عنوان :
تعداد صفحات : ۳۸
نوع فایل : ورد و قابل ویرایش
در این مقاله درباره تعریف فلسفه، فلسفه در آغاز، ضرورت تامل و طرح پرسشهای فلسفی و فلسفه ذهن توضیح می دهد.
فلسفه، تفکر است. تفکر درباره کلیترین و اساسیترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آنها روبه رو هستیم. فلسفه هنگامی پدیدار میشود که پرسشهایی بنیادین درباره خود و جهان میپرسیم.
فلسفه در پی دستیابی به بنیادیترین حقایق عالم است. چنانکه ابن سینا آن را این گونه تعریف میکند:
فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است به قدری که برای انسان ممکن است.
فلسفه همواره از روزهای آغازین پیدایش خود، دانشی مقدس و فرابشری تلقی میشد و آن را علمی الهی میدانستند. این طرز نظر، حتی در میان فلاسفه مسیحی و اسلامی رواج داشت؛ چنانکه جرجانی میگوید: “فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی”.
واژه های کلیدی: فلسفه، فلسفه ذهن، فلسفه طبیعیه، کشف حقیقت،
فلسفه چیست ؟۱
واژه فلسفه۹
تعریف فلسفه۱۰
معنای فلسفه۱۱
فلسفه در آغاز۱۸
ضرورت تامل و طرح پرسشهای فلسفی۲۰
فلسفه ذهن۲۶
منابع و مآْخذ۳۶
Maslin, Kaith T., «An Introduction to the Philosophy of Mind» , UK, Cambridge, 2001
۲٫ Guttenplan, Samuel, «A Companion to the Philosophy of Mind», UK, Blackw
فرهنگ فلسفی.
دیل، هالینگ، تاریخ فلسفهٔ غرب، صفحه ۱۳ تا ۱۶.
پاپکین، ریچارد، کلیات فلسفه، صفحه ۱.
ا.ی. خلیاپیچ، تاریخ فلسفه، نشر توده، ۱۳۴۸
ell, 20
ملاصدرا – هانری کوربننامه فلسفه – مسعود امیر -ش ۱۱خداوندان اندیشه سیاسی- نشر امیر کبیر ۰۱
لغت نامه دهخدا
مردان اندیشه – نشر طرح نوهایدگر و پرسشهای بنیادین – بابک احمدی – نشر مرکز خداوندان اندیشه سیاسی- نشر امیرکبیر
فلسفه حوزهای از دانش بشری است که به پرسش و پاسخ درباره مسائل بسیار کلی و جایگاه انسان در آن میپردازد؛ مثلاً این که آیا جهان و ترکیب و فرآیندهای آن به طور کامل مادی است؟ آیا به وجود آمدن یا به وجود آوردن جهان دارای هدف است؟ آیا ما میتوانیم پاسخ قطعی بعضی چیزها را بیابیم؟ آیا ما آزاد هستیم؟ آیا ارزشهای مطلقی وجود دارند؟ تفاوت اصلی فلسفه یا علم در این است که پاسخهای فلسفی را نمیتوان با تجربه یا آزمایش تایید کرد.
از جهتی میتوان برای فلسفه دو معنی در نظر گرفت، در معنی نخست مراد از فلسفه عبارت است از تامل و تحقیق عقلانی و پیشین در باب موضوعات خاص میباشد. موضوعاتی از قبیل خدا، شناخت، هستی، اخلاق، انسان، ذهن، جامعه و … در این معنی از فلسفه، فلسفه به عنوان دانشی با موضوع خاص میباشد که فراتر از آن نمیرود. برای مثال فلسفه در نزد ابن سینا و یا ملاصدرا یعنی علم به وجود و اوصاف آن، یا نزد کانت فلسفه یعنی تامل عقلانی در باب شناخت و معرفت انسان و یا فلسفه نزد ویتگنشتاین یعنی تحقیق و تامل در باب زبان و … در چنین تلقیای از فلسفه، فلسفه در معنایی محدود به کار میرود و در محدوده خاصی محدود جهان، شناخت، زبان، انسان و در این معنا، فلسفه معنای عامی مییابد و حوزه وسیعی را شامل میگردد به گونهای که شامل تمام حوزههای محدودی که هر فیلسوف برای خود در نظر گرفته است، میگردد. حال آنچه از فلسفه در عنوان “تاریخ فلسفه” مراد است، همانا معنی دوم از معانی سابق میباشد چرا که آنچه با عنوان تاریخ فلسفه مورد بررسی واقع شده و میشود طیف گستردهای از مباحث فلسفی اعم از هستی، خدا، جهان، انسان، اخلاق، معرفت و … را شامل میگردد.
تحقیق در معنی فلسفه مستلزم تحقیق در معنی تاریخ فلسفه است.
فلسفه، حیات اندیشه است. فلسفه پرسش از وجود موجود و علم به اعیان موجودات است. فلسفه سیر مدام و در راه بودن است.
افلاطون وجود موجود را ماهیات ثابته و ارسطو منشایت اثر و دکارت من متفکر دانسته و کانت مابعدالطبیعه را متعلق به ماهیت بشر خوانده و آن را منحصر در نقادی شناسایی انگاشته و هگل فلسفه را بکلی از معنای یونانیش که حب دانایی است دوره کرده و آن را عین دانایی و دانندگی مطلق دانسته است. فهم این معانی بدون انس با آنها میسر نیست و این انس هم به صرف خواندن و آموختن فلسفه، یعنی با علم فلسفه، حاصل نمیشود. طی طریق در اندیشه فلسفی ما را به انس با این معنی میرساند. با این همه رسوخ در تفکر گذشته و تذکر نسبت به آن، شرط هر تفکر تازه است. اما باید آن زمان فرا رسد – و شاید بزودی فرا رسد – که بشر بتواند نه با رای فضولی بلکه با خروج از آن، یعنی خروج از اداره خود و خودرائی، ندایی را بشنود که او را به تفکر میخواند؛ آن وقت بشر از مفهوم به معنی میرود و پرسش قلبی از وجود میکند. وقتی پرسش قلبی مطرح باشد، دیگر حتی تفکیک پرسش و پاسخ هم مورد ندارد بلکه پرسش عین پاسخ است. فلاسفه تصدیق دارند که از طریق علم حصولی نمیتوان به اعیان و ماهیت موجودات و اشیاء رفت بلکه این فقط با انس و در اصول حضور میسر است. تفکر اصیل همزبان شدن با وجود و با متفکران است. در سیر تفکر، پرسش و پاسخ یکباره با هم میآید.
ویلیام جیمز میگوید: فلسفه چیزی جز وصول به کنه حقایق اشیاء و غور در معانی عمیق آنها نیست و در سلسله واقعیات، پیدا کردن جوهر ذاتی یا به قول اسپینوزا ذات جوهری آنهاست؛ بدین طریق تمام حقایق با هم متحد میگردند و به “کلی مافوق کلیات” میرسند.
در فلسفه لذتی وجود دارد؛ حتی در سراب بیابانهای علم بعدالطبیعه جذب و کششی هست. هر طالب علمی این معنی را تا هنگامیکه ضروریات قاطع حیات مادی او را از مقام بلند اندیشه به سرزمین پست مبارزه اقتصادی فرود نیاورده است، درک میکند. اغلب ما در بهار عمر خویش روزهای طلایی را گذراندهایم که در آن معنی قول افلاطون را که “فلسفه لذتی گرامی است” درک کردهایم، در آن روزها عشق به حقیقتی ساده آمیخته با اشتباه برای ما خیلی برتر از لذایذ جسمانی و آلودگیهای مادی بود. ما همواره در خود ندای مبهمی میشنویم که ما را به سوی این نخستین عشق به حکمت میخواند. ما مثل براونینگ چنین میاندیشیم که: “طعام و شراب من برای تحصیل معنی زندگی است”. قسمت اعظم زندگی ما بیمعنی است و در تردید و بیهودگی هدر میرود؛ ما با بینظمیهایی که در درون و بیرون ماست میجنگیم و مع ذلک حس میکنیم که اگر بتوانیم روح خود را بشکافیم یک امر مهم و پرمعنی در آن پیدا میکنیم. ما در جستجوی فهم اشیاء هستیم: “معنی زندگی برای ما این است که خود و آنچه را که به آن برمیخوریم به روشنی و شعله آتش مبدل سازیم.” مانند میتیا در “برادران کارامازوف” از “کسانی هستیم که احتیاجی به آلاف الوف ندارند، فقط پاسخی به سوالات خود میخواهند.” ما میخواهیم ارزش و دورنمای اشیایی را که از نظر ما میگذرند دریابیم، و بدین وسیله خود را از طوفان حوادث روزانه برکنار داریم. ما میخواهیم پیش از آنکه دیر شود اشیای کوچک را از بزرگ تشخیص دهیم و آنها را چنانکه در واقع و نفس الامر هستند ببینیم. ما میخواهیم در برابر حوادث و ناملایمات خندان باشیم و هنگام مرگ هم تبسمی بر لب داشته باشیم. ما میخواهیم کامل باشیم و نیروها و قوای خود را بررسی کنیم و آنها را نظم و ترتیب دهیم و امیال خویش را هماهنگ سازیم، زیرا نیروی منظم و مرتب آخرین سخن اخلاق و فن سیاست و شاید آخرین کلمه منطق و مابعدالطبیعه نیز هست. ثورو میگوید: “برای فیلسوف شدن داشتن افکار باریک و حتی تاسیس مکتب خاص کافی نیست، تنها کافی است که حکمت را دوست بداریم و بر طبق احکام آن زندگی ساده و مستقل و شرافتمندانه و اطمینان بخش داشته باشیم.”
اگر ما فقط حکمت را پیدا کنیم میتوانیم مطمئن باشیم که بقیه به دنبال آن خواهند آمد. لیکن چنین اندرز میدهد: “نخست اموری را که برای روح خوب و صالح است جستجو کن تا چیزهای دیگر بر آن بیفزاید و یا لااقل فقدان آن حس نشود.” حقیقت ما را توانگر نمیسازد ولی آزاد بار میآورد.
کلامی از ویتگنشتاین وجود داشت که اشلیک هم نقل میکرد دایر به اینکه فلسفه نظریه و آموزه نیست، فعالیت و عمل است. حاصل و نتیجه فلسفه مجموعهای از گزارههای صادق یا کاذب نیست، زیرا علوم باید به اینگونه گزارهها رسیدگی کنند؛ بلکه صرفاً عمل روشن کردن و تحلیل و در بعضی موارد، برملا کردن مهملات است.
جملهای که بعضاً بکار میرود اینکه مساله “حل نمیشود، منحل میشود” که از جمله کارهای فلسفه است.
فلاسفه بزرگ همیشه به زبانی حرف زدهاند که افراد عادی از آن سر در آوردهاند و بنابراین، جوهر و چکیده آن را دست کم بصورت ساده فهمیدهاند. دید و بینش محوری و اساسی فلاسفه بزرگ ساده است.(راسل)
هدف فیلسوف بیان حقیقت است و بنابراین او از نظر حرفهای در این کار نیست که به اظهارات ارزشی مبادرت کند، کار او این نیست که به مردم بگوید چه باید بکنید، چون اینگونه گفتهها ارزشی است و بنابراین به معنای دقیق کلمه، نه به هیچ وجه صادق است و نه کاذب. از طرف دیگر، چون هدف او کشف حقایق امکانی (contingent) و تجربی هم نیست از جهت حرفهای احکام ترکیبی و تجربی هم صادر نمیکند. کار فیلسوف از اساس با کار معلم اخلاق و دانشمند تفاوت دارد. کار حرفهای او، بر پایه آن دو فرقی که گفتیم، کشف آنگونه حقایق تحلیلی است که نسبتهای منطقی بین مفاهیم را آشکار میکنند.
جهت دریافت و خرید متن کامل مقاله و تحقیق و پایان نامه مربوطه بر روی گزینه خرید انتهای هر تحقیق و پروژه کلیک نمائید و پس از وارد نمودن مشخصات خود به درگاه بانک متصل شده که از طریق کلیه کارت های عضو شتاب قادر به پرداخت می باشید و بلافاصله بعد از پرداخت آنلاین به صورت خودکار لینک دنلود مقاله و پایان نامه مربوطه فعال گردیده که قادر به دنلود فایل کامل آن می باشد .