عنوان :
تعداد صفحات :۲۹
نوع فایل : ورد و قابل ویرایش
موضوع مقاله در مورد روستایی به نام شور آباد واقع در کنار کویر لوت میباشد و وصف مردمانی که از هر گونه امکانات شهری و حتی وسایل و ملزومات اولیه زندگی بدور میباشند. کسانی که زندگی خود را به سختی میگذرانند و از هر چه که طبیعت در اختیار آنها قرار میدهد استفاده میکنند درست مانند انسانهای اولیه .
این دهکده سیصد فرسنگ در دویست فرسنگ مساحت دارد و در یک جای دور و پرت و پلایی قرار دارد که در گذشته کمتر کسی حتی اسم آن راشنیده بود.
داستان شورآباد اثر جمالزاده می باشد که در داستانهای اولیه ی خود در صدد توصیف و بررسی مسائل عمده و بنیادین هستی چون مرگ ، زندگی ، راه سعادتمندی و ……. بوده است و پس از گذشت زمان برای ایجاد تنوع و ظاهرا دگر اندیشی به مباحث جزئی تر پرداخته است .
جدال این داستان بر سر این است که عدهای که به اصطلاح مروج فرهنگ و سواد در روستاها بودند میخواستند به هر طریقی که شده ¸با اصولی ترین روشها برافراد آن ده کمک کنند و برای این کار با یکدیگر به بحث و گفتگو نشستند ولی نتیجه این شد که یک حادثه غیر منتظره رخ داد .
واژه های کلیدی: شورآباد، جمالزاده، فرهنگ و سواد
پیشگفتار ۱
مقدمه ۲
شورآباد ۳
عناصر داستان ۲۴
فهرست منابع و مأخذ ۲۷
نقد و تحلیل و گزیده داستانهای کوتاه سید محمد علی جمالزاده
نام نویسنده : کامران پارسی نژاد
چاپ دوم ۱۳۸۲
نشر روزگار ۱۴۲
موضوعی را که من انتخاب کرده ام در مورد روستایی به نام شور آباد واقع در کنار کویر لوت میباشد و وصف مردمانی که از هر گونه امکانات شهری و حتی وسایل و ملزومات اولیه زندگی بدور میباشند. کسانی که زندگی خود را به سختی میگذرانند و از هر چه که طبیعت در اختیار آنها قرار میدهد استفاده میکنند درست مانند انسانهای اولیه .
این دهکده سیصد فرسنگ در دویست فرسنگ مساحت دارد و در یک جای دور و پرت و پلایی قرار دارد که در گذشته کمتر کسی حتی اسم آن راشنیده بود.
جمعیتی به اسم (کلید داران سعادت ملی ) سه نفر از کارکنان خود را به آن ده و ده هایی دیگر فرستادند تا اهالی آن دهکده ها را با سواد و رفاه آنان را تامین کنند .
وقتی که آنها به دهکده ی شور آباد وارد میشوند و وضعیت ساکنین آن را مشاهده میکنند تصمیم میگیرند که به آنها کمک کنند و برای این منظور چند جلسه تشکیل میدهند و با یکدیگر مشورت میکنند تا یک راه حل درست را پیدا کنند و وقتی به نتیجه رسیدند به خاطر خوابی که یک زن باردار دیده بود و تعبیر شخصی که اهالی ده از هر نظر به او ایمان داشتند معلوم شد که این سه نفر به خواب آن زن که میگفت سه افعی سیاه شاخدار از شکمش بیرون آمدند ربط دارند و به همین خاطر با چوب و چماق آنها را از خوب این هم یک نوع تمدن قار نشینی با کمی پیشرفت است .
وقتی که این سه نفر به تهران برای ارائه ی گزارش خود برگشتند دیدند که وضع عوض شده و یک دولت دیگر بر سر کار است .
بزرگان قوم و سران ملت ،رواج فرهنگ را بهترین وسیله ی ترقی و رستگاری تشخیص داده جمعیتی به اسم « کلید داران سعادت ملی » برای پیشرفت این مقصود مقدس و آرمان شریف تشکیل دادند که در ایالات و ولایات در خارجه شعبه های معتبر و مراکز مجهز و اداره ی حسابداری و کارشناس آمار و شعبه ی بازرسی و حساب مخصوص در بانک دارد و مامورین ورزیده و با اطلاع و با ایمان به اطراف و اکناف مملکت میفرستد که مردم را با مرام جمعیت آشنا ساخته و وسایل بسط فرهنگ و تامین سعادتمندی و رفاه هموطنان عزیز را فراهم آورند .
از جمله دکتر مسعود زمین نیا و میرزا عبدالجواد غمخوار و میرزا منصور پور جناب سیاق الوزرا را مامور کرده اندکه به یک عده از دهات جنوب شرقی و از آن جمله دهکده ی شور آباد رفته مطالعات لازمه را به قصد با سواد ساختن اهالی و تامین رفاه ساکنین به عمل آورند و نتیجه را به مرکز گزارش بدهند و ورقه های آمار و پرسشنامه های چاپی را که از طرف شعبه ی مرکزی به آنها داده شده پر کنند و ضمنا با اعتبار مالی معینی که در اختیار دارند و وسایل اولیه ی انجام منظور را که همانا با سوادساختن (مبارزه ی انا لفا بتیسم ) خود شان راسا در محل بود بیاورند .
دکتر زمین نیا در دانشگاهی از دانشگاه های لا تعد و لا تحصای بی نام و نشان آمریکا تحصیل علم
« اگر کال چرا ل پدا گوجی » کرده است ولی از لحاظ کشاورزی و کشاورزان ، میگویند شاگرد اول بوده است و اگر علاقه ی وافرش بر ایران و هموطنان نبوده میتوانست همانجا بماند و در همان دانشگاه معظم استاد باشد و حقوق سرشار بگیرد و از مزایای بسیار برخوردار باشد به ایران آمده است و کارش هم بد نگرفته است و همه جا در کار های زراعتی و فرهنگی و غیر زراعتی و فرهنگی و مشیر و مشار است به طوری که دیگر مدتی است فیلش کمتر به یاد هندوستان میافتد و نسبتا از بعضی هارت و هورت ها افتاده است و مثل بچه ی آدم بر ادای وظایف شغلی مشغول است .
آقای غمخوار هم تحصیل کرده و مرد با اطلاع و با فضلی است که دانشنامه اش از مدارس خودمانی است و هشت سال است که لیسانسه شده و در پی تهیه تز دکترای خود است .
پور جناب (سیاق الوزراء) سنش از آن دو نفر بیشتر و در حقیقت بر آنها در این ماموریت ریاستی دارد .
تهریشی دارد و هنوز درست به یقه و کراوات عادت نکرده است وزیر شلوارش بند دارد و گاهی اتفاق افتاده که با گیوه به اداره آمده است . از اعضای قدیمی وزارت دارایی است وهنوز هم بر حسب عادت به جای وزارت دارای مالیه میگوید و به قول خودش ریش را در آنجا سفید کرده و در آنجا قوز در آورده است و چنان میخ خود را در وزارتخانه ی متبوعه محکم کوبیده است که اگر صد دولت بیاید و برود و حکومت هزار رنگ بگیرد او به قول خودش « ریگ ته رودخانه » است و محال است کمترین تزلزلی در ارکان ماهیت کار و شغل او رخ بدهد.
خط فارسی را بیشترین مینویسد و مدعی است که برای جوان های بی سواد و بی خط و ربط امروزه کتابی به اسم « توسل نو »[۱] تالیف کرده که با اوضاع و احوال این دوره مناسب است.
اما دهکده ی شور آباد یکی از چهل و دو سه هزار دهکده ی ایران است و مانند بسیاری از آنان در بر بیابان و در جای دور و پرت و پلایی در کنار کویر لوت یعنی اقیانوس خشکیده ای که سیصد فرسنگ در دویست فرسنگ مساحت دارد افتاده که از ساکنین بسیار معدودش گذشته، کمتر کسی اسم آن را شنیده است و حتی مانند بسیاری از دهات دیگر صفحه ی پهناور ایران اسمش در نقشه ی جغرافیایی دیده نمی شود .
در صفحات جنوب شرقی ، آن طرف های کرمان و مکرانه جایی افتاده است که پرنده پر نمی زند .
اطرافش را از سه طرف صحرای بر هوت و بیابان در ندشت خشک و سوزان گرفته و تنها از یک سمت به کوهستان عریان و سوخته ای تکیه دارد.
ساکنان شور آباد عبارتند از هشت نه خانوار که معلوم نیست اصلا در آنجا چطور زندگی میکنند چطور زنده اند و چرا زنده اند و برای چه میخواهند زنده بمانند . اسم شاه و پیغمبر و امامی به گوششان رسیده است. از دین و آیین تنها روزه گرفتن و روضه خواندن و سینه زدن را میدانند آن هم بر تقدیر اینکه بدانند رمضان کی میرسد و محرم کی شروع میشود . از زبان فارسی بیشتر از چند کلمه حرف معمولی نمی دانند و سرشان نمی شود .
چنین دهکده ی چنان که خواهیم دید اسما تعلق دارد به یک نفر مالکی که هیچ معلوم نیست از چه تاریخی و به چه عنوانی مالک و ارباب این ده شده است . خودش ساکن دهکده ای از دهات فارس به اسم عجیب ترکی « کتکه کندی »۱که معنی آن « دهکده ی گوساله » است و پایش هرگز به شور آباد نرسیده است و همین قدر اسنت که هر چند سالی یکبار آدمک تند اسب سوار گرد آلودی مانند اجل معلق و بلای ناگهانی از سینه ی بیابان وارد میشود و از زور تشنگی یک کوزه آب را لا جرعه در حلق خالی میکند و هارت و هورت راه میاندازد و از چوب و فلکه و حبس و توقیف و کشتنش و آویختن سخنانی میراند و از کدخدای عور و مردم هاج و واج گرسنه ،مطالبه ی نقدو جنس میکند و خودش خوب میداند که اهالی این دهکده نم پس نمی دهند و حتی رمق ادامه ی حیات عادی خود را هم ندارند ، سوار اسبش میشود و راه صحرا را پیش میگیرد و در بیابان ناپدید میشود.
رفقای سه گانه با یک قاطر باروبنه وارد این دهکده شدند . ۲دهاتی ها خیال کردند خواب میبینند . هرگز احدی به سراغ آنها نیامده بود و حتی پیر ترین آنها در طی عمر (از همان مباشر کذایی گذشته ) سه چهار بار بیش تر چشمشان به آدم بیگانه نیفتاده بود . همه حیرت زده از دخمه ها و زاغه ها و بیغوله ها و کپر ها بیرون ریختند . به منزله ی آدم هایی که آفتاب چشمهایشان را خیره کرده باشد بنای نگا کردن به آن سه نفر آدمیزاد را گذاشتند و آدمهایی که در این ده زندگی میکردند از زور لاغری و بی رمقی بیشتر شبیه مرده های متحرکی بودند که هنوز گوشت و پوستشان متلاشی نشده باشند .
اهالی ده به صدای آهسته و بیمناک از همدیگر میپرسیدند که اینها کیستند و از کجا میرسند و چرا آمده اند و برای چه اینجا پیاده میشوند . فکر میکردند لا بد راهشان را گم کرده اند و آمده اند راهشان را از ما بپرسند . صدای پور جناب بلند شد «کدخدا ، کدخدا » پیرمرد در هم شکسته و دراز قد و نیم کوری با ریش فلفل نمکی در هم ریخته ای تعظیم کنان پیش آمد و با صدای خفه سلام داد.
پور جناب جواب سلامش را داده پرسید چرا نزدیک نمی آیی ؟
دو قدمی نزدیکتر شد.
باز هم نزدیکتر ، اسمت چیست ؟
غلام شما عبدالله .
تاج سرما . کربلایی عبدالله مگر اسم این ده « شور آباد » نیست ؟
قربان ،شور آباد همین جاست .
بعد پور جناب خواست که قاطر ها را به طویله ببرند و آنها را تیمار کنند ولی کد خدا گفت که ما اینجا طویله ای نداریم چون اصلا حیوانی نداریم . سپس گفت قاطرها را در سایه ای ببرند و مقداری کاه و یونجه جلو آنها بریزند که کدخدا گفت کاه و یونجه دیگر چیست؟ قربان ما کاه و یونجه مان کجا بود؟
چیزی نداریم . میسپاریم علف خشک بریزند جلوشان .
حتی خانه ای هم نداشتند که این سه نفر شب را در آنجا سپری کنند و در روز از شر آفتاب سوزان کویر در امان باشند. اهالی این ده حتی غذای خودشان را با زحمت تهیه میکردند و به گفته ی خودشان ملخ را میگیرند و نمک میزنند و میخورند و اگر هسته ی خرما هم پیدا شود با دانه ی کنار آرد میکنند و خمیر میکنند و میخورند. و لای سنگ های کوه هم علف هایی پیدا میشوند که قابل خوردن است .
۱- نام کتاب پو جناب سیاق الوزرا
۱- اسم این دهکده سابقا « ارزگان لر » بوده است .
۲- منظور از سه رفیق ،دکتر مسعود زمین نیا و میرزا عبدالجواد غمخوار و میرزا منصور پور جناب سیاق الوزرا است.
جهت دریافت و خرید متن کامل مقاله و تحقیق و پایان نامه مربوطه بر روی گزینه خرید انتهای هر تحقیق و پروژه کلیک نمائید و پس از وارد نمودن مشخصات خود به درگاه بانک متصل شده که از طریق کلیه کارت های عضو شتاب قادر به پرداخت می باشید و بلافاصله بعد از پرداخت آنلاین به صورت خودکار لینک دنلود مقاله و پایان نامه مربوطه فعال گردیده که قادر به دنلود فایل کامل آن می باشد .