تضمین ، تلمیح ، اقتباس و … استفاده می کردند ، بعد از کشف نظریه بینامتنی به این نوع کاربرد متون نه تنها سرقت ادبی نگفتند؛ بلکه آن را نوعی نوآوری و ابتکار در متن نامیدند .

نهج البلاغه از جمله متونی است که ارتباط نزدیکی با قرآن کریم دارد و تناص قرآنی در نثر از تناص قرآنی در آن متن پرده برمی دارد . نهج البلاغه سرشار از معانی و مفاهیم بی کران است و نیاز به تأمل و تفکر در متن آن می باشد و مفاهیم به کار برده شده در نهج البلاغه نزدیکی بسیاری با معانی قرآنی دارد که در بسیاری از موارد در نهج البلاغه به طور صریح و آشکار به آیه قرآنی اشاره شده و گاهی معانی قرآنی نهفته در متن ها را می توان در صورت آشنایی با قرآن بیرون کشید . انجام این تحقیق که همراه با تأکید بر مفاهیم قرآنی می باشد می تواند توجه افراد را از لفظ به معنا تغییر دهد؛ توجهی که همراه با تأمل و تفکر باشد و این مهم از بیانات قرآن کریم می باشد که مکرر بیان می دارد که تعقل کنید، و این مسأله بسیار حائز اهمیت است .

با توجه به اینکه امروزه افراد از حوزه دین فاصله گرفته اند و کتاب های مقدس دینی با معانی عظیم و تعلیمات زندگی ساز مهجور مانده اند ، بررسی روابط بینامتنی بین این متون با قرآن ، نزدیکی مفاهیم این کتاب عظیم آسمانی را با منابع مقدس دینی آشکار می کند. نهج البلاغه نیز از جمله متونی است که با داشتن معانی عظیم اخلاقی و اجتماعی و … کمتر به آن توجه شده است .

۱-۴- اهداف علمی

هدف های علمی که در این بررسی مورد توجه قرار گرفته است را می توان این گونه  شرح داد که ابتدا برقراری ارتباط بین دو منبع ارزشمند دینی قرآن کریم و نهج البلاغه به منظور روشنگری و بسط مفاهیم قرآنی است. و آشنایی بیشتر با مفاهیم این دو منبع عظیم الشأن قرآن و نهج البلاغه موجب پرده برداری از مفاهیمی می شود که ممکن است تا کنون به صراحت بیان نشده باشد. همچنین بیان مسائل فرهنگی و اجتماعی و دینی از بطن این دو منبع گرانقدر و پیاده کردن آنها در زندگی اجتماعی تبعات نیکی با دنبال خواهد داشت و اجرای این دستور العمل ها مدینه فاضله را محقق می کند. نهایتاً انجام عملیات بینا متنی بیانگر تأکید بر مفاهیم قرآنی و ترغیب دانش پژوهان بر تأمل بر این مفاهیم و انجام عملیات پژوهشی در راستای این موضوع می باشد .

۱-۴-۱- اهداف کاربردی

یکی از هدف های کاربردی این پژوهش این است که می تواند قابل استفاده برای علاقه مندان به ادبیات عرب و موسسات علوم قرآنی و حوزویان باشد .

۱-۵-  سؤال های اصلی تحقیق

تعامل خطبه های نهج البلاغه با متن قرآن چگونه بوده است ؟

۱-۵-۱- سؤالات فرعی

۱ – آیا این تعاملات آگاهانه و از روی عمد بوده است ؟

۲ – هدف آن حضرت از برقراری این تعاملات چه بوده است ؟

۱-۶- فرضیه اصلی

تعامل خطبه های نهج البلاغه با متن قرآن بسیار و در اشکال مختلف بوده است .

۱-۶-۱- فرضیه فرعی

۱ – به نظر می رسد که این تعاملات و تفاعلات آگاهانه و با هدف خاص و مشخص بوده است .

۲ – هدف از این تعاملات روشن ساختن هر چه بیشتر ابهامات موجود در قرآن و بسط مفاهیم این کتاب گرانقدراست .

۱-۷- روش تحقیق

نوع روش تحقیق در این پایان نامه نظری می باشد و مطالب به صورت کتابخانه ای و فیش برداری گردآوری شده است  و این پژوهش پس از گردآوری اطلاعات ، به شیوه توصیفی _ تحلیلی به بررسی ابعاد پژوهش از جنبه های گوناگون می پردازد .

۱-۸- پیشینه تحقیق

در خصوص رابطه قرآن و نهج البلاغه پژوهش ها و آثار بسیاری به رشته تحریر در آمده است ، و در مورد روابط بینامتنی قرآن با نهج البلاغه چندین مقاله طی سال قبل نوشته شده است . دکتر حسین مقیاسی از دانشگاه قم به همراه سمیرا فراهانی از دانشگاه اراک مقاله ای با عنوان (بینامتنی استعاره های  قرآنی در نهج البلاغه) ، دکتر علی اصغر حبیبی از دانشگاه زابل مقاله ای با عنوان (بررسی روابط بینامتنی قرآن کریم و نهج البلاغه ) و دکتر سید مهدی مسبوق و سمیه سلمانیان از دانشگاه بو علی سینا مقاله ای با عنوان (روابط بینامتنی قرآن با خطبه های نهج البلاغه ) درمجموعه مقالات اولین همایش ملی نهج البلاغه در دانشگاه بوعلی سینا در اردیبهشت ۹۰ به چاپ رسانده اند. اما درخصوص روابط بینامتنی قرآن با خطبه های نهج البلاغه پایان نامه و یا کتابی نوشته نشده است.

۱-۹- مشکلات تحقیق

از آنجا که این نظریه بینامتنی، نظریه ای نوین و دیدگاهی جدید در خوانش متون است، کتب مربوط به این موضوع و منابع مورد نیاز بسیار کمیاب بوده و در طی انجام این پژوهش دسترسی به این کتب به سختی صورت گرفته است. امید است برای دانش پژوهان بعدی این امکانات بهتر فراهم شود.

 ۱-۱۰- تعاریف واژه های اصلی

بینامتنی یا تناص (intertextuality) : نظریه ایست که از روابط نامحدود بین یک متن با متون دیگر صحبت می کند.(احمدی ، ۱۳۸۰ ، ۴۲ )

قرآن (quarn) : نام کتاب آسمانی مسلمانان که بر حضرت محمد (ص) پیامبر گرامی اسلام نازل گردید ،سه حرف اصلی (قرأ) . (دهخدا ، ۱۳۳۹، ۲۰۲ )

نهج البلاغه (nahj-al-balaghe) : نام کتابی است مشتمل بر خطب و مکاتب و کلمات قصار حضرت علی (ع) که توسط سید رضی گردآوری شده است ، بر این کتاب شروحی نوشته شده است که معروف ترین آن ابن ابی الحدید معتزلی است ، (نهج) . (دهخدا ،۱۳۳۹ ، ۹۵۰ )

خطبه (sermon) : اسم مصدر خطیب است، هر آنچه که خطیب با آن سخن می گوید، خطبه در نزد عرب کلام منثور مسجع و مانند آن است. (ابن منظور، ۱۴۱۷، ۳۶۱)

فصل دوم

مروری بر ادبیات تحقیق

 ۲-۱-زمینه­ی پیدایش نظریه­ی بینامتنی

برای دست یابی به تاریخچه­ی بینامتنی و اینکه چه عواملی و چه نظریاتی منجر به پدد آمدن این گرایش جدید نقدی شد، باید به علم نشانه شناسی و گرایش های نقدی ای که در ادبیات غرب در دهه های گذشته به وجود آمده، بازگشت. این گرایش های نقدی که در ادبیات نوین تحت عناوین صورتگرایی، ساختارگرایی، شالوده شکنی، پساساختارگرایی و غیره مطرح شدند، سبک و سیاق نقد قدیم را به شدت متأثر ساخته و باعث تحولاتی عظیم در ادبیات نقد شده اند که این تحولات خود منجر به بوجود آمدن گرایش های جدیدتری در علم نقد شده است. در این بخش به مکتب صورتگرایی و نشانه شناسی سوسور ودیدگاه های میخاییل باختین و ژولیا کریستوا که بیشترین نقش را در شکل گیری نظریه­ی بینامتنی ایفا کردند، پرداخته نشد.

۲-۱-۱-صورتگرایان و ریشه سازی بینامتنیت

بینامتنی از جمله گرایش های جدید در علم نقد امروزی است که می توان عوامل پیدایش آن را گرایش های نقدی ای دانست که از دهه­ی ابتدایی سده­ی بیستم در غرب و به خصوص در فرانسه بوجود آمد. از این گرایش ها می توان به گرایش صورتگرایی میخاییل باختین، نشانه شناسی ای که سوسور آن را پایه گذاری کرد، ساختارگرایی که ژولیا کریستوا و رولان بارت از متفکران اصلی آن بودند و اندکی بعد اندیشه خود را به عنوان اندیشه های پساساختار گرایانه مطرح کردند، اشاره کرد. در این میان تفکران میخائیل باختین و ژولیا کریستوا از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ گرچه بینامتنیت دستاورد یک فرد نیست بلکه نتیجه جریان ها و کوشش شخصیت هایی است که مستقیم یا غیرمستقیم در شکل گیری آن نقش داشته اند؛ چنان که بدون آنها بینامتنیت هیچ گاه مطرح نمی شد. (نامور مطلق، ۱۳۹۰، ۳۱)

شاید بتوان هسته اولیه­ی نظریه بینامتنی را که از اواخر دهه­ی شصت خود را به عنوان یک نظریه­ی مستقل در علم نقد در ادبیات غرب نشان داده است، جنیش صورتگرایان روس دانست که یک جنبش آغازین در شکل گیری گرایش های مختلف نقدی در ادبیات مدرن بوده است. شاید به جرأت بتوان گفت که بنیاد شیوه های نقد مدرن که بعدها شکل گرفت و امروز به نام هایی چون ساختارگرایی، شالوده شکنی، یا پساساختار گرایی و مانند آن شناخته شده است، در نظریه­ی صورتگرایان نهفته است.

با پیشرفت علم نقد و با فرا رسیدن مکتبی که به نام مکتب نقد نو معروف است؛ دیگر در ادبیات نقد، مکاتب نقدی قدیم جایی نداشتند. زیرا تا قبل از صورتگرایان، نقد ادبی بر این پایه استوار بود که مؤلف در چه شرایطی اجتماعی، تاریخی، سیاسی و فرهنگی یک اثر را آفریده و دارای چه هدفی در آفرینش آن اثر بوده است؛ اما در این مکتب نوین نقد ادبی که در نیمه نخست قرن بیستم پا گرفت، همه چز را در خود متن می جوید و به جای پرداختن به مؤلف اثر و شخصیت و زندگی او، به خود متن، فارغ از عوامل و عناصر بیرونی توجه می کند و آنچه در این مکتب پایه و اساس به شمار می رود خود متن است.

در نقد امروزی دیگر مؤلف نقشی در چگونگی نقد و تحلیل متن ندارد بلکه این خواننده است که یک مطلب را به هر شکلی که به ذهن او می رسد، تحلیل می کند. به عبارت دیگر زبان رشد می کند و همان طور که واژه ها و زبان های جدید به اوضاع و احوال جدید اطلاق می شوند، مفاهیم جدیدی شکل می گیرند. (واینسهایمر، ۱۳۸۱، ۱۷۸)

هر خواننده ای به شکل خاصی متن را تأویل می کند چرا که آن متن در هر زمان و مکانی، دارای معنی متفاوتی است و نمی توان تعبیر واحدی از آن برداشت کرد. به عبارت دیگر متن پر بار متنی است پر از اختلاف در معانی نه یگانگی و اتفاق. بنابراین یک چنین متنی را نمی توان در حصار افکار مؤلف و اندیشه ها و شرایط روحی و روانی او وشرایط اجتماعی، تاریخی، سیاسی و … در زمان مؤلف، محدود کرد. نظریه «مرگ مؤلف» که رولان بارت از آن سخن می راند، نشانگر همین مسأله است. در مرگ مؤلف زندگی نویسنده در مقام یک “مؤلف کاغذی” دیگر خاستگاه تعیین کننده یا رمز کمابیش آشکار اثر خود نیست، بلکه فقط داستانی است از جمله­ی داستان های بسیار که در معنای اثر مشارکت داند». (پین، ۱۳۷۹، ۳۲۸)

رولان بارت مؤلف را از اثر ادبی کاملاً کنار می زند و برای او هیچ نقشی قائل نیست به گمان او متن به خودی خود بوجود می آید و مؤلفی که بر آن تأثیر گذار باشد وجود ندارد. یک متن زائیده­ی متن دیگر است نه زائیده­ی مؤلف. بارت با وقوف بر زبان شناسی سوسوری و میراث نظری آن، مرگ مؤلف را بر پایه­ی درک دوباره ای از سرشت رابطه ای واژه اعلام می کند. بارت بر این باور است که معنای واژه های مؤلف نه از آگاهی یکه­ی مؤلف، بلکه از جایگاهش در نظام های زبانشناختی- فرهنگی سرچشمه می گیرد. مؤلف در نقش گرد آورنده یا آراینده­ی امکانات از پیش موجود در نظام زبان ظاهر می شود. هر واژه ای که مؤلف به کار می گیرد، هر جمله، بند یا کل متنی که او می آفریند، ریشه های خویش را در نظام زبانی دارد که خود برآمده از آن است. چنین نگرشی به زبان که توسط بارت مطرح شده، همان نگرشی است که نظریه پردازان مقارن با دوره کاری وی، آن را نگرشی بنیامتنی نامیده اند. (آلن، ۱۳۸۰، ۲۳ و ۲۴)

نویسنده در نوشتن یک اثر آنچه را که به ذهن می رسد به رشته تحریر در می آورد؛ بنابراین در ذهن او مسائل مختلفی خطور می کند که هر یک از آنها به شکلی در اثر او ظاهر می شود و نمی توان به ذهنیت او در اثر به طور کامل پی برد. چون که خواننده نمی داند کدام عناصر را نویسنده از روی آگاهی و از روی علم و کدام عناصر را بدون آگاهی و ناخودآگاه، در متن جای داده است، نمی توان آن چه را که می نویسد حاصل نیّت مستقیم او دانست.

بنابراین با به وجود آمدن چنین نگرش هایی در اندیشه­ی صورتگرایان دیگر نه تنها به جنبه های مورد نظر نقد قدیم توجهی نشده است، بلکه اشکال جدیدی از ادبیات نقد، به عرصه­ی ظهور رسیده است. یکی از این نظریه های ادبی جدید که شاید صورتگرایان پایه گذا و زمینه ساز آن بوده اند، نظریه­ی بینامتنی است.

صورتگرایان روش های معمول نقد را کنار گذاشتند و شیوه های جدید را در بررسی و پژوهش یک اثر ادبی در پیش گرفتند. با بررسی تاریخ جنبش صورتگرایان و اندیشه های اندیشگران آن نقش و جایگاه ویژه ای که در پیدایش اصطلاح بنیامتنی داشته اند، مشخص می شود.

«جنبش صورتگرایی روس که به سال ۱۹۱۴ نخستین نشانه های آن آشکار شد، در آخرین سال های دهه­ی ۱۹۲۰ در پی حمله های رژیم استالینیستی از هم پاشید؛ اما در همین فاصله کوتاه به یکی از مهمترین آیین های اندیشه گرانه­ی سده­ی حاضر تبدیل شد و تأثیر مباحث اصلی و روش کار صورتگرایان هنوز هم بر نظریه­ی ادبی آشکار است». (احمدی،۱۳۷۸ ، ۳۸)

« معمولاً نخستین سند صورتگرایان روسی را رساله­ی ویکتورشکلوفسکی یعنی «رستاخیز واژه» می دانند که به سال ۱۹۱۴ منتشر شد. و رساله کوتاهی که او در سال های بعد نوشت یعنی «درباره نظریه زبان شعری» (۱۹۱۶) و «درباره شاعری» (۱۹۱۹) از دیدگاه روانشناسی اهمیت بیشتری دارد». (احمدی، ۱۳۷۸، ۳۹)

البته در کنار ویکتور شکلوفسکی باید به اهمیت و نقش رومن یاکوبسن در اندیشه های صورتگرایان به عنوان یکی از نظریه پردازان مهم و مطرح این جنبش اشاره کرد. او در کنار دیگر صورتگرایان در تلاش بود تا به علم و زبان شناسی شیوه­ی علمی و کاربردی ببخشد و قواعدی را برای این علم کشف کند. وی در فرایند شکل گیری نظریه های صورتگرایی و تأسیس و گسترش مجمع زبان شناسی مسکو و پراگ نقش مؤثری داشت و نظریه­ی فرایند ارتباط زبانی و همچنین نظریه­ی زبان شاعرانه را به دست داد. یاکوبسن از جمله پایه گذاران مجمع زبان شناسی مسکو بود و با انجمن پژوهش های زبانی شاعرانه نیز همکاری داشت». (بشیریه، ۱۳۷۹، ۴۰)  از دیگر نظریه پردازان صورتگرا می توان به ایخن باوم، یوری تینیابوف، بوریس توماشفسکی و میخائیل باختین اشاره کرد.

لازم به ذکر است که بابک احمدی میخائیل باختین را بر طبق آن چه که خود گفته است، صورتگرا ندانسته بلکه او را نظریه پردازی عنوان کرده که با اندیشه های آنها مناسبت فکری نزدیکی داشته است. (احمدی، ۱۳۷۸، ۴۰)

مهمترین نکته از نظر صورتگرایان، موضوع ادبیت یک متن ادبی است. یک متن از آن جا که یک اثر ادبی است، مورد بررسی قرار می گیرد نه از آن جایی که در علم ادبیات جای دارد. آنها به عوامل سازنده­ی یک اثر اهمیّتی نمی دهند. برای آنان مهم این است که متن در حال حاضر به وجود آمده است و به عنوان یک اثر ادبی در اختیار نقد و بررسی است و این که چه عوامل اجتماعی، تاریخی و روانی در پیدایش اثر دخیل بوده اند کاری است بی حاصل.

اثر ادبی یک اثر مستقل است و به عوامل پیدایش خود، حال هر چه می خواهد باشد، وابسته نیست. یک اثر ادبی را بر اساس آن چه که در درون آن جای دارد می سنجیدند نه با بررسی عواملی که در بیرون متن باعث پیدایش متن شده اند. آنها می خواستند به چیزی دست یابند که ادبیت متن را می سازد و یک متن را در علم ادبیات وارد می کند، پس آن را در درون متن می جستند و آن را گوهر اصلی متن به شمار می آوردند. صورتگرایان به شکل اهمیت می دادند و این که یک شاعر چگونه یک شعری را بسراید که بیشتر از شعرای دیگر خواننده را تحت تأثر قرار دهد. آنها در تشابه به معنا و محتوای اثرهای ادبی، اثری را بر می گزیدند که از نظر بیانی قو یتر و مؤثرتر است. بنا به اعتقاد صورتگرایان بافت، وزن، آهنگ کلمات در ساخت ادبیات به فراسوی معانی معمول و متداول خود روی می آورد و در بین دال و مدلول، دلالت مستقیم وجود دارد.

« صورتگرایان در پی تعریف ادبیات نیستند بلکه در جستجوی ادبیت یا ادبی بودن متن هستند. از نظر آنان ادبیت یکی از ویژگی های مهم در مجموع عناصر گوناگون میان انواع گفتار و سخن است نه ویژگی ثابت و تغییر ناپذیر آن، یاکوبسن معتقد بود که شاعرانه بودن در وهله­ی نخست حاصل زبان است. کارکرد شاعرانه­ی زبان، اجزاء و عناصر متنی را عینی تر و ملموس تر می کند». (علوی مقدم، ۱۳۷۷، ۳۷-۳۸)

صورتگرایان با این نگرش که هر متن ادبی در یک زمانی می میرد و در زمانی دیگر می تواند زنده شود، به رابطه­ی متون با یکدیگر اشاره کردند. رابطه ای که می تواند در هر زمان و مکانی به شکلی تازه به وجود بیاید و باعث خلق اثر جدیدی شود که در زمان نه چندان دور در اثری دیگر ریشه داشته است. همچنین شکلوفسکی، که می توان او را پایه گذار مکتب صورتگرایی دانست، به رابطه­ی بین متون اشاره کرده و آن را برای هر متن ادبی اجتناب ناپذیر دانسته است.

او می نویسد« یک کار فنی زمانی فهمیده می شود که رابطه­ی آن با کارهای دیگر فهمیده شود. به نظر او باختین اولین کسی بود که نظریه­ی چند آوایی متون را مطرح کرد و وجود عنصر انعکاس بر اسلوب ادبی گذشته را بر هر اسلوب ادبی جدیدی حتمی دانست. یک هنرمند در جهانی پر از کلمات دیگران رشد می یابد سپس در عمق آن کلمات راه خود را جستجو می کند و به خاطر این تودروف سختی را که چیزی از گذشته بیان نمی کند تک آوایی و سختی را که در ساختارش به شکل واضحی بر بیان سخنان گذشته تکه دارد کلامی چند آوایی می داند». (عزام، ۲۰۰۱، ۲۹)

به طور کلی می توان دیدگاه های جنبش صورتگرایان را در ادبیات نقد در چند مورد بیان کرد. ۱- آنها در بررسی یک اثر ادبی تنها به عناصر سازنده­ی درون متن توجه داشتند. ۲- به روابط و مناسبات بین این عناصر می پرداختند تا به گوهر اصلی و ادبی متن دست یابند. ۳- در بررسی یک اثر ادبی، تنها به خود اثر توجه داشتند و آن را مستقل از تمام عواملی می دانستند که در پیدایش آن مؤثر بودند، نه به مؤلف و شرایط روحی و روانی او در نگارش اثر توجه داشتند و نه به جنبه های تاریخی و اجتماعی و سیاسی موجود در دوره­ی پیدایش اثر.

۲-۱-۲-تأثیر سوسور و نشانه شناسی خاستگاه دیگر نظریه­ بنیامتنی

تاکنون به اهمیت و نقش صورتگرایان در شکل گیری نظریه های جدید ادبی و تأثیر غیر قابل انکار ویکتور شکلوفسکی، به عنوان عوامل مؤثر در کشف پدیده­ی بنیامتنی اشاره شد. اما صورتگرایان و نظریه پردازان این جنبش تنها عامل پیدایش نظریه­ی بینامتنی نبوده اند؛ چرا که خاستگاه دیگر پدیده­ی بنیامتنی را می توان مکتب نشانه شناسی دانست که سوسور بنیان گذار آن بوده است. سوسور بر آن بود تا رشته­ی زبان شناسی ساختارگرا را به عنوان یک رشته­ی مستقل تثبیت کند و گسترش دهد. بر این اساس او معتقد بود که بنیان گذای علم علائم نیز امکان پذیر است. در این خصوص، نظرات او در ظهور ساختارگرایی و نشانه شناسی نقش اساسی ایفا کرده است. «سوسور(۱۹۱۳-۱۸۵۷) زبان شناسان سویسی زبان را به دو قسمت تقسیم می کرد. یکی زبان (language) به عنوان نشانه های مرتبطی که تابع مجموعه ای قواعد است و دیگر سخن (parol) که همان رابطه و ارتباط کلامی میان افراد انسان یا کاربرد فردی زبان است. زبان به عنوان موضوع زبانشناسی به معنای مرسوم کلمه است که با قواعد و صرف و نحو و دستور زبان سر و کار دارد و ساختار زیربنایی و اساسی سخن یا گفتار است». (بشیریه، ۱۳۷۹، ۷۱)

بدین ترتیب معنا محصول قراردادهای فرهنگی است و در فرهنگهای مختلف می توان برداشت های مختلف داشت و از طرف دیگر زبان تعیین کننده­ی معنا است و این معنی، از زبانی به زبان دیگر ممکن است متفاوت باشد. زبان منعکس کننده­ی واقعیت از پیش موجود نیست، بلکه فهم ما از واقعیت را سازمان می دهد و یا می سازد. به عنوان مثال یک  شاعر و یک باغچه بان از یک درخت واحد، برداشت های متفاوتی خواهند داشت و در نظاره با آن مفاهیم گوناگونی را برداشت خواهند کرد. به دیگر سخن فهم جهان بستگی به فرهنگی دارد که ما در آن به سر می بریم. از این دیدگاه هیچ گونه واقعیت فرازبانی یا غیرزبانی وجود ندارد و یا دست کم نمی تواند منشأ معنا باشد. «به نظر سوسور هر نشانه زبانی به قراردادها استوار است. واژگان درخت، arbre ، , tree سه نشانه زبانی در سر  زبان متفاوت هستند که برای یک پدیدار یا یک معنای خاص به کار می روند. اینان سه لفظ متفاوتند که از یک مفهوم یا مصداق خبر می دهند. سویه­ی قراردادی نشانه به این معناست که نشانه از رابطه­ی ماهر میان دال و مدلول بر نمی خیزد، یا به عبارت دیگر دال و مدلول هیچ گونه مناسبتی، جز نسبت نشانه شناسی با یکدیگر ندارند» (احمدی، ۱۳۷۸، ۱۵)

مکتب نشانه شناسی از این جا سرچشمه می گیرد که سوسور معتقد بود در جهان یک تصور به عنوان”دال” و یک مفهوم به عنوان “مدلول” ما را به یک مفهومی معین هدایت می کند؛ که این مفهوم در یک نظام زبانی وجود دارند نه در واقعیت های واقعی در جهان، تمام نشانه ها ما را به یک نظام ادبی رهنمون می سازد که همه چیز در آن نظام ادبی شکل می گیرد نه این که ما آن نشانه ها را در واقعیت های خارجی جهانی می بینیم که در آن زندگی می کنیم. فردنیان دوسوسور زبان شناس سویسی به پیوستگی اجزاء نظام اشاره کرده است و زبان را یک نظام نشانه ای می داند که در آن تمام اجزاء با هم مرتبطند و هیچ عنصری جدا از عناصر زبانی دیگر قابل درک نیست. از نظر او زبان مجموعه­ی پراکنده ای از عناصر متجانس نیست بلکه دستگاه منسجمی است که در آن هر جزء به جزء دیگر وابستگی دارد و ارزش هر واحد، تابع وضع ترکیبی آن است. «برمبنای این نظریه در بررسی زبان شاعرانه و ساختارهای موجود در آن، لازم است که عناصر به وجود آورنده­ی ساختار شعر، در ارتباط متقابل با یکدیگر و در ارتباط با کلیّت ساختاری بررسی شود، نه آنکه این عناصر به طور جداگانه نقد و تحلیل شوند؛ چرا که اگر این عناصر سازنده­ی شعر جداگانه و بدون پیوند با یکدیگر بررسی شوند، جان تنیده­ی شعر به پیکره ای بی جان تبدیل می شود» (علوی مقدم، ۱۳۷۷، ۱۸۵).

بدین شکل پذیرش روابط بین اجزاء و عناصر یک اثر از طرف سوسور و ساختار گرایان باعث شد که این نوع ارتباط به شکل گسترده تر بین متون گسترش یابد. «چنین ادراکاتی در خصوص نشانه­ی زبان شناسانه و ادبی ما را وادار به تأمل دوباره بر سرشت آثار ادبی می کند. اثر ادبی دیگر حاصل افکار اصیل یک مؤلف نبوده، دیگر کارکرد ارجاعی نداشته و حامل معنا نبوده، بلکه به عنوان فضایی در نظر گرفته می شود که در آن، شمار بالقوه وسیعی از روابط درهم تنیده می شود». (آلن، ۱۳۸۰، ۲۰)

۲-۱-۳-میخائیل باختین و آفرینش رمان چند آوایی

در کنار صورتگرایان و اندیشه های زبان شناسی و نشانه نشاسی سوسور و همکارانش نظریه پردازانی بودند که با افزودن نگرش های جدید بر ادبیات نقد بر ضرورت وجود چنین پدیده ای شدت بخشیدند. از مهمترین نظریه پردازانی که به آراء و افکار آنان نزدیکی داشت ولی صورتگرا نبود، میخائیل باختین بود. او اگر چه با نظرات صورتگرایان موافق بود و در بسیاری موارد با آراء آنها همفکری می کرد. اما از همه جهات با آنها موافق نبود. وی بر خلاف صورتگرایان یک متن را تنها به عنوان این که یک اثر ادبی است به حساب نمی آورد، بلکه به نظر او یک متن نمی تواند جدا از تأثیرات اجتماعی زمان خود، زندگی کند. به عبارت دیگر مطالعات مربوط به زبان و ادبیات همواره به دو شکل متن محور و فرامتن محور صورت می پذیرد. «عده ای فقط به متن زبانی- ادبی اکتفا می کنند و آن را برای شناخت متن کافی می دانند. برخی دیگر علاوه بر متن، به فرامتن ها گوناگونی همچون مؤلف، محیط و مخاطب نیز توجه دارند. باختین در مطالعه آثار ادبی ضمن تقسیم روابط به زبانی و فرازبانی، توجه فراوانی به روابط فرازبانی دارد». (نامور مطلق، ۱۳۹۰، ۶۸)

میخائیل باختین و به تبع او ژولیا کریستوا، به رویکرد اجتماعی و فرهنگی متن توجه داشتند. به نظر آنان یک متن نمی تواند جدا از شرایط اجتماعی و فرهنگ باشد که در آن زندگی می کند. در واقع یک متن، هویت خود را از اجتماع و تاریخ آن دوران می گیرد و در آن دوران هیچ متنی دارای معنی جدا و مختص خود نبوده، بلکه معانی آنها همه با هم مشترک است و در سایه­ی متنیت اجتماع و فرهنگ نمود پیدا می کند. یعنی یک متن دارای یک معنایی است که به خود متن مربوط می شود و همچنین دارای یک معنای دیگری که به متنیت اجتماعی و تاریخی که او برای متن قائل است برمی گردد. و این معنای دوم در واقع پایه و رکن یک متن از نظر او به حساب می آید.

در اندیشه باختین متن یا نوشتار از نظام زبانی موجود در علم زبان شناسی فراتر می رود. به عبارت دیگر لایه های زبانی (زبان و گفتار) (language/parole) نمی تواند جوابگوی آرمان های یک نوشتار باشند. متن با فرا گذشتن از نظام زبان شناسی در پی ایجاد اهداف اجتماعی و اخلاقی خود می باشد. بنابراین یک متن را نمی توان صرفاً از طریق زبان شناسی درک کرد. باختین ضرورت یک علم فرازبانی- به تعبیر خود- را مسلم می گیرد، علمی که بر اساس مکالمه گرایی زبان شرح و بسط یافته و ما را به فهم مناسبات بنیامتنی قادر می سازد؛ مناسباتی که در سده­ی نوزدهم با عنوان”ارزش اجتماعی” یا “پیام اخلاقی” ادبیات مشخص می شدند». (کریستوا، ۱۳۸۱، ۴۹)

گراهام آلن نیز تأثیر میخائیل باختین را دارای جایگاه ویژه ای می داند و می گوید: « با این حال، بینامتینت همچنین ریشه در آرای نظریه پردازانی دارد که ظاهراً بیش از سوسور دغدغه­ی موجودیت زبان در موقعیت اجتماعی خاص را دارند. آثار نظریه پرداز ادبی روس میخائیل در این میان اهمیّت اساسی داند». (آلن، ۱۳۸۰، ۷)

آن چه به راحتی از این مباحث می توان دریافت این است که در بین نظریه پردازان مشهوری که به هر شکلی دستی در پدیده بینامتنی داشته اند و یا آن را به نحوی بیان کرده اند، میخائیل باختین را باید از آنها متمایز کرد. باختین هر چند از عنوان بنیامتنیت به صراحت در پژوهش های ادبی خود استفاده نکرده است و از آن به عنوان متون چند آوایی و مکالمه و… یاد کرده است ولی به حق امتیاز کشف این نظریه­ی نقدی را باید به او واگذار کرد؛ چرا که او گرایش تازه ای به علم زبان شناسی و تحلیل متون ارائه کرده است. همان طور که گراهام آلن در کتاب بنیامتنی نوشته است: « البته یاد کردن از دیدگاه سوسور به عنوان خاستگاه ایده های مطرح در بینامتنیت خالی از چند و چون نیست. این امکان نیز هست که از نظریه پرداز روسی میخائیل باختین، به عنوان بنیانگذار، اگر نه اصطلاح”بینامتنیت” دست کم نگرش خاصی به زبان یاد کنیم که یاری گر دیگر نظریات ساخته و پرداخته در باب بینامتنیت بوده است. باختین رویکرد بسیار متفاوتی به زبان داشته و بسیار بیش از سوسور دغدغه­ی زمینه های اجتماعی تبادل کلمات را دارد». (آلن، ۱۳۸۰، ۱۸-۱۹)

باختین که از هم عصران ویکتور شکلوفسکی بوده است، در سال ۱۸۹۵م متولد شد و افکار و آراء او تحت عنوان «منطق مکالمه» مشهور است. تحلیل پژوهش های ادبی را بسیار تحت شعاع قرار داد و آنها را در حیطه­ی عظیمی از مناسبات میان متن وارد کرد. بنابراین می توان دو اثری را که از عوامل اولیه و ریشه ای پدیده­ی تناص به شمار می روند مقاله­ی «هنر برای شگرد» ویکتور شکلوفسکی و «منطق مکالمه­ی» باختین دانست که در واقع منطق مکالمه­ی باختین بنیان  و هسته­ی اصلی این پدیده به حساب می آید.

تزوتان تودورف، باختین را مهمترین اندیشگر شوروی در گستره­ی علوم انسانی و بزرگترین نظریه پرداز ادبی سده­­ی بیستم خوانده است. باختین اساس «منطقه مکالمه» را پایه نهاد؛ اما در طول زندگی، آثارش (به دلیل اختناق استالینسیتی) هرگز موضوع مکالمه قرار نگرفت. پنجاه سال فعالیت فکری باختین، طرحی عظیم که زبان شناسی، نقد ادبی و شناخت شناسی را دگرگون کرد در انزوا گذشت و جز شماری اندک از دستاوردهای اندیشمندانش منتشر نشد. اکنون، اما زمان مکالمه آغاز شده است. مکالمه با باختین «منطق مکالمه» ساخت بنیامتنی است، هر سخن(آگاهانه یا ناآگاهانه) با سخن های پیشین که موضوع مشترکی با هم دارند و با سخن های آینده که به یک معنا پیشگویی و واکنش به پیدایش آنهاست، گفتگو می کند. آوای هر متن در این همسرایی معنا می یابند. این نکته تنها در مورد ادبیات صادق نیست، بل در حق هر شکل سخن کارآیی دارد. فرهنگ به این اعتبار مکالمه ای است میان انواع سخن که در ناخودآگاه همگانی وجود دارد. فرهنگ بیرون منطق مکالمه بی معناست». (احمدی، ۱۳۷۸، ۹۳)

مکالمه­ی باختین از رمان سربرآورد، به عبارت دیگر منشأ منطق مکالمه­­ی باختین را رمان می دانند. باختین با خوانش هایی که بر رمان داستایفسکی، رمان نویس روسی و فرانسوا رابله داشت، منطق مکالمه را کشف کرد. باختین با خواندن داستان های داستایفسکی احساس می کرد که این نوع نوشته ها به گونه ای  با دیگر نوشته ها تفاوت دارد.

داستایفسکی به عنوان یک رمان نویس روسی، نویسنده ای است که شکل های جدیدی از نگرش ادبی را عرضه کرده است. او یک نوع جدیدی از رمان را به نام رمان چند آوایی آفریده است. رمان چند آوایی در مقابل رمان هایی قرار دارد که بر تک آوایی استوار هستند. منظور از رمان های چند آوایی رمان هایی هستند که در آن شخصیت ها در سایه­ی شخصیت های دیگر شناخته می شوند.  خصوصیت روحی و روانی آنها در مقایسه با خصوصیت شخصیت های دیگر شناخته می شود و بالاخره اینکه در رمان چند آوایی شخصیت ها مکمل یکدیگرند و کاملاً با هم در ارتباط هستند. باختین اصطلاح دوسویگی را برای رمان به کار می برد. به نظر او یک نوشتار، از یک طرف متن دیگر را در عرصه حضور قرار می دهد و از طرف دیگر به پرسش های آن پاسخ می دهد. وی «نوشتار را همچون خوانشی از شالکه­ی ادبی پیشین و متن را همچون جذب متنی دیگر و پاسخی به آن می انگارد». (کریستوا، ۱۳۸۱، ۴۹)

بنابراین پیدایش رمان چند آوایی توسط داستایسفکی را نیز می توان بذر اولیه­ی اصطلاح بینامتنیت دانست. چرا که میخائیل باختین با بررسی آثار داستایفسکی و بررسی رمان های چند آوایی او دو اصطلاح «چندآوایی» و «مکالمه» را مطرح کرد. علاوه بر رمان های داستایفسکی، می توان از آثار رابله و سوئیفت نیز یاد کرد که باختین نمونه ای از این گونه رمان ها را در آنها می جوید. باختین این گونه کلام ها را در رمان کلامی دوسویه می داند که یکی از انواع کلام هایی است که نویسنده می تواند در متن خود آن را به کار گیرد یعنی «نویسنده می تواند کلام متعلق به دیگری را به کار گرفته، و در عین حفظ معنایی که از پیش داشته معنای دیگری به آن ببخشد. حاصل کار، کلامی دارای دو دلالت است. این کلام دو سویه می شود». (کریستوا، ۱۳۸۱، ۵۵ و۲۵)

آن چه روشن است، این که منطق مکالمه و اصطلاح «چندآوایی» و «هم آوایی» و یا «هم ارزشی» را که میخائیل باختین از آن سخن به میان می آورد در بررسی های او که از رمان های داستایفسکی به عمل آورده است سرچشمه می گیرد. بنابراین اساس مکالمه­ی باختین، رمان است و مهمترین تلاش های او در بررسی این موضوع به رمان برمی گردد. در میان انواع بیان هنری رمان شکلی است که این همسرایی یا «چندآوایی» را بهتر بازتاب کرده است، از این دو بخش عمده ای از کار فکری باختین بر پژوهش ساختار رمان متمرکز ده است. آثار داستایفسکی صرفاً موضوع بحث یکی از مهمترین کتاب های باختین نبود، بل به راستی، رمان نویس روسی استاد او در «منطق مکالمه» محسوب می شد. او به باختین نشان داد که انسان اساساً در گرو مکالمه وجود دارد و فرهنگ در جریان مکالمه ادامه می یابد». (احمدی، ۱۳۷۸، ۹۳)

برخی از متخصصان ایرانی در زمینه­ی زبان شناسی از مکالمه تحت عنوان« گفتگومندی» یاد کرده اند. (ساسانی، ۱۳۸۴، ۴۴).

احمدی در کتاب ساختار و تأویل متن خود اشاره کرده است که منطق مکالمه ای که باختین از آن سخن به میان آورده موضوع کاملاً جدیدی نیست. او مکالمه را به صورتگرایان روسی نسبت می دهد و اهمیت مکالمه را در آثار آنان جستجو می کند. به نظر او باختین هر چند صاحب سبک مکالمه در زبان شناسی می باشد ولی مطرح شدن مکالمه از طرف او باز هم به صورتگرایان روسی باز می گردد. چرا که قبل از او کسانی بودند که برای اولین بار به اهمیت مکالمه در تحلیل و بررسی پژوهش های ادبی اشاره کردند. (احمدی، ۱۳۷۸، ۹۸)

او صراحتاً در کتاب خود می نویسد: « باختین منطق مکالمه را اختراع نکرد. پیش از او بسیاری این نکته را در مرکز توجه فلسفی خود قرار دادند. اما باختین آن را بنیان نخست دانست و به این اعتبار کار او تازه است. یکی از مهمترین مباحث در اهمیت مکالمه را باید در آثار صورتگرایان روسی جستجو کرد». (احمدی، ۱۳۷۸، ۹۸)

از جمله کسانی که قبل از باختین به اهمیت منطق مکالمه اشاره کرده اند، وینوگرادف و یاکوبسن است که با بررسی زبان شناسی از برتری منطق مکالمه که همه جانبه و کامل است، سخن گفته اند.

از طرف دیگر باختین وجود مکالمه را صرفاً در نثر ادبی می دانست که رمان یکی از آنهاست. باختین بینامتنی را که خود از آن به عنوان مکالمه یاد می کرده است فقط در رمان به عنوان متنی که تمام جلوه های بینامتنی را در خود متجلی می کند، منحصر ساخت. از نظر او مکالمه در شعر وجود ندارد و جستجوی روابط و مناسبت های میان متن های شعری بی فایده است. به نظر باختین «رمان تنها ژانری است که کلام هایی دوسویه در آن نمود پیدا می کند و این خصلت خاص ساختار رمان است». (کریستوا، ۱۳۸۱، ۵۲)

با توجه به مطالب گذشته، می توان این گونه ادعا کرد که باختین با طرح نظریه متن ها تک آوا و چند آوایی و موضوع گفتگومندی، بیش از هر کس دیگری در شکل گیری مباحث بینامتنیت نقش داشته است. البته باختین هیچ گاه از واژه بینامتنیت استفاده نکرد و این اصطلاح بعدها توسط کریستوا ابداع شد. اما به بهترین شکل زمینه های این بحث را فراهم آورد. به همین دلیل باختین را می توان از بزرگترین و مؤثرترین نظریه پردازان پیشا بینامتنیت نامید. این نظریات باختین موجب گردید تا پژوهشگران عرصه زبان، ادبیات و هنر با عناصر بخش های فرهنگی و اجتماعی که مورد غفلت یا کم توجهی سوسور و دیگر زبان شناسان قرار گرفته بود، آشنایی یابند. «توجه باختین به گفتار موجب شد تا پژوهشگران دیگر در مطالعات صرفاً به زبان محدود نباشند، بلکه به روابط فرازبانی نیز توجه نماند. بر همین اساس است که روابط متنی نزد باختین به درون زبانی محصور نمی شود بلکه به عرصه فرا زبانی نیز کشیده می شود». (نامور مطلق، ۱۳۹۰، ۱۱۱)

۲-۱-۴-ژولیاکریستوا و گسترش نظریه­ی بینامتنی

اما مفهوم  بینامتنی در حد تعریف باختین و تخصیص او در رمان باقی نماند بلکه دایره و گستره­ی آن وسیع تر شد و تنها در متون نثری از جمله رمان منحصر نشد. ژولیا کریستوا اهل بلغارستان که راه نظریه پردازان ساختارگرا را پیموده است مفهوم مکالمه را گسترش داد و از حدی که باختین تعیین کرده بود فراتر رفت و آن را برای تمام متون ادبی بکار برد.

بینامتنی در آثار کریستوا از سال ۱۹۶۵ از زمان آغاز نخستین اثرهای او که شامل مقاله های «متن در بند» و «کلام، مکالمه، رمان» می باشد، آغاز شد. «کلام، مکالمه، رمان» در سال ۱۹۶۶ و اندک زمانی پس از ورود کریستوا به پاریس نوشته شد. سپس در قالبی تازه و در مجموعه­ی semeiotile منتشر شده است. شاید بتوان گفت که این دو اثر وی نشان دهنده و اثبات کننده­ تأثیر و از آثار میخائیل باختین می باشند. او از نخستین نظریه پردازانی بوده است که با بررسی آثار میخائیل باختین، و با اتکا به دو اثر اصلی او یعنی مسائل بوطیقای داستایفسکی و آثار فرانسوا رابله و فرهنگ مردمی در قرون وسطی و دوران رنسانس که با نام «رابله و دنیای او» به زبان انگلیسی ترجمه شده، نگرش های او را به ادبیات غرب عرضه داشته است و نظریه­ی بینامتنی را برای نخستین بار به کار برده است و شکل نوعی تحلیل ادبی را به دنیای ادب تقدیم کرده است.(کریستوا، ۱۳۸۱، ۴۱). «از آنجا که نه سوسور و نه باختین هیچ یک عملاً اصطلاح بینامتنیت را به کار نبرده اند، معمولاً اعتبار ابداع «بینامتنیت» نصیب ژولیا کریستوا می شود». (آلن، ۱۳۸۰،  ۱۹)

کریستوا کلیه­ی متون را متون مکالمه ای می داند و به نظر او هیچ متنی به صورت صرف و منحصر وجود ندارد و جدای از دیگر متون نیست؛ بلکه هر متنی اگر چه هم به دیگر متون اشاره ای نداشته باشد با متون دیگر در حال مکالمه اند و نمی توانند متونی یک سویه باشند.(پین، ۱۳۸۰، ۲۹۱)

ژولیا کریستوا بر خلاف باختین این مفهوم تناص را نه تنها در رمان بکار گرفت بلکه به تمام انواع ادبی به خصوص انواع شعری تعمیم داد. «در واقع کریستوا کم تر به ژانر رمان علاقه نشان داده و نگاهش بیش تر معطوف به چیزی است که خود آن را زبان شاعانه می نامد؛ زبانی که باختین آن را در رمان یافته بود اما به همان اندازه در ژانرهای شعری و در دیگر انواع متون ادبی نیز یافتنی است. (پین،۱۳۸۰، ۵۷)

«او با بررسی ها و مطالعات تطبیقی ای که در کتاب خود به نام «انقلاب زبان شاعرانه یا انقلاب شعر زبان» انجام داد، ساحت بینامتنی را در همه­ی انواع و ژانرهای ادبی بخصوص شعر وسعت بخشید. به نظر او همه­ی گونه های ادبی در این گستره­ی عظیم شکل می گیرد و هر اثری را می توان در ساحت بینامتنی، روابط و مناسبات بین متن های آن را به دست آورد».(کریستوا، ۱۳۸۱، ۳۹)

«کریستوا در انقلاب زبان شاعرانه از اصطلاح بینامتنیت در اشاره به گذار درونی نظام های نشانه ها بهره می گیرد، نظام هایی که همگی بر سر کسب مرکزیت و توجه انتقادی با یکدیگر به رقابت برمی خیزند. این شبکه­ی بینامتنی، که نماینده­ی ناهمگونی سوژه­ی انسانی است، در متون نظری و چند گویانه­ی کریستوا به نوبه­ی خویش بازتاب می یابد». (پین، ۱۳۸۰، ۴۲)

«تحصیلات کریستوا در رشته­ی زبان شناسی در بلغاستان (پیش از آمدن به پاریس) و تسلطش بر زبان روسی این امکان را برای او و تزوتان تودورف فراهم کرد تا نه تنها به معرفی آثار صورتگریان روس، بلکه به معرفی نوشته های نظری درخشان میخائیل باختین بپردازند؛ کسی که اندیشه اش در آن زمان و در بیرون از اتحاد جماهیر شوروی واقعاً ناشناخته بود». (تودورف، ۱۳۷۹، ۶۵)

ژولیا کریستوا اولین کسی بوده که اصطلاح بینامتنیت را به کار برده است، شاید بتوان گفت که او اسمی برای مفهومی که سال های قبل دیگر نظریه پردازان از آن استفاده می کردند برگزیده و سپس با مطالعات سخت کوشانه­ی خود آن را به عنوان یک علم مستقل نهادینه کرده است. «اصطلاح بینامتنیت نخست بار در زبان فرانسوی و در آثار اولیه­ی کریستوا در اواسط تا اواخر دهه­ی شصت مطرح شد. کریستوا در مقالاتی چون “متن در بند” و “واژه، مکالمه”، رمان آثار نظریه پرداز ادبی روس، میخائیل باختین را به دنیای فرانسوی زبان معرفی می کند. پس در بررسی بینامتنیت، با وهله­یی بسیار بحث انگیز از پیدایش مفهومی مواجه ایم که مستقیماً به واژه، مکالمه، رمان، کریستوا و مقالات به هم پیوسته­یی که وی در طول این دوره منتشر کرده، مربوط می شود. کریستوا نه تنها اصطلاح بینامتنیت را وضع کرده، بلکه با این کار به معرفی چهره ای می پردازد که از آن پس به مهم ترین نظریه پرداز ادبی  سده­ی بیستم بدل می شود». (آلن، ۱۳۸۰، ۲۴)

می توان گفت ژولیا کریستوا بعد از بررسی های آثار باختین و نظرات بنیادی ای که سوسور در علم زبان شناسی ارائه کرد، با هماهنگی هایی که بین نظریه های آن دو به وجود آورد و با تلفیق نظریات آنها بینامتنی را به شکل واضح تری تبیین کرد. این اصطلاح به عنوان یک اصطلاح ادبی و نقدی که در تحقیقات و پژوهش ها شایع شد، در آخر دهه­ی هفتاد(۱۹۷۰) به آمریکا منتقل شد و در سال ۱۹۷۶ مجله­ی بوطیقا چند شماره مجله در مورد بینامتنی مطرح کرد و در سال ۱۹۷۹ کنفرانس جهانی، در مورد بینامتنیت در دانشگاه کلمبیا با نظارت میشل ریفارتر برپا شد و کارش را در مجله­ی الادب در سال ۱۹۸۱ در کلمبیا به چاپ رساند. (عزام، ۲۰۰۱،  ۲۷)

 ۲-۲-تعریف نظریه­ی بینامتنیت و مفهوم آن

120,000 ریال – خرید

جهت دریافت و خرید متن کامل مقاله و تحقیق و پایان نامه مربوطه بر روی گزینه خرید انتهای هر تحقیق و پروژه کلیک نمائید و پس از وارد نمودن مشخصات خود به درگاه بانک متصل شده که از طریق کلیه کارت های عضو شتاب قادر به پرداخت می باشید و بلافاصله بعد از پرداخت آنلاین به صورت خودکار  لینک دنلود مقاله و پایان نامه مربوطه فعال گردیده که قادر به دنلود فایل کامل آن می باشد .

مطالب پیشنهادی:
  • مقاله ارزش ادبی نهج البلاغه
  • مقاله اهمیت قرآن
  • تحقیق مسیحیت در قرآن
  • مقاله رهبری در نهج البلاغه
  • مقاله قرآن و حضرت مهدی(عج)
  • برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , , , ,
    برای ثبت نظر خود کلیک کنید ...

    به راهنمایی نیاز دارید؟ کلیک کنید

    جستجو پیشرفته

    پیوندها

    دسته‌ها

    آخرین بروز رسانی

      سه شنبه, ۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳
    اولین پایگاه اینترنتی اشتراک و فروش فایلهای دیجیتال ایران
    wpdesign Group طراحی و پشتیبانی سایت توسط digitaliran.ir صورت گرفته است
    تمامی حقوق برایbankmaghaleh.irمحفوظ می باشد.