3,177 views
عنوان :
تعداد صفحات :۱۳۶
نوع فایل : ورد و قابل ویرایش
در میان نوابغ ادبی و اندیشمندان زبان و ادب فارسی و زنجیره چهرههای درخشان هزار سال شعر فارسی، مولوی یکی از زبانآورترین شاعران تاریخ و یکی از رفیعترین سرایندگان شعر عرفانی در تمام اعصار شعر فارسی و آخرین مظهر کمال در سراسر جغرافیایی ادبیات عرفانی ایران است که دیوان شمس و مثنوی او متعالیترین اوج معنیگرایی در شعر تعلیمی فارسی است. عشق که بنمایه غزلهای اوست، تجربه حیات اوست.
تربیت در لغت به معنی پرورش و نموّ دادن است که تزکیه نیز به همین معناست. پس بدین ترتیب، آنچه در تربیت اسلامی لحاظ میشود در رشد و کمال معنوی انسان و رسانیدن او به مقام قرب ربوبی و سعادت همیشگی است که در پرتو هدایت الهی تحقق میپذیرد و پرورش کلیه استعدادها در راستای این هدف معنی پیدا میکند. بدینسان، تربیت معمار شخصیت حقیقی انسان در پرتو هدایت الهی است که با برنامه سنجیده و حساب شده آسمانی تحقق مییابد.
این رساله، با عنوان «آموزههای تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر» در یک مقدمه و چهار بخش تنظیم شده است. مقدمه مشتمل است بر اشارهای به جایگاه رفیع مثنوی در میان آثار ادب فارسی و عظمت اندیشههای ژرف مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی. همچنین شرح مختصر زندگینامه به آن بزرگ از آغاز حیات تا واپسین دم حیات.
بخش اول اختصاص دارد به بررسی تعلیم و تربیت از دیدگاه قرآن و احادیث و روایاتی که از ائمه معصومین علیهماالسلام نقل شده است. در بخش دوم به جهانبینی مولانا، انسان از دیدگاه مولانا، تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدُن در مثنوی اشاره دارد و ابیاتی چند در باب هر موضوع به عنوان شاهد مثال از مثنوی معنوی آورده شده است. بخش سوم به بررسی نظرات و آراء روانشناسان بزرگ معاصر در زمینه تربیت و رشد و به کمال رسیدن و شکوفا شدن انسانها، اختصاص داده شده است. در ابن بخش نظرات شش تن از برجستهترین روانشناسان را که در حوزه رشد شخصیت و کمال یا با او هر کدام الگویی خاص را ارائه دادهاند و به روانشناسان کمال گرا شهرت دارند، مورد بررسی فرار دادهایم. در بخش چهارم تلاش گردیده است تا نظرات تربیتی مولانا در مورد به کمال رسیدن انسان با سه مکتب بزرگ روانشناسی نوین و معاصر تطبیق داده شود. این سه مکتب بزرگ عبارتند از مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسانگرایی باشد که بیان نکات تربیتی در مثنوی به عنوان یک راه ارتباطی با منبع وحی، راهنمایی ما در فهم مطالب مربوط به انسان باشد، چرا که مولانا با اقتباس از قرآن کریم و فهم آیات وحی به خلق مثنوی پرداخته است. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
واژه های کلیدی: مثنوی ، روانشناسی معاصر، تعلیم و تربیت، مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسانگرایی، کمال رسیدن انسان
چکیده ۱
پیشگفتار ۲
مقدمه همراه با شرح زندگانی مولانا و معرفی آثار ۵
مقدمه ۶
زندگینامه مولانا ۸
۱٫ آغاز عمر، اسم و القاب (۱) ۸
۲٫ بهاء ولد، مولانا و مهاجرت ۹
۳٫ روزگار تربیت و ارشاد ۱۰
۴٫ دوره انقلاب و آشفتگی ۱۰
پایان زندگانی ۱۲
صورت و سیرت مولانا ۱۳
آثار مولانا ۱۴
آثار منثور مولانا: ۱۶
بخش اول ۱۷
تعلیم و تربیت در اسلام، قرآن، احادیث ۱۷
فصل اول ۱۸
۱٫ مقدمهای بر تعلیم و تربیت اسلامی ۱۸
فصل دوم ۲۰
تعلیم و تربیت در اسلام (قرآن، احادیث) ۲۰
فصل سوم ۲۳
ضرورت تعلیم و تربیت برای انسان ۲۳
فصل چهارم ۲۵
اهمیّت تعلیم و تربیت برای فرد ۲۵
تعلیم و تربیت سطح اقتصادی فرد را بهبود میبخشد. ۲۵
تعلیم و تربیت سطح اجتماعی فرد را بالا میبرد ۲۶
نقش تعلیم و تربیت در ساختار شخصیت انسان ۲۶
نقش تعلیم و تربیت در پرورش جنبههای انسانی ۲۷
فصل پنجم ۲۸
هدف از تربیت ۲۸
موضوع تعلیم و تربیت ۲۹
مفهوم تعلیم و تربیت ۳۰
اهداف کلی تربیت ۳۱
اصلاح رابطه انسان با تاریخ ۳۴
بخش دوم ۳۵
انسان از دیدگاه مولانا در مثنوی ۳۵
فصل اول ۳۶
جهانبینی حاکم بر مثنوی ۳۶
فصل دوم ۴۰
نظر مولانا در مورد انسان ۴۰
فصل سوم ۶۰
انسان کامل از دیدگاه مولوی ۶۰
فصل چهارم ۷۴
تهذیب اخلاق در مثنوی ۷۴
در فضیلت خاموشی ۸۳
(۲۶۰۲/۴) ۸۳
در فضیلت سخاوت ۸۳
در باب فرضیه زکات و دستگیری از نیازمندان ۸۴
جایگاه و مورد انفاق و امساک ۸۴
در باب عفت ۸۵
محبت و نیکویی در حق دوستان ۸۵
مشورت با عاقلان ۸۶
دوری از همنشینی با احمقان ۸۶
هرچه میکنی برای خدا انجام بده ۸۷
بدبین مباش و به نیکیها بنگر و از تلاش فرو مگذار ۸۸
کینهتوزی مکن ۸۹
پیرو راستا باش ۸۹
از پاکان بد مگو و دل به پاکان بسپار ۹۰
نعمتهای خدا را شکرگزار باش ۹۰
۵٫ نمونههایی از اخلاق بد و منفی در مثنوی ۹۲
فصل پنجم ۱۰۲
تدبیر منزل ۱۰۲
وظایف انسان در خانواده ۱۰۲
آیین همسرداری ۱۰۴
۲٫ وفاداری به همسر، تلاش برای رفاه خانواده ۱۰۵
حیاتی ناگوار از مرگ و وصلتای زهرتر از زهر فراق ۱۰۷
همراه با جمع ۱۱۰
اشعار مربوط به همراهی جمع ۱۱۲
خیانت نکردن به همسر و راستگویی در زندگی ۱۱۴
۶٫ مهماننوازی و مهمان را عزیز داشتن و بدگویی نکردن ۱۱۵
فصل ششم ۱۱۷
سیاست مدن ۱۱۷
۱٫ مقدمه ۱۱۷
پیرچنگی (کمک به ضعفا و تهیدستان) ۱۱۹
۳٫ رفع اختلاف و برقراری صلح و آشتی ۱۲۳
۴٫ از بین بردن نزاع، مخالفت و عداوت از میان انصار به برکات رسول(ص) ۱۲۵
مقدمه ۱۲۵
تفسیر ابیات ۱۲۵
۴٫ احسان در حق دوستان ۱۲۷
منابع ۱۲۹
قرآن کریم.
آتکینسون، ریتا ال؛ آتکینسون، ریچاردسی؛ اسمیت، ادواردی؛ زمینه روانشناسی هیلگارد. جلد اول، ترجمه دکتر حسن رفیعی، انتشارات ارجمند، چاپ اول، ۱۳۷۸٫صفحات ۳۶-۱۶٫
آراسته، رضا؛ زایش دوباره در آفرینش و عشق از دیدگاه مولانا، انتشارات صفا، چاپ اول، تهران، ۱۳۸۰٫
امینی، ابراهیم؛ اسلام و تعلیم و تربیت، چاپ آرین، انتشارات چهارم، ۱۳۷۶٫
بشردوست، مجتبی؛ سودای حقیقت (هستیشناسی مولانا)، نشر روزگار، چاپ اول، ۱۳۸۱٫
جعفری، محمدتقی؛ تفسیر، نقد و تحلیل مثنوی جلالالدین محمد مولوی، جلد ۱ الی ۶، چاپخانه نمونه قم، تهران، ۱۳۸۱٫
جعفری، محمدتقی؛ مولوی و جهانبینیها در مکتبهای شرق و غرب، انتشارات بعثت، چاپ سوم، ۱۳۷۶٫
خالدیان، محمدعلی؛ بررسی موانع معرفتی در مثنوی با نگاه به اندیشهها و جهانبینیهای مولوی، نشر موسسه فرهنگی و انتشاراتی فراغی، چاپ دوم، ۱۳۸۴٫
خیرآبادی، عباس؛ ظروف آب زندگی (بررسی ساختار قصههای مثنوی)، انتشارات پاژ، چاپ اول، مشهد، ۱۳۸۴٫
۱۰٫ دفتر همکاری حوزه و دانشگاه. مکتبهای روانشناسی و نقد آن. جلد دوم. سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها. چاپ دوم. ۱۳۷۷٫
دلشاد تهرانی، مصطفی؛ سیری در تربیت اسلامی. موسسه نشر و تحقیقات ذکر. چاپ چهارم. ۱۳۸۰٫
رهبر، محمدتقی؛ رحیمیان، محمدحسن؛ اخلاق و تربیت اسلامی، نشر سمت، ۱۳۸۰٫
۱۳٫ زرینکوب، عبدالحسین؛ بحر در کوزه/نقد و تفسیر قصهها و تمثیلات مثنوی، انتشارات علمی سخن، چاپ چهارم، ۱۳۸۱٫
۱۴٫ سادوک، بنیامین جیمز؛ سادوک؛ ویرجینیا، الکوت؛ خلاصه روانپزشکی و علوم رفتاری، جلد اول، ویرایش نهم، ترجمه دکتر حسن رفیعی، انتشارات ارجمند، ۱۳۸۴، صفحات ۲۳۲-۲۰۹٫
سانتراک، جان دبلیو؛ زمینه روانشناسی، ترجمه مهرداد فیروزبخت، ناشر خدمات فرهنگ رسا، ۱۳۸۳٫
شریعتمداری، علی؛ روانشناسی تربیتی، انتشارات سپهر تهران، چاپ یازدهم، ۱۳۷۷٫
شولتس، دوآن؛ روانشناسی کمال (الگوی شخصیت سالم)، ترجمه گیتی خوشدل، نشر پیکان، چاپ نهم، ۱۳۸۰٫
۱۸٫ شهیدی، سیدجعفر؛ تفسیر نقد و تحلیل مثنوی جلالالدین محمد مولوی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۸۰٫
شیروانی، علی؛ آموزههای اخلاقی در مثنوی، انتشارات دارالعلم قم، چاپ اول، ۱۳۷۷٫
طوسی، خواجه نصیرالدین؛ اخلاق ناصری، انتشارات افست، چاپ اول، ۱۳۵۶٫
غزالی طوسی، ابوحامد؛ کیمیای سعادت، انتشارات مرکزی، چاپ هفتم، ۱۳۵۳٫
فروزانفر، بدیعالزمان؛ شرح زندگانی مولوی؛ انتشارات گلرنگ، ۱۳۶۸٫
فروزانفر، بدیعالزمان؛ شرح مثنوی شریف، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۸۰٫
۲۴٫ کاردان، علیمحمد؛ اعرافی، غلامرضا؛ فلسفه تعلیم و تربیت. جلد اول. پژوهشکده حوزه و دانشگاه. تهران. چاپ چهارم. ۱۳۸۰٫
کاشانی، عزالدین محمود بن علی؛ مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، نشر اتحاد، چاپ ششم، ۱۳۸۱٫
کرمانی، عبادزاده؛ تئوریها و اکتشافات علمی مولانا، نشر طلوع آزادی، ۱۳۶۳٫
مشیری، جلیل؛ نگرشی بر اندیشههای مولوی، نشر دانشگاه اراک، چاپ اول، ۱۳۸۴٫
مومنزاده، محمدصادق؛ برداشتهای روان درمانی از مثنوی، انتشارات سروش، چاپ اول، ۱۳۷۸٫
۲۹٫ میزیاک، هنریک؛ سکستون، ویرجینیا استارت؛ تاریخچه و مکاتب روانشناسی، چاپ دوم، ترجمه احمد رضوانی، انتشارات به نشر، ۱۳۷۶٫
نصراصفهانی، محمدرضا، سیمای انسان در اشعار مولانا، نشر هشت بهشت، چاپ اول، ۱۳۷۷٫
نصری، عبداله؛ سیمای انسان کامل از دیدگاه مکاتب، انتشارات سپهر، تهران، چاپ چهارم، ۱۳۷۶٫
نیکلسون، رینولد؛ تصحیح مثنوی معنوی مولانا جلالالدین رومی، انتشارات مولی، تهران، ۱۳۷۰٫
هاشمی، جلال؛ پیغام سروش (مکتب مولانا و روانشناسی نوین)، انتشارات بعثت، ۱۳۸۰٫
همایی، محمد جلالالدین؛ مولوی نامه، جلد ۱ و ۲، نشر ستاره قم، چاپ نهم، ۱۳۷۶٫
Evans, R.I. Dialogue with erich from. New York: Harper and Row. 1966.
Hall, M.H. A conversation with Abaham H. Maslow. Psychology Today. 2, 27-55. 1968.
Hall, M.H. A conversation with viktor frankl of Vienna. Psychology Today. 2, 56-65. 1968.
Jung, C.G. Man and His Symbols. New York: Dell. 1968.
Rogers, C.R. Client centred therapy. Boston: Houghton Mifflin. 1951.
Shapard, M.F. An intimate portrait of fritz perls and gestalt theraphy. New York: Dutton. 1975.
سپاس و ستایش و ثنا، آن را سزاست که از نهیب دور باش کبریاییاش عقل دوراندیش را در شناخت ذاتش راه نیست، و اندیشه تیزگام در راه شناسایی او لنگ است. زیرا مخلوق جز از جنس و مثل خود اگاه نیست. و درود کامل، خاص خاصان اوست بالاخص، بر اوّلین تجلی نور ازل و آخرین پیامبر مرسل محمد (ص) و پویندگان راه و حاملان اندیشه او. در میان نوابغ ادبی و اندیشمندان زبان و ادب فارسی و زنجیره چهرههای درخشان هزار سال شعر فارسی، مولوی یکی از زبانآورترین شاعران تاریخ و یکی از رفیعترین سرایندگان شعر عرفانی در تمام اعصار شعر فارسی و آخرین مظهر کمال در سراسر جغرافیایی ادبیات عرفانی ایران است که دیوان شمس و مثنوی او متعالیترین اوج معنیگرایی در شعر تعلیمی فارسی است. عشق که بنمایه غزلهای اوست، تجربه حیات اوست.
مثنوی او عملیترین و حیاتیترین نمونه عرفان است آن هم با نظم و سبک و ساختار و صورتی که ویژه اوست، اما از طرفی دیگر مدتها بود که شیفتهوار، دل بسته مثنوی بودم و اندیشههای بلند و افکار معنیآفرین و هیجانبرانگیز و حرکتخیز و حیاتبخش و انسانساز و معانی شیرین که از الفاظ سخته این کتاب عظیم میتراود، هر روز بیش از روز پیش، مرا مجذوب و مفتون خویش میساخت در نتیجه سعی و تلاشم بر این بود که بتوانم از این شاهکار بیهمتای جاویدان جهان اندیشه و ادب شعر فارسی چیزی بیاموزم.
برای من، مثنوی مولوی، تنها یک اثر ماندگار و خواندنی و ماندنی چون دیگر آثار عرفانی یا دواوین شعری و حکمی نیست، بلکه محور زندگی و آئینه تمامنمای حیات بشری است که از دیدگاه او انسان حامل اندیشه الهی و مقام خلیقهایی دارد. و هیچکس در دیدگاه خداوند خوار مایه و حقیر نیست. و راه وصول به حق، موقوف و منحصر به صورتی خاص از پرستش نیست، بلکه هر کاری که از سر سوز و اخلاص به حق انجام شود، راهی به حق است و از هر دلی به حقیقت راهی است.
همانگونه که از شاهنامه فردوسی، صدای ضربان قلب زنده و تپنده انسان پرتوان و پویای بیزمان و مکان را میشنویم، مثنوی مولوی نیز احیاگر حیثیت انسانی و معمار اندیشه و منادی صلح و آزادی و اُخوت، انسان و انسانگرایی و مبشر عدالت اجتماعی و ستایشگر فضیلت و علم و عشق و خردپژوهی است. البتّه خرد کلّی معرفتجو و معاد اندیش و فریادی است علیه نابرابریهای اجتماع. او سقراطوار، به سرنوشت انسان و آزادی او میاندیشد. همانگونه که شاهنامه به رودی عظیم میماند که در عین قدرت و زیبایی، آراسته و کامل است و برای هر شخص جلوه و جمال خاص دارد و در عین حال، شناسنامه زندگی پرتلاطم وسرشار از گیر و دار ملت سلحشور و قوم دلیر ایران است که یک قوم و فرهنگ را از اعماق زمان و ژرفای تاریخ بیرون کشیده است و بر قله رفیع فکر و تمدن و فرهنگ و ادب قرار داده است.
مثنوی نیز به اقیانوسی متلاطم میماند که در سطح هموار، آرام و قابل رؤیت و بهرهبرداری است و گاه در اعماق ژرف، درههایی پر پیچ و خم به جریان میافتد و از دسترس و دید خواننده ناپدید میگردد. مولوی عقیده دارد که حقیقت انسانی بیرنگ است و قدر مشترک میان افراد بشر معنی و اصل انسانیت است. پس همان بهتر که بدان حقیقت باز گردیم و ستیزه و پرخاش را به یک سو نهیم. مثنوی عصاره تجربه دینی اسلامی در طول هزار و پانصد سال تفکر دینی است و به ما میگوید که اعمال قدرت و خشونت و قهر و غلبه و آزار و شکنجه و سختگیری، راه صحیح تربیت و پرورش اخلاق نیست.
شاید بتوان با قدرتنمایی و هیبت، بشر را مقهور کرد ولی نمیتوان انسان کامل ساخت زیرا قهر و هیبت ممکن است ظاهر را منظم کند ولی باطن را پاک نمیکند و نور معنی نمیبخشد و انسانیت روی در حجاب میکشد.
پس از تنگنظری و کوتهبینیها و فردطلبیها دست بردارید، زیرا تسلّط بر دلها و عقاید از دایره فشار بیرون است، همانگونه که شاهنامه برای اندیشمندان، ساختار پیروزی و شکست، امید و ناامیدی، زادنها و مردنها، در آن تفکرآمیز و پرمعناست و میتواند چراغی برای آیندگان باشد که چگونه با ایران و ایرانی باید برخورد کرد، مثنوی نیز با ارائه جهانبینیها و باید و نبایدهایی که ارائه میدهد، شمع شبافروزی است برای آیندگان و برای همگان که چگونه با انسانها برخورد کنند و به ما میگوید ای انسانها، تبر در جان یکدیگر منهید و بگذارید انسانیت از افق زندگی سر بر زند و بدرخشد.
برای مفاهیم بیشماری که در مثنوی میدرخشند از آنجا که هر کس از زاویهای به آن نگریسته، خواستیم دِیْنِ خود را ادا و شمهای از مفاهیم معرفتی انسانی و رشد و کمال او را بیان نمایم. اما در این دریای بس عظیم و ژرف و پهناور و در این گفتار کوتاه، پیش از یک قطره آن را نمیتوان بازگو کرد، زیرا به ضرس قاطع و یقین جازم، معتقدم و میگویم که هیچ کتابی از ساختههای فکر و قلم بشری به اندازه مثنوی شریف مولوی افکار تازه و مطالب ارزنده و جاودانی ندارد. به طوری که اگر پیشرفت سریع و حیرتانگیز تمدن و علوم و معارف بشری، به فرض محال کلّی از کتب و آثار نظم و نثر قدیم، ساخته قلم و فکر بشر را در هم نوردد و همه را باطل کند، هنوز مثنوی مولوی زنده، پیشرو و. قافلهسالار اصلاح نفوس و سردفتر علوم و معارف بشری و مظهر (آنکه نمرده است و نمیرد تویی) خواهد بود. خلاصه این که؛ افکار و عقاید مولوی که در منظومه مثنوی و دیگر آثار او پراکنده است، دریای عظیم است که به قعر آن نتوان رسید و به قول مولانا:
گر شود بیشه، قلم دریا مدید |
مثنوی را نیست پایانی پدید |
(۲۲۵۳/۶)
مولانا جَلالُالدین محمد بن حسین خطیبی، معروف به مولوی که او را خداوندگار نیز میخواندند، در ششم ربیعالاول سال۶۰۴ هـ .ق در بلخ به دنیا آمد. لقب مولوی که از دیر زمان در میان صوفیه و دیگران بدین استاد حقیقتبین اختصاص دارد، در زمان خود وی و حتی در عُرف تذکرهنویسان قرن نهم شهرت نداشته و جزو عناوین و لقبهای خاص او نمیباشد. و ظاهراً این لقب از روی عنوان دیگر یعنی (مولانای رومی) گرفته شده است.
پدرش به بهاءالدین ولد معروف بود و سلطان العلما لقب داشت و عارف و عالم مشهوری بود و کتاب «معارف بهاء الولد» تألیف اوست.در هر حال بهاء ولد حدود سال ۶۱۰ هـ .ق یا ۶۱۸ با جلالالدین که شش سال داشت از بلخ بیرون آمد و قصد حج کرد و رهسپار بغداد شد در نیشابور به دیدن شیخ فریدالدین عطار نائل امد .به گفته دولتشاه، مولانا و شیخ عطار به دیدن هم رغبت و شتابی تام داشتند، در آن وقت مولانا جلالالدین، کوچک بود. شیخ عطار کتاب اسرارنامه را به هدیه به مولانا جلالالدین داد. عطار بهاءالدین را گفت: «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.»
و دیگران هم این داستان را کم و بیش ذکر کرده و گفتهاند که مولانا پیوسته اسرارنامه را با خود داشتی. بهاء ولد بعد از سه روز از بغداد رهسپار حج شد و در بازگشت از سفر حج، رهسپار شام شد و پس از مدتی به ارزنجان، عزیمت کرد که پادشاه آنجا، فخرالدین بهرامشاه، از آل منکوجک بود و به علما توجه داشت و کریم و بخشنده و رادمرد بود، وی کسی بود که نظامی گنجوی مثنوی مخزنالاسرار را به نام او کرد و برایش تحفه فرستاد و از او جایزه گرفت.
بهاءالولد پس از آن به لارنده رفت و مولانا جلالالدین در این شهر در سن ۱۸ سالگی با دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه پسر به نامهای سلطان ولد، بهاءالدین محمد، و علاءالدین محمد بود. پس از هفت سال، بهاء ولد به درخواست علاءالدین کیقباد پادشاه سلجوقی روم به قونیه رفت و در سال ۶۲۸ هـ .ق بنا به گفته احمد افلاکی در همانجا درگذشت مولانا جلالالدین در این هنگام بیست و چهار سال داشت و به خواهش مریدان و یا به اصرار سلطان علاءالدین به جای پدر نشست و به وعظ و ارشاد و فتوی دادن پرداخت و به برهانالدین ترمذی ـ از سادات حسینی ترمذ ـ پیوست و تحت تربیت و مراقبت و آزمایش او قرار گرفت.
مولانا بعد از آن که به مدت ۹ سال از تربیت و ارشاد برهانالدین برخوردار بود و تغییر حال داده و ظاهراً به اِشارَتِ او به شام سفر کرده تا علوم ظاهری را به کمال برساند. برای تکمیل آن به شهر حلب رفت و در مدرسه حلاویه فرود آمد.
پس از آن به شهر دمشق رفت که شیخ اکبر محییالدین عربی، در آن شهر میزیست. مولانا نیز طالب دیدار این بزرگان بود. بعد از هفت سال اقامت در حلب و دمشق به روم بازگشت و به دستور برهانالدین به ریاضت پرداخت و سه چلّه گذراند که برهانالدین عالمی کامل و عارفی بزرگ بوده و او را به علّت اِشرافی که بر خواطر داشت «سید سرّدان» میگفتند. (برهانالدین در سال ۶۳۸ ه.ق در قیصریه وفات کرد). پس از درگذشت برهانالدین، مولانا به مدت ۵ سال (۶۳۸ تا ۶۴۲ ه.ق) بر مَسند ارشاد و وعظ و تدریس و فقه و علوم دین اشتغال داشت و حدود ۴۰۰ طالب علم از محضر او کسب فیض میکردند. صِیتِ شهرت او در جهان منتشر شد و مریدان فراوان یافت.
وضع صوری و ظاهری مولانا که از زهد و استواری او در دین و شریعت محمدی، حکایت میکرد و مردم را سخت فریفته بود، چندان دوام نیافت زیرا به شمسالدین محمد بن علیبن ملکداد تبریزی بازخورد که پیری آشفتهحال بود و دائماً از شهری به شهر دیگر میرفت و به خدمت بزرگان میرسید و گاهی مکتبداری میکرد و به احتمال قوی نخستینبار مولانا در دمشق یا حلب او را دیدار کرده است. شمسالدین در جمادیالآخر سال ۶۴۲ هـ .ق وارد قونیه شد و در «خان شکر فروشان» فرود آمد و حجرهای بگرفت و بر در حجرهاش دو ـ سه دیناری با قفل بر در مینهاد و مفتاح بر گوشه دستارچه بسته و بر دوش میانداخت تا خلق را گمان آید که تاجری بزرگ است خود در حجره غیر از حصیری کهنه و شکسته کوزه و بالشی از خشت خام نبودی. در مورد چگونگی دیدار شمس و مولانا روایات مختلف نقل کردهاند، از جمله افلاکی روایت میکند که مولانا از مدرسه پنبهفروشان در آمده بر استری رهوار نشسته و طالبان علم و دانشمندان در رکابش حرکت میکردند، ناگاه شمس تبریزی به او بازخورد و پرسید:
«بایزید بزرگتر است یا محمد؟ مولانا گفت: این چه سؤال باشد محمد خاتم پیغمبران است وی را با ابویزید چه نسبت. شمسالدین گفت پس چرا محمد میگوید (ما عَرَفْناکَ حَقِّ مَعْرِفَتِکْ) و بایزید گفت (سُبحانی ما اَعْظَمَ شَأنی) مولانا از هیبت این سؤال بیفتاد و از هوش برفت و چون به خود آمد دست شمسالدین را گرفت و پیاده به مدرسه خود آورد و در حجره درآورد تا چهل روز به هیچ آفریده راه ندادند. البته ناگفته نماند با توجه به گفته سلطان ولد در مثنوی ولدنامه، آنچه در این تذکرهها و کتب آمده، همه شاخ و برگهایی است که به این قصه ملاقات در شام داده و خواستهاند تغییر حال مولانا را غیرعادی و شگفتآور جلوه دهند.
در هر حال سلطان ولد، دیدار مولانا با شمس را از نوع دیدار موسی با خضر دانسته که با همه کمالات، به دنبال اکملی میگشته، و سرانجام شمس تبریزی را یافته و یکسره مرید و مَسحور او شده و با دیدار او قیل و قال مدرسه و وعظ و منبر را رها کرده و به خرقه صوفیان درآمده و به شور و ذوق و حال و وجد و سماع پرداخته و هنوز مسئله تأثیر شمس و افسون این پیر ژولیده آشفته حال در مولانا مجهول است. این دگرگونی و تغییر حال مولانا جلالالدین، مریدان و شاگردان او را به تعصب و بدخواهی نسبت به شمس وادار کرد و به اتفاق تمام، قصد آن بزرگ کردند. ناچار شمس رنجیده خاطر شد و در سال ۶۳۴ ه.ق از قونیه به دمشق رفت. مولانا پس از مدتی جستجو، خبر یافت که او در دمشق است. پس بنا بر روایت افلاکی چهار غزل برای او فرستاد.
مولانا از غیبت شمس و شنیدن خبر قتل او آشفتهحال شد و جوش و خروش بیشتری پیدا کرد و بیاختیار به وجد و شور و سماع میپرداخت و این علّتی شد برای انکار و رد مولانا از طرف متعصبان خشمگین. از شمس تبریزی کتاب و مقالاتی باقی است که علّت فریفته شدن مولانا را به او ثابت میکند و نشان میدهد که شمس مردی دانا و بصیر بوده و شایستگی ارشاد را داشته یک مثنوی به نام مرغوبالقلوب به شمسالدین نسبت دادهاند که مجهول است و مطلقاً از شمس نیست.
مولانا جلالالدین دو سال پس از غیبت شمس تبریزی یعنی سال ۶۴۷ ه.ق تا پایان عمر (سال ۶۷۲ ه.ق) در قونیه به تربیت و ارشاد و دستگیری مردم به طریق صوفیان و عارفان مشغول بود و شیخ صلاحالدین زرکوب قونوی را به شیخی و پیشوایی تعیین کرد و باز ارادت مولانا به صلاحالدین، دشمنی یاران را سبب شد و خواستند او را نیز از میان بردارند، اما پس از چندی از در توبت و انابت درآمدند و عذر خواستند تا آنکه صلاح الدین در سال ۶۵۷ ه.ق درگذشت.
مولانا، حسنبن محمدبن حسن، ملقب به حسامالدین چلبی را که اصلاًٌ اهل ارومیه بود به خلافت برگزید، و همواره در دوستی و توجه به او افراط میکرد و او را به خویشان خود برتری میداد و همین حسامالدین، مولانا را وادار به نظم مثنوی کرد زیرا مشاهده کرد که یاران و مریدان او پیوسته آثار سنایی و عطار را میخوانند پس شبی در خلوت به مولانا گفت، کتابی مانند الهینامه سنایی (حدیقه الحقیقه) یا منطقالطیر عطار را به نظم دراورد. مولانا از سر دستار کاغذی بیرون آورد که ۱۸ بیت آغاز مثنوی در آن نگاشته بود وشامل (بشنو از نی تا پس سخن کوتاه باید والاسلام) پس از اتمام دفتر اول مثنوی همسر حسامالدین درگذشت و دو سال نظم مثنوی به تعویق افتاد و از سال ۶۶۲ ه.ق دفتر دوم مثنوی آغاز شد و تا پایان عمر مولانا به انجام رسید.
بالأخره این آفتاب معرفت و کمال در ۵۸ جمادیالآخر سنه ۶۷۲ هـ .ق غروب کرد. سر در نقاب خاک کشید و به روایت افلاکی: حرم مولانا به او گفت کاش مولانا ۴۰۰ سال عمر کردی تا عالم از حقائق و معرفت پر ساختی. مولانا فرمود مگر ما نمرودیم و مگر ما فرعونیم ما به عالم خاک پی اقامت نیامدیم، ما در زندان دنیا محبوسیم، امید که عنقریب به بزم وصال و حبیب رسیم اگر برای مصلحت و ارشاد بیچارگان نبودی، یکدم در نشیمن خاک اقامت نگزیدمی. گویند در شب آخر که مرض مولانا سخت شده بود، خویشان و پیوستگان اضطراب عظیم داشتند سلطان ولد با بیتابی بر سر پدر آمد آن حال را تحمّل نکرد و بیرون رفت مولانا آخرین غزل خود را به این صورت گفته است:
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن |
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن |
|
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها |
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن |
|
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد |
پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن |
|
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم |
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن |
(دیوان غزلیات شمس/ غزل ۲۰۰۰)
مردم قونیه عیسویان و یهودیان بر جنازه او حاضر شدند او را در نزدیک قبر پدرش به خاک سپردند و چهل روز عزاداری کردند و گویی آوای مولانا به گوششان میخورد که:
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست |
خام بُدم، پخته شدم، سوختم |
(دیوان غزلیات شمس/ (۱)غزل ۷۲۵)
مولانا جلالالدین محمد، مردی بوده است زرد چهره و باریک اندام و لاغر، چنان که «روزی به حمام درآمده بود به چشم ترحم به جسم خود نظری کرد که قوی، ضعیف گشته است، فرمود که جمیع عمر از کسی شرمسار نگشتهام اما امروز از جسم لاغر خود به غایت خجل شدم» و با زردی روی و لاغری «به غایت فرّی و نوری و مهابتی» داشت و چشمهای او سخت تند و جذاب و پرشور بود.
از نظر سیرت و اخلاق، مولانا ستوده اهل حقیقت و سرآمد ابنای روزگار بود. او در زمان خود و بعد از مرگش تأثیر فراوان در بسط و گسترش عرفان اسلامی داشته و همواره مورد توجّه بزرگان دانش و ادب و فلسفه و عرفان بوده است. آن مرد بزرگ، مذهب حنفی داشت، اما از هر گونه تعصب برکنار بود و میگفت من با هفتاد و سه مذهب یکیام. وی حضرت علیابنابی طالب و فرزندان او و اهل بیت پیامبر را سخت محترم میداشت و سخنان او درباره علی در مثنوی، بر ارادت و اخلاص او دلالت دارد. او در تصوف ریاضتهای دشوار، گدایی، دریوزگی و بیکاری و تنپروری را جایز نمیدانست و مریدان را به کسب و کار و کوشش تشویق میکرد و عرفانی پرجنبش و سراسر عشق و شور و خروش را ترویج میکرد.
با آن که امیران و بزرگان به او توجّه داشتند، او بیشتر با پیشهوران و مستمندان و فرودستان معاشرت میکرد. اگرچه این رفتار را بر او خرده میگرفتند و میگفتند «مریدان مولانا عجایب مردمانند، اغلب عامل و محترفه شهرند، مردم فاضل و دانا اصلاً گرد ایشان کمتر میگردند، هر کجا خیّاطی و بزازی و بقال هست، او را به مریدی قبول میکنند. مولانا به همه اعتراضات و خردهگیریها با ملایمت و خوشرفتاری و محبّت و دوستی پاسخ میداد و مخالفان را خاموش میساخت. مولوی در تصوف و عبادت، ریاضت و ذکر، فکر را با عشق و شور و جذبه و وجد و حال و رقص و سماع جمع کرد. عشق و اشراق، مایه اصلی عرفان اوست به وحدت وجود نیز قائل بود اما نه از راه جدال، بلکه از راه فناء فیالله و بقاء به الله، مانند نیست شدن قطره در دریا و تبدیل دانه به گیاه. عرفان مولوی، عالیترین مرتبه فکری و تعالی روحی و اخلاقی است که با مجاهده و سیر و سلوک، کسب دانش و معرفت حقیقی و عشق به حق و پیروی از مردان کامل و انبیاء و اولیاء حاصل میشود. مولانا در اطوار عشق و منازل بیپایان آن، سیری کامل و توأم با معرفت را سپری کرده است.
۱٫ غزلیّات:
این قسمت از اشعار مولانا در کلیات شمس یا دیوان کبیر گرد آمده و مولوی از تَخَّلُصهای «شمس» و «خاموش» در آن استفاده کرده است. تعداد ابیات آن را ۳۰٫۰۰۰ تا ۴۰٫۰۰۰ تا ۵۰٫۰۰۰ نوشتهاند. این غزلیّات سرشار از وجد و شور و عشق و مستی است و آهنگی خاص دارد البته شعرهای ارسلان ولد، شمس تبریزی، شمس مغربی، حتی جمالالدین اصفهانی و انوری در چاپهای پیش دیوان وارد شده است.
۲٫ مثنوی:
در اصل به نوعی شعر فارسی اطلاق میشود که هر دو مصراع، دارای یک قافیه و ابیات آن دارای یک وزن باشند، اما مثنوی خاص که مثنوی مولوی شده، اگرچه صدها داستان و کتاب به صورت مثنوی در زبان فارسی داریم اما این مثنوی به خواهش حسامالدین چلبی سروده شده وزن آن بحر رمل مسدس محذوف یا مقصور در شش دفتر با حدود ۲۵٫۰۰۰ بیت است که دایره المعارف عرفان و فلسفه و دین و معرفت شمرده میشود. دفتر ششم ناتمام مانده و نسبت دفتر هفتم به مولانا درست نیست. مولانا فرمود «مثنوی ما دلبری است معنوی که در جمال و کمال همتایی ندارد و همچنان باغی است مهیّا و درختی است مهنّا که جهت روشندلان صاحبنظر و عاشقان سوختهجگر ساخته شده است، خُنکجانی که از مشاهده این شاهد غیبی محظوظ شود و ملحوظ نظر عنایت رجال الله گردد تا در جریده نِعْمَ اَلْعَبْدْ اِنَهُ اَوابْ منخَرِط شود. و گویند برپشت مثنوی خود نوشته بود «مثنوی را جهت آن نگفتهام که حمایل کنند و تکرار کنند بلکه (تا) زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی نردبان معراج حقایق است نه آنکه نردبان را به گردن گیری و شهر به شهر گردی، هرگز بر بام مقصود نروی و به مراد دل نرسی.
نردبان آسمان است این کلام{ |
هرکه زین بر میرود آید به بام |
|
نی به بام چرخ کو اخضر بود |
بل به بامی کز فلک برتر بود |
(۳۲۶۲-۳۲۶۱/۳)
مثنوی گذشته از اشتمال بر تبیین حقایق ادیان و اصول تصوّف و شرح رموز آیات قرآنی و اخبار نبوی، نموداری است از مراتب مقامات مولانا و یاران برگزیده او. غرض اصلی مولانا از نظم مثنوی بیان احوال معنوی خود و آن برگزیدگان در لباس امثال و حکایات و قصّه موسی و عیسی و مشایخ طریقت و گفتن سرّ دلبران در حدیث دیگران بوده است. نظر به اِشکال و صعوبت فهم اسرار مثنوی علما و متصوفه در حل معضلات و توضیح مشکلات آن جهد و سعی و اهتمام داشته اما انتقادی که بر همه آنها میتوان وارد شمرد، این است که اغلب از روی معلومات و به میزان افکار و عقاید خود مولانا را میسنجند. بهترین شروح فارسی مثنوی کتاب جواهرالاسرار تألیف کمالالدین حسین خوارزمی که خود یکی از متکلمین عرفا بوده و به اصطلاحات و مجاری افکار این طبقه آشنایی داشته است و سایر شروح مثنوی عبارتند از:
اسرار الغیوب: تألیف خواجه ایوب به سال ۱۱۲۰ هـ .ق
شرح اسرار سبزواری تألیف حاج ملا هادی متوفی ۱۲۸۹ هـ .ق
از شروحی که مربوط به عصر حاضر است یکی شرح مثنوی شریف فروزانفر در سه جلد که ناتمام مانده دیگر شرح مثنوی به طور کامل از محمد تقی جعفری. شروح مذکور فارسی هستند. از شروح دیگر مثنوی به زبانهای دیگر:
شرح اسماعیل انقروی به زبان ترکی
شرح یوسف بن احمد مولوی به زبان عربی (اَلْمِنْهُجُ اَلْقَوی)
شرح مثنوی به زبان انگلیسی تألیف دانشمند خاورشناس رینولد آلین نیکلسون که به سبب دقّت و نقّادی معروف است.
۳٫ رباعیات مولانا:
متضمن ۱۶۵۶ رباعی یا ۳۳۱۸ بیت است که که بعضیها آنها را به شهادت قراین از مولانا میدانند. معانی بلند و مضامین نغز در این رباعیها دیده میآید که با روش فکر و عبارتبندی مولانا مناسبتی تمام دارد ولی روی هم رفته رباعیات به پایه غزلیات و مثنوی نمیرسد.
۱٫ فیه ما فیه:
این کتاب، مجموعه تقریرات مولانا است که در مجالس خود بیان فرموده است و پسرش بهاءالدین ولد آنها را یادداشت کرده است. موضوع فصول و مجالس و نتیجه آنها عموماً مسایل اخلاق و طریقت و نکات تصوف و عرفان و شرح و بیان آیات قرآن و احادیث نبوی و کلمات مشایخ که با همان روش مخصوص مولانا یعنی به وسیله ضرب امثال و نقل حکایات توضیح یافته است[۱].
۲٫ مکاتیب:
مجموعه مکتوبات مولاناست به معاصرین خود
۳٫ مجالس سبعه:
مجموعه مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی که به وجه اندرز و به طریق تذکیر بر سر منبر بیان فرموده است[۲].
عالم به نام ابوحامد محمد غزالی (۵۵۰ ـ ۴۵۰ ه.ق) آورده است:
«اگر علما و معلمان نبودند مردم همچون بهایم و چهارپایان زیست میکردند؛ یعنی مردم در سایه تعلیم از مرحله حیوانی به مقام انسانی ارتقاء می یابند.» حال، علاوه بر آنکه تعلیم و تربیت شروط لازم رسیدن آدمی به مرحله کمال و سعادت است، عامل دیگری نیز در انسان دیده میشود که لزوم تعلیم و تربیت را در او شدت میبخشد و آن از ویژگی تأثیرپذیری انسان و سرایت عقاید و عادات و به طور کلی فرهنگ یک جامعه به معاصران و نسلهای آینده است. بر این اساس تأثیر تعلیم و تربیت، مثبت یا منفی، در انسان جنبه تصاعدی مییابد به گونهای که ممکن است تعلیم و تربیت مفید یا مضر، یک خانواده، فامیل یا جامعهای را در عصری تحت تأثیر قرار دهد و همچنین در طول قرنها از نسلی به نسل دیگر منتقل شود یا حتی تحوُل تمدنی را به دنبال داشته باشد. اما نکته مهم اینجا است که در زندگی صنعتی معاصر، علتّهای دیگری نیز ضرورت و اهّمیت تعلیم و تربیت را افزون میسازد که عبارتند از:
۱٫ دگرگونیهای علم و صنعت و گسترش و رشد تمدن و نیاز به تخصص و مهارتهای جدید
۲٫ ماشینی شدن زندگی بشر و عدم فرصت کافی خانوادهها برای تعلیم و تربیت
۳٫ تهدید سرنوشت بشر به وسیله بحرانهای روحی، ضایعات اخلاقی، و نابسامانیهای زجردهنده تمدن و افزایش دائمی آنها.
۴٫ ناتوانی انسان در برابر سیل فساد و طوفان تند تبلیغات گمراه کننده
۵٫ نارساییهای مکتبهایی به اصطلاح تربیتی موجود، در حل بحرانها و نابسامانیهای اسفبار انسانها، چرا که فیلسوفان تربیتی به دلیل دور ماندن از رهنمودهای الهی و دلیلهای دیگر، توان آن را نداشتند که تربیت و هدایت بشر را به عهده بگیرند.
اما با گذشت از این مقدمه، چون هدف بررسی مکاتب مدرن و بیان نظرات این مکاتب درباره انسان، تعلیم و تربیت انسان چه در خانواده، یا در اجتماع باشد لذا بهتر است از تعلیم و تربیت در قرن شروع کنم. مردم اروپا از قرن هجدهم به بعد اهمیت اجتماعی و اقتصادی تعلیم و تربیت را دریافتند و دولتها به طور رسمی به تأسیس نهادهای رسمی تعلیم و تربیت موظف شوند. تا اواخر قرن نوزدهم وظیفه رسمی آموزشگاهها و به طور کلی دستگاههای تربیتی این بود که افراد را از لحاظ سیاسی و ا جتماعی برای انجام دادن مسئولیت خود در جامعه آماده کنند و آنان را برای گسترش دموکراسی در جامعه از طریق مشارکت در امور سیاسی فعال نمایند اما در قرن بیستم به اهمیت اقتصادی تعلیم و تربیت بیش از دو قرن گذشته توجه شد و این امر باعث چرخش هدفهای تربیتی به سوی پرورش افراد سودمند از نظر تولید اقتصادی شد. اما بعد از دو جنگ جهانی قرن بیستم و انقلاب صنعتی به وجود آمدن چشمانداز جدیدی نقش شگفتانگیز تعلیم و تربیت در زندگی انسان (و حتی حیوان) بر هیچ خردمندی پوشیده نیست و تاکنون هم ضرورت آن مورد تردید قرار نگرفته است، چرا که تعلیم و تربیت صحیح میتواند فرد را به اوج ارزشها برساند و اگر غلط افتد، وی را به سقوط کشاند زیرا آدمی (برخلاف حیوانات که آگاهیها و نیازهای خود را به صورت غریزی میدانند) در آغاز ولادتش فاقد علم و ادراک و تربیت و کمال است و به تدریج تعلیم و تربیت مستقیم و غیرمستقیم، استعدادهای بالقوه او به فعلیت میرسد و رشد و تکامل مییابد.
از این رو از جهت دیدگاه مکتب اسلام برای تربیت، در تمام مراحل و مقاطع زندگی (حتی قبل از ولادت و حین تولد و دوران شیرخوارگی و غیره)، دستورهای ویژهای داده است تا انسان از کودکی در کانون خانواده و در آغوش والدین، معلم و فرهنگ محیط، تعلیم و تربیت مناسب و لازم را ببیند و برای مراحل عالیتر زندگی انسانی آمده شور و پرورش یابد. بر این اساس شکوفایی استعدادها و ارزشهای والای انسانی مبتنی بر تعلیم و تربیت است و انسان شدن انسان و وصولش به کمال نهایی، همه مرهون تعلیم و تربیت صحیح است. آری آفرینش انسان به گونهای است که سیما و سیرتش، دنیا و آخرتش با تعلیم و تربیت ساخته و پرداخته می شود و به کمال وجودی شایسته حال خود میرسد. از تعلیم و تربیت پدیدار شد که در محتوا و روشهای زندگی، وسایل تولید، بیمها و امیدها، شادیها و رنجهای انسان غربی دگرگونیهای عمیقی به وجود آورد.
ویژگی عمده تعلیم و تربیت غرب به سبب نگرش خاص آن به انسان این بود که هر یک از کشورهای غربی سعی کردند در حد امکانات اقتصادی و سیاسی خود برای شهروندانشان فرصتهایی فراهم کنند که هر کس بتواند در حد استعدادهایش تا پایان مدارس عالی و دانشگاهها به تحصیل بپردازند. بنابراین گاهی خود را مبتکر تعلیم و تربیت همگانی و رایگان برای مردم میدانند و در نتیجه دیگر کشورهای جهان نیز سعی کردهاند این شیوه تربیتی را الگوی خود قرار دهند. پس میتوان گفت: تعلیم و تربیت برخلاف آنچه شکل نسبتاً یکسان شالودههای امروزی آن نشان میدهد دارای سوابق بس متنوعی است. فرهنگهای ملتها و اقوام مختلف آکنده از ارزشهایی است که میتوانند هم الهامبخش توانهای تعلیم و تربیت، کشورهای وارث آنها و هم سرچشمهای برای پیشرفت اندیشه تعلیم و تربیت در جهان باشند. بیشتر اصول و راه حلهای به اصطلاح جدیدی در تعلیم و تربیت جهان مطرح شده یا میشوند، نظیر آموزش اجباری، رایگان و همگانی و آموزش و پرورش باز یا آزاد و مانند آن. آنها را از ابداعات قرون اخیر میدانند. در نظام تربیتی دنیای قدیم بویژه در تعلیم و تربیت مسلمانان وجود داشته است.
[۱] . فروزانفر، بدیعالزمان، شرح زندگانی مولوی، انتشارات علمی و فرهنگی ـ تهران ۴۷ ـ ۱۳۴۶، چاپ افست. صفحه ۱۸ ـ ۱۰٫
[۲] . زرینکوب، عبدالحسین، نردبان شکسته، نشر انتشارت علمی سخن ـ تهران ۱۳۷۲٫ صفحه ۷۰ ـ ۲۰
جهت دریافت و خرید متن کامل مقاله و تحقیق و پایان نامه مربوطه بر روی گزینه خرید انتهای هر تحقیق و پروژه کلیک نمائید و پس از وارد نمودن مشخصات خود به درگاه بانک متصل شده که از طریق کلیه کارت های عضو شتاب قادر به پرداخت می باشید و بلافاصله بعد از پرداخت آنلاین به صورت خودکار لینک دنلود مقاله و پایان نامه مربوطه فعال گردیده که قادر به دنلود فایل کامل آن می باشد .