پایان نامه انسان کامل از دیدگاه مولوی و راجرز

تحقیق و پروژه و پایان نامه و مقاله دانشجویی

 عنوان :

پایان نامه انسان کامل از دیدگاه مولوی و راجرز

تعداد صفحات :۸۰

نوع فایل : ورد و قابل ویرایش

چکیده

اینکه انسان نمونه و ایده آل باید دارای چه خصوصیات و ویژگیهایی باشد تا بعنوان یک الگو برای همه انسانها مطرح شود، در همه ادیان الهی و عمومی مکاتب بشری مورد توجه قرار گرفته است. اساساً هر مذهب و مکتبی که داعیه انسان سازی و انسان شناسی دارد باید انسانی را با ویژگیها و صفات خاصی بعنوان یک الگو معرفی کند و اگر مکتبی نتواند از عهده چنین مهمی برآید، هیچگاه نمی توان از آن مکتب بعنوان یک مکتب عاری از عیب و نقص یاد کرد. هر مکتبی نه تنها باید «انسان ایده آل» خود را معرفی نماید، بلکه باید «جامعه نمونه» خود را نیز معرفی کند.

با این حال هدف در تحقیق حاضر، بررسی و بیان نظریات دو دانشمند دو دانشمند بزرگ شرق و غرب جهان یعنی جلال الدین محمد مولوی، عارف و شاعر نامدار ایرانی و کارل راجرز است و اینکه گذشته از شناسائی بررسی قدرت و تبین نظریات و اینکه بدانیم در نهایت تا چه اندازه این دو دانشمند با یکدیگر همفکر و هم عقیده بوده اند و دیدگاه آنها درباره انسان کامل چیست؟

به طور عمومی نظرگاه دو دانشمند مورد بحث در تحقیق حاضر از یک نواختی و هماهنگی برخوردارند، همانگونه که در گذشته از مد نظر گذشت این دو دانشمند از دو نقطه مختلف و با محیط های مختلف نظریاتی را ارائه نموده اند. مولوی که یکی از دانشمندان و اندیشمندان شرق زمین می باشد دیدگاهی بسی عارفانه و سالک منش که از بافت فرهنگی مشرق زمین الهام گرفته است نسبت به انسان کامل دارد و تکاملی انسان کامل را بسته به فرهنگ – مذهب و آموخته های شخصی بیان نموده است که کارل راجرز دانشمند مغرب زمین که تحت تأثیر فرهنگی کامل متمایز از فرهنگ مشرق زمین بوده است نیز همین دیدگاه را دارد. البته قابل ذکر است که کارل راجرز نظریات خود را گذشته از مسئله فرهنگ از تکامل شخصیت خود و تجربیات فردی اش استخراج نموده است.

این دو دانشمند در نظرگاههای خود از نقاط مشترک اساسی برخوردار می باشند به عنوان مثال هر دو دیدگاه اتکای انسان کامل بر عقل خویش را برای قدم اول مطرح می سازند مولوی تکامل انسان کامل را از لحظه ای می داند که مسئله خواستن در فرد مطرح می سازند مولوی تکامل انسان کامل را ز لحظه ای می داند که مسئله خواستن در فرد مطرح باشد و راجرز نیز همین مطلب را مطرح نموده ، لیکن آن را به دو بخش تقسیم نموده است، تکامل شخصیت و رسیدن به کمال را بر قدم دوم تحت عنوان نیروی فعلیت بخشیدن به خود مطرح می کند و از آن به نیرویی قوی یاد می نماید مولوی انسان را به بعد جسمی و روحی تقسیم نموده است ولی راجرز این تقسیمات را در کمال شخصی گذاشته و حال تقسیم نموده است.

مولوی باین می کند که انسان هدف و غایت خلقت است و جهان هستی از سوی خداوند متعال برای او مهیا شده است ولی راجرز در این قسمت با کمی اختلاف این نظر را بیان می دارد که در بشر میل ذاتی برای آفرینندگی هست و مهمترین نوع آن هم خود اوست در واقع کارل راجرز نیرو و هدفی غایی در درون خود انسان جستجو می کند این دو دانشمند بدون کوچکترین اختلافی نظرشان را در مورد رسیدن به کمال به وسیله تلاش و پشتکار معرفی می کند و نیز حرکت به سوی کمال را امری فطری و ذاتی می دانند به نظر هر دوی دانشمندان انسان کامل انسانی است که با دیگران متفاوت است. این گونه افراد دارای غنای روحی هستند و از قدرت تعقل استدراک سازگاری و تطابق بیشتری نسبت به سایرین برخوردار است البته لازم به ذکر است به دلیل اینکه مولوی در دیدگاه خود جنبه های بیشتری برای استدلال انسان کامل سود جسته است. و نیز اینکه از مسئله مذهب غنی اسلام نیز استفاده نموده است نظریه ایی به مراتب ظریف تر و دقیقتر و دیدگاهی کاملتر نسبت به انسان کامل دارد.

بحث شخصیت مبحثی است که دیدگاه راجرز را تشکیل می دهد و این در حالی است که این مسئله حالتی شبیه یک بعد نگری به انسان کامل را به نظریه او داده است ولی با این حال در این نکته بسیار مهم با مولوی هم عقیده هست که اصالت و خود بودن را اولین شرط تکامل می داند.

چنانچه بخواهیم این دو دیدگاه را به طور عمومی از نظر نقاط اشتراک و افتراق در کنار یکدیگر قرار دهیم به این نتیجه خواهیم رسید که به جز بعضی موارد خواص نظریه کارل راجرز زیر مجموعه ای از نظریه مولوی به شمار خواهد رفت

واژه های کلیدی: انسان کامل، مولوی، نظریه کارل راجرز

 فهرست مطالب

«فصل اول»   ۱
بیان کلی مسئله   ۱
مقدمه   ۱
بیان کلی مسئله   ۱
هدف – ضرورت تحقیق   ۲
«فصل دوم»   ۴
ادبیات تحقیق   ۴
مقدمه   ۴
انسان کامل در سیر تاریخ   ۵
ریشه گرایش به انسان کامل   ۶
نگاهی به ویژگیهای انسان کامل   ۶
انسان کامل از دیدگاه مولوی   ۷
عظمت انسان   ۸
انسان میان دو بینهایت   ۹
ارزیابی خود   ۱۰
موانع رشد و کمال   ۱۱
راه و روشهای نیل به کمال   ۱۳
انسان کامل از دیدگاه مولوی   ۱۷
ویژگی های انسان کامل   ۱۹
اتحاد انسان کامل با مبدأ وجود   ۲۱
حواس جسمانی و حس نهانی انسان   ۲۲
آدم شناسی از هر علم و فنی دشوارتر است   ۲۳
حل مشکل   ۲۵
خودشناسی، کلید رمز غیرشناسی است   ۲۷
آدمی دید است، باقی گوشت و پوست   ۳۰
نتیجه اخلاقی   ۳۱
راه لذت و الم از درون است نه از بیرون   ۳۲
دفع توهم و جواب شبهه احتمالی   ۳۲
حس و اندیشه انسانی اسیر عقل، و عقل اسیر روح است   ۳۳
درمان دردهای درونی بشر   ۳۴
فصل سوم   ۳۵
انسان با کنش کامل   ۳۵
زندگی راجرز (۱۹۸۷- ۱۹۰۲)   ۳۵
نگرش راجرز به شخصیت   ۳۶
انگیزش شخصیت سالم: فعلیت بخشیدن   ۳۶
خود و تحقق خود   ۳۸
ویژگیهای افراد کامل   ۳۹
اظهار نظر شخصی   ۴۰
عملکرد کامل فرد   ۴۲
توجه بی قید و شرط   ۴۳
شرایط با ارزش بودن   ۴۳
اصول کلی نظریه راجرز   ۴۳
نظر راجرز در مورد انسان   ۴۹
همسانی و همخوانی خویشتن   ۴۹
تحقیق در همسانی و همخوانی خویشتن   ۵۱
نیاز به توجه مثبت   ۵۲
دیدگاه یک درمانگر از زندگی خوب:   ۵۳
انسان کارآمد   ۵۳
یک مشاهده منفی   ۵۵
یک مشاهده مثبت   ۵۶
ویژگیهای فرایند   ۵۶
باز بودن فرایند نسبت به تجربه   ۵۶
افزایش زندگی هستی گرایانه   ۵۷
یک اعتماد فزاینده نسبت به ارگانیسم   ۵۸
فرایند کارآمدی کاملتر   ۶۰
پاره ای پیامدها   ۶۰
چشم انداز نو در باره آزادی در برابر جبر علمی   ۶۱
آفرینندگی به عنوان یک عنصر زندگی خوب   ۶۱
پایه اطمینان بخش طبیعت انسان   ۶۲
پرباری عظیم زندگی   ۶۳
فرایند آفرینندگی   ۶۴
انگیزش برای آفرینندگی   ۶۵
شرایط درونی آفرینندگی سازنده   ۶۷
فصل چهارم   ۶۸
مقدمه   ۶۸
بحث و نتیجه گیری   ۷۰
فهرست منابع   ۷۴
محدودیت ها:   ۷۵
پیشنهادات:   ۷۵

فهرست منابع

۱- اقبال، افصل. «تأثیر مولانا بر فرهنگ اسلامی»، حواشی و ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، انتشارات مطبوعاتی عطایی، چاپ اول، سال ۱۳۶۳٫

۲- رای، لارنس، «روانشناسی شخصیت»، ترجمه محمدجعفر جوادی و پروین کدیور، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ سوم، تهران ۱۳۷۴٫

۳- جعفری، محمدتقی، «مولوی و جهان بینی در مکتبهای شرق و غرب»، انتشارات بعثت، تهران، سال نشر

۴- راجرز، کارل. «درآمدی  بر انسان شدن» ترجمه قاسم قاضی، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی، چاپ اول،تهران ۱۳۶۹

۵- راس، آلن اُ….«روانشناسی شخصیت» ترجمه سیاوش جمالفر، انتشارات دانشگا آزاد اسلامی، چاپ اول، تهران ۱۳۷۳

۶- رحیم نژاد، سلیم، «حدود آزادی انسان از دیدگاه مولوی (جبرواختیار)»، انتشارات طهوری، تهران ۱۳۶۴٫

۷- سیاسی، علی اکبر، «نظریه های شخصیت»، انتشارات دانشگاه تهران، خرداد ماه ۱۳۷۱٫

۸- شولتس، دوآن، «نظریه های شخصیت» ، ترجمه یحیی سیدمحمدی، نشر ویرایش، تهرا ۱۳۸۶٫

۹- شولتس، دوآن، «روانشناسی کمال» ، ترجمه گیتی خوشدل، انتشارات البرز، تهران ۱۳۷۵٫

۱۰- شولتس، دوآن، «روانشناسی کمال»، ترجمه گیتی خوشدل، انتشارات البرز، تهران ۱۳۷۵٫

۱۱- فروزان فر، بدیع الزمان، «رساله تحقیقی در احوال زندگانی مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی»، انتشارات زورا، تهران ۱۳۶۱٫

۱۲- گولیتنارلی، عبدالباقی، «مولانا جلال الدین (زندگی – فلسفه- آثار گزیده ای از آنها» ، ترجمه سبحان توقیفی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، سال ۱۳۶۳٫

۱۳- نای، رابرت دی، «سه مکتب روانشناسی» ، ترجمه سیداحمد جلالی، انتشارات پادرا، تهران ۱۳۸۱٫

۱۴- نصیری عبدا…. ، «سیمای انسان کامل از دیدگاه مکاتب» ، انتشارات علامه طباطبائی، چاپ سوم، تهران ۱۳۷۱٫

۱۵- همایی، جلال الدین، «تفسیر مثنوی مولوی»، مؤسسه نشر هما، چاپ پنجم، کتاب اول، تابستان ۱۳۷۳٫

۱۶- همایی، جلال الدین، «مولوی نامه (مولوی چه می گوید)؟ »، انتشارات آگاه، چاپ پنجم، کتاب دوم،تهران ۱۳۶۲٫

«فصل اول»

بیان کلی مسئله

بحث در مورد انسان و ماهیت او از ریشه دارترین مباحث عمومی فرهنگی، در اندیشه بشر است. این موضوع، همواره مورد مداقه و مناقشه فلاسفه یونان و پس از آن فلاسفه اسلامی، و در قرون اخیر، فلاسفه غرب نیز قرار گرفته است.

مقدمه

اینکه انسان نمونه و ایده آل باید دارای چه خصوصیات و ویژگیهایی باشد تا بعنوان یک الگو برای همه انسانها مطرح شود، در همه ادیان الهی و عمومی مکاتب بشری مورد توجه قرار گرفته است. اساساً هر مذهب و مکتبی که داعیه انسان سازی و انسان شناسی دارد باید انسانی را با ویژگیها و صفات خاصی بعنوان یک الگو معرفی کند و اگر مکتبی نتواند از عهده چنین مهمی برآید، هیچگاه نمی توان از آن مکتب بعنوان یک مکتب عاری از عیب و نقص یاد کرد. هر مکتبی نه تنها باید «انسان ایده آل» خود را معرفی نماید، بلکه باید «جامعه نمونه» خود را نیز معرفی کند.

توجه به انسان و شناسائی وی مسئله ای است که از قدیم الایام مورد توجه مذاهب و مکاتب و فرهنگهای گوناگون بوده است و کمتر سیستم فکری و فلسفی را می توان سراغ گرفت که به گونه ای به شناسائی انسان پرداخته باشد. جمله معروف «خودت را بشناس» که از سقراط نقل شده، اما با تعابیر دیگر در تفکرات و اندیشه های قبل از سقراط وجود داشته، نمایشگر این مسئله است که آدمی نسبت به «خود» و حقیقت وجودی خود همواره بی اعتنا نبوده است و اگر هم بر بعضی از مکاتب فکری ایراد گرفته می شود که به انسان توجه نکرده اند، این نه به آن معناس که آن مکاتب اصلاً توجهی به انسان نداشته اند، بلکه مراد آنست که از اندیشیدن در باره انسان آن گونه که شایسته مقام آدمی بوده است، خودداری کرده اند.

از مکاتب و مذاهب هند گرفته تا فلسفه یونان و رم، از تفکرات اندیشمندان قرون وسطائی مسیحی گرفته تا ندیشه های اصیل اسلامی، از رنسانس گرفته تا عصر حاضر، همواره شناسائی انسان و توجه به ابعاد وجودی وی مورد نظر بوده است. اگر چه توجهی که اسلام یا مذاهب هندی به انسان دارند، هیچگاه نمی توان با تئجه فیلسوفان یونانی به انسان یکی دانست، اما اینقدر هست که بتوان گفت شناسائی انسان مورد توجه همه سیستمهای فکری و عقیدتی بوده است.

بیان کلی مسئله

همانگونه که ذکر گردید، توجه به انسان کامل از جمله مطالبی است کهن ظرگاه بسیاری از مکاتب و مذاهب و همچنین بسیاری از فلاسفه و دانشمندان را به خود معطوف کرده است. روان شناس انسانی در مشرق زمین ریشه های ژرفی داشته و این گفته راجرز که «هر کس سرانجام باید بر تجربه های خویش تکیه کند. اعتقاد و اعتماد به تجربه های شخصی تنها واقعیتی است که هر فرد می تواند بشناسد.» (شولتس، دوآن- روان شناسی کمال- ۱۳۶۲، ص ۴۹)، نوعی خودشناسی علمی است که هر چند راجرز آن را ضرورتاً پایه خداشناسی به شمار نمی آورد و اصلاً او وارد قلمرو الهیات و عرفان نمی شود، با این وجود اندیشه های او در باره انسان با تجربه های عرفا و سالکان خدا نزدیک می شود.

از اصطلاح «خود درمانی مراجع»، نیک پیداست که نظریه راجرز بر این فرض بنا شده است که فرد مبتلا به اختلال روانی از توانائی و هوشیاری معینی برخوردار می باشد. او مسئول بهبود شخصیت خویش است و توانائی این کار را دارد.

جلال الدین محمد مولوی شاعر پرآوازه قرن هفتم هجری، مفاهیم بالا را در بیت زیبای خود، چنین آورده است:

                        «آنانکه طلبکار خدائید، خدائید                 حاجت به طلب نیست شمائید، شمائید»

                                                                                                                        (دیوان شمس تبریز)

از مختصر فوق محرض است که نظرگاه کارل رنسام راجرز تا حدود بسیار زیادی با عقاید دانشمندان و فلاسفه مشرق زمین، بخصوص با دانشمندان و عرفای ایرانی مشابهت داشته و شاید بتوان گفت که تا حدود زیادی یک کلام د ردو بیان است.

در این تحقیق، محقق در پی آن است تا هر چه بیشتر نقاط اشتراک و تفارق دو دانشمند بزرگ شرق و غرب جهان یعنی جلال الدین محمد مولوی، عارف و شاعر نامدار ایرانی و کارل راجرز را جستجو کرده و به بررسی هر چه دقیق تر نظرگاههای این دو دانشمند بپردازد.

هدف – ضرورت تحقیق

کشور عزیزمان ایران، از دیرباز سرزمینی بوده است که مخزن بسیاری از بزرگان علم و دانش به شمار می رفته و کمابیش می رود. لیکن در گذر زمان به دلایل متعدد و گوناگون، این کشور در گربادهای سهمگین سیاسی – استعماری قرار گرفته و قدرت ذاتی خود در پرورش دانشمندان بزرگ را از کف داده است. پیشرفت و گسترش تکنولوژی، با سرعت سرسام آور از یک سو و استثمار فرهنگی کشورهای جهان سوم از سوی دیگر از جمله عواملی بوده است که باعث رکود فرهنگی و علمی بسیاری از کشورهای تحت سلطه (فرهنگی) شده است.

بسیاری از دانش پژوهان و دانشجویان کشورمان چنان مقهور مطالب و نظریات علمی دانشمندان بلوک غرب شده اند که حتی فرصت رجعت به نظرات بسیاری از دانشمندان و اندیشمندان اصیل کشور خودشان را ندارند. چرا که اگر چنین می بود، به نکات ظریفی دست می یافتند که شاید راه گشای بسیاری از خلاقیتها و تفکرات می شد.

در کشورهای غربی شاید بتوانیم بگوئیم که دانشمندان شرقی را بهتر و بیشتر از خودشان (شرقیها) می شناسند و با نظریاتشان آشنا هستند و گاهاً مشاهده شده نظریاتی را که برخی دانشمندان غربی بیان می نمایند، مدتها قبل به نوعی دیگر توسط دانشمندان خودمان نیز گفته شده است. لیکن به دلیل پرزرق و برق بودن و جاذبه های کاذب این نظریات، ما آنها را فراموش کرده ایم (نظریات دانشمندان شرقی را).

با این حال هدف در تحقیق حاضر، بررسی و بیان نظریات دو دانشمند است و اینکه گذشته از شناسائی بررسی قدرت و تبین نظریات و اینکه بدانیم در نهایت تا چه اندازه این دو دانشمند با یکدیگر همفکر و هم عقیده بوده اند.

«فصل دوم»

ادبیات تحقیق

مقدمه

به انسان از دو دیدگاه می توان نگریست. یکی از این دیدگاه که «انسان چیست؟» یعنی چه صفات و انگیزه هایی در وجود انسان نهفته است. یا انسان دارای چه کششها و غرایز و فطریاتی است؟ به بیان دیگر انسان عینی و خارجی که در حال حرکت و تکاپوست دارای چه نوع طبیعت و سرشتی می باشد؟ آیا انسان دارای طبیعت وجودی مثبت است یا منفی؟ آیا انسان خوش طینت است یا بدطینت؟ آیا انسان موجودی است که ذاتاً فاسد است یا آنکه ذاتاً فرشته خوست یا اصلاً هیچکدام این دو نیست، بلکه هم گرایش به نیکی ها و خوبی ها دارد و هم گرایش به بدی ها و زشتی ها. از دیدگاه دوم این مسئله مطرح است که «انسان چه باید بشود؟» یعنی «انسان ایده آل» و «انسان کامل» کیست؟ به بیان دیگر انسان چه هدفی را باید در حیات خود در نظر بگیرد تا با سیر به سوی آن، به کمال وجودی خویش نایل شود؟ از همین دیدگاه دوم است که راه ها و روشهای نیل به کمال مطلق نیز مطرح می شود. یعنی اینکه انسان از چه مسیرهائی باید طی طریق کند تا به مقام کمال دسترسی پیدا کند و شایسته عنوان انسان کامل شود. بحث از دیدگاه اول یعنی شناسائی ابعاد وجودی انسان، در قلمرو روان شناسی است و وظیفه روان شناسان است که به کاوش در اعماق وجود انسان پرداخته تا شایستگیهای آدمی را آشکار سازند. اما دیدگاه دوم یعنی بحث از بایستگی ها و نه بایستگی های انسان مربوط به «اخلاق» است. یعنی وظیفه اخلاق است که بایدها و نبایدهائی را که موجب تعالی و کمال انسان می شود مشخص نماید. این دو بعد را متفکران و اندیشمندان و مکاتب مختلف، هر یک به گونه ای مطرح ساخته اند و در دورانهای گذشته که قلمرو کاوش های علوم از یکدیگر متمایز نگردیده بود، متفکران این دو بعد را با یکدیگر مطرح می ساختند. در مکاتب و آئینهای قدیم به کمتر آئین و یا مکتبی برمی خوریم که بطور سیستماتیک میان این دو بعد فرقی قایل شده باشد. آن مکاتب هم سخن از «هستی» های انسان به میان می آوردند و هم از «بایستی» ها، بدون آنکه مرزی میان این دو قایل شوند. نکته جالب در مورد انسان شناسی متفکران دوران گذشته این است که آنها انسان را دقیق تر از روان شناسان حرفه ای قرون اخیر مطرح می ساختند و حتی در میان برخی از نویسندگان معاصر نیز کسانی چون «ویکتورهوگو» و «داستایوسکی» انسان را دقیق تر از روان شناسانی چون «فروید» مطرح کرده اند و این اشتباه بزرگی است که ما گمان کنیم که روان شناسی جدید در شناسائی انسان موفق تر از مکاتب دوران گذشته بوده است. البته این سخن بدان معنا نیست که بخواهیم کشفیات عمیق و دقیق برخی از روان شناسان صاحب نظر چون «پروفسور یونگ» را نادیده بگیریم. بلکه منظور اینست که در شناسائی ابعاد وجودی انسان آیینها و مکاتب دوران گذشته می تواند کمک بسیار ارزنده ای به ما بکند و در واقع بسیاری از اصول ثابته انسانی را ما می توانیم با مطالعه عمیق آن مکاتب به دست بیاوریم. اصول ثابته ای که متأسفانه روان شناسان حرفه ای بر اثر بازیگریهای خود از آنها غافل مانده اند. از همین جاست که می گوئیم برای معرفی «انسان ایده آل» و اینکه چگونه می توان خود را به سرمنزل مقصود کشاند لازم است که «طبیعت انسانی» درست مطرح شود. یعنی در ابتدا باید انسان را درست بشناسیم و از امکانات و استعدادهای وجودی او آگاه شویم و تا سرحد امکان اصول ثابته انسانی را بدست آوریم و سپس بر اساس آن استعدادها و توانائیها، هدفی را برای انسان در نظر بگیریم تا وی با حرکت به سوی آن هدف، شایسته مقام شامخ «انسان کامل» شود. (نصری- عبدا… ۱۳۷۱).

بنابراین برای آشنائی با «انسان کامل» از دیدگاه هر مکتب و آئین و اندیشمندی لازم است که در آغاز بررسی کنیم که آن مکتب و آیین چه تفسیری از انسان به دست می دهد؟ یعنی انسان را چگونه توجیه و تبیین می کند؟ چرا که اگر مکتبی نتواند انسان را بطور دقیق مطرح نماید بناگزیر در ارائه الگوی انسانی ناموفق خواهد بود. (نصری- عبدا…- ۱۳۷۱)

انسان کامل در سیر تاریخ

در سیر تاریخ همواره افراد بزرگ و انسانهای کامل مورد احترام بوده و افراد انسانی از آنها به نیکی یاد می کرده اند. گوئی گرایش به بزرگی و عظمت در ذات آدمی نهفته است، چرا که حتی کسانی هم که در پستی ها و رذالتها به سر می برند، در لحظاتی که به خود می آیند از انسانهای بزرگ باشکوه و جلال خاصی یاد می کنند. توجه به انسان کامل- انسانی که الگو و معیاری برای افراد انسانی است- سابقه ای بس دیرینه دارد. در سیر تاریخ، آدمی همیشه به دنبال انسان کامل بوده است و در همین جستجو بوده که گاه موجودات ماوراءالطبیعی و رب النوعها و گاه قهرمانان افسانه ای و اساطیری و زمانی هم شخصیتهای برجسته تاریخ را به عنوان انسان کامل برای خود مطرح کرده است. به هر یک از فرهنگها، سیستم های فکری و فلسفی، آیینها، مذهبها و مکتبها و ادیان که بنگریم رد پایی از انسان کامل را می بابیم. هم «بودا» و «کنفوسیوس» سخن از انسان کامل به میان آورده اند و هم «عیسی» (ع) و «محمد» (ص). هم «زردشت» از انسان متعالی به نیکی یاد می کند و هم «افلاطون» و «ارسطو». هم «نیچه» و «مارکس» به شناخت انسان برتر پرداخته اند و هم «متصوفه و عرفا». (نصری- عبدا…- ۱۳۷۱).

هر یک از اینان از دیدگاه خود یعنی جهان بینی حاکم بر اندیشه شان، انسانی را به عنوان انسان نمونه و برتر معرفی کرده اند. یکی کوشیده تا انسان کامل را از بعد ماده و مادیات مطرح سازد و دیگری در بینهایتها و معنویات. یکی از انسان متخلق به فضایل اخلاقی نام برده و دیگری از انسان عالم و حکیم. یکی بر قلب و دل تکیه کرده است و دیگری بر عقل و اندیشه. یکی کوشیده تا اصالت را به فردیت انسا بدهد و انسان کامل را انسانی بداند که فردیت وی به شکوفائی رسیده است ودیگری اصالت را از آن بعد اجتماعی انسان دانسته و انسان ایده آل خود را انسانی دانسته که توجه به غیر دارد نه خود.

در میان تما دیدگاهها و جهان بینی ها و نگرش های گاه متضاد، به قدر مشترکی می توان دست یافت و آن اینکه هر یک بر این عقیده اند که انسان کامل با انسان معمولی فرقهای بسیار دارد و همه افراد انسانی باید بکوشند تا خود را به آن نقطه ایده آل برسانند. از همی جاست که چنین وجودی را نادر می دانند و گاه در انتظار او لحظه شماری می کنند، گاه بر این باورند که انسان کامل یکبار در گذشته پا به عرصه هستی نهاده و گاه بر این عقیده اند که باید به امید ظهور او به انتظار نشست.

از انسان کامل به نامهای گوناگون یاد کرده اند. بودا او را «ارهات» می نامد و کنفوسیوس «کیون تسو». آیینهای یوگا و بهاکتی نیز از او با ع نوان «انسان آزاده» نام می برند افلاطون او را «فیلسوف» می خواند و ارسطو «انسانی بزرگوار» و از همه بالاتر آنکه قرآن وی را «خلیفه الله» می خواند. (نصری- عبدا…- ۱۳۷۱)

ریشه گرایش به انسان کامل

گفتیم که آدمی در طول تاریخ همواره در جستجوی انسان کامل بوده است و سراغ او را از آیینها، مذهبها، و مکتبها می گرفته است، حال می خواهیم ببینیم که ریشه این جستجو چه بوده است یعنی چرا آدمی به چنین جستجوئی دست می زده است؟

پاسخ این است که اولاً میل به کمال که در درون ذات آدمی نهفته است و انسان را به سوی کمال می کشاند او را به جستجوی انسان برین کشانده است تا در وجود او کمال خویش را ملاحظه کند. ثانیاً دوری از نقص و حقارت و پرهیز از ضعف و زبونی که به گفته بعضی از روان شناسان چو «آلفرد آولر» از نیازهای اساسی آدمی است، انسان را بر آن داشته تا در جستجوی وجود کاملی که خالی از نقصها و ضعفهاست برآید. همین میل به کمال و پرهیز از ضعف و نقص آدمی را برآن داشته تا در جستجوی الگو برآید، الگویی برای رفتار و کردار و حتی اندیشه خویش.

                        دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر      کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

                        گفتند که یافت می نشو، گشته ایم ما          گفت: آنکه یافت می نشود، آنم آرزوست

انسان روزگار ما نیز که بر اثر خودباختگی و ماشین زدگی اصالت خود را از دست داده و تک بعدی و تک ساختی شده، همچنان در جستجوی اناسن کامل است.اگر به گرایشهای جوانان به قهرمانان فکری و علمی و حتی ورزشی بنگریم در می یابیم که گروهی فیلسوفان و دانشمندان را الگوی خود قرار داده و گروهی نیز قهرمانان ورزشی و مشاهیر هنری را و جمعی از فرط فقدان فرهنگ و شناخت صحیح، رفتار ستارگان کاذب سینما و تئاتر را معیار رفتار و کردار خود قرار داده اند. (نصری- عبدا… ۱۳۷۱)

نگاهی به ویژگیهای انسان کامل

همه آنهایی که از انسان کامل سخن گفته اند، او را به مجموعه ای از صفات و ویژگیهایاد کرده اند، بطوری که صرف نظر از دو سه تن متفکر نما، همه او را به صفات و کمالات انسانی و فضایل اخلاقی متصف دانسته اند. اینک ما به برخی از آن صفات و خصلتهایی که در میان عموم مکاتب و آیینها در باره انسان کامل مشترک است اشاره می کنیم.

انسان کامل، انسانی است که از دیگران برتر است و والاتر، انسانی که در جانها نفوذ می کند و در دلها و قلبها رسوخ.

انسان کامل، انسانی است که با دیگران است، اما اندیشه و افکارش با همگان فرق می کند. دیگران در فکر خوداند و اسیر خویشتن خویش، اما او در فکر دیگران است و سرنوشت آنها.

انسان کامل، انسانی نیست که تنها دانش بیاندوزد، بدون آنکه مثمر ثمر واقع شود، بلکه او فردی است که با اعمال و رفتار خود راهبر دیگران است.

انسان کامل، انسانی است که همه استعدادها و خصلتهای وجودی خود را به فعلیت رسانده وشخصیت خویش را در جهت هدف اعلای حیات شکوفا ساخته است.

انسان کامل، انسانی است که از «خود طبیعی» گذشته و با انتخابهای خویش به «خود ایده آل» رسیده است.

انسان کامل، انسانی است که از زندان تن گریخته و روح خویش را در عرصه گاه هستی از امامی قیود و بندها آزاد نموده است. چنین انسانی اگر چه یک تن است، اما عظمت او منشاء اثر هزاران تن را دارد. او راه گشاست و می کوشد تا باری از دوش دیگران بردارد، نه آنکه باری بر دوش ها نهد.

انسان کامل، الگوست، او انسانی است که نه تنها در حیات خویش که حتی پس از مرگ نیز به عنوان الگو برای انسانها مطرح می باشد.

انسان کامل، از  آنچنان عظمتی برخوردار است که هیچگاه در حیطه ای از زمان و مکان قرار نمی گیرد و همواره شهره عام و خاص است. (نصری- عبدا… – ۱۳۷۱)

با توجه به مطالب فوق و مقدماتی که از مد نظر گذشت، در این قسمت به بیان دو نظریه اصلی پیرامون موضوع تحقیق می پردازیم. به این ترتیب که ابتدا نظریه دانشمند ایرانی (مولوی) مطرح و در ادامه فصل بعد را به نظریه کارل راجرز اختصاص خواهیم داد.

انسان کامل از دیدگاه مولوی

از دیدگاه مولانا انسان موجودی است دو بعدی، که یک بعد آن جسم است و بعد دیگر آن روح. و هر یک از این دو نیز سیری مخصوص به خود دارد. جنبه جسمانی انسان از حیوان است و حیوان نیز از نبات و نبات نیز از جماد. بابراین جسم انسانی از جماد شروع شده تا به انسان رسیده است.

                                    آمده اول به اقلیم جماد                و ز جمادی در نباتی اوفتاد

                                    سالها اندر نباتی عمر کرد             وز جمادی یاد ناورد از نبرد

                                    و زنباتی چون به حیوانی فتاد        نامدش حال نباتی هیچ یاد

                                    باز از حیوان سوی انسانیش           می کشد آن خالقی که دانیش

                                    همچنین اقلیم تا اقلیم دقت                        باشد اکنون عاقل و دانا و زفت

اما بعد روحی انسان نیز داستانی مخصوص به خود دارد، چرا که اصل آن از عالم لاهوت است. و برای مدتی محدود به عالم ناسوت گام نهاده و در تخته بند تن اسیر شده است. مرغ جان انسان که به قفس تن گرفتار آمده همواره رو به سوی اصل خود دارد و از جدائی از نیستان خویش همواره شکوه ها دارد و شکایتها.

                                    بشنو از نی چون حکایت می کند  از جدائیها شکایت می کند

                                    از نیستان تا مرا ببریده اند              از نفیرم مرد و زن نالیده اند

                                    سینه خواهم شرحه شرحه از فراق  تا بگویم سوز درد از اشتیاق

مولانا در سیمانگاری خود از انسان همان ابعاد وجودی را برای انسان در نظر می گیرد که قرآن کریم برای او در نظر گرفته است. از باب مثال اگر قرآن انسان را دارای وجدان می داند و می گوید:

«فلا اقسم با النفس اللوامه» (قسم به نفس سرزنشگر)

مولانا هم می گوید:

                        این صدا در کوه دلها بانگ کیست                        که پر است از بانگ این که گه تهی است

                        هر کجا هست آن حکیم است اوستاد        بانگ او زین کوه دل خالی مباد

همچنین اگر قرآن در بحث از امانتداری انسان می گوید:

«انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها فاشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا»

مولانا عین مطلب خود را به زبان شعر چنین بیان می کند:

                        خود زبیم این دم بی انتها                          بازخوان فابین این یحملنها

                        ورنه خود اشفقن منها چون بدی                گرنه از بیمش دل که خون شدی

«دل» نیز در اندیشه مولانا جایگاه ویژه ای دارد. مولانا با استناد به حدیث:

«لایسعنی ارضی و لاسمائی و یسعنی قلب عبدی المؤمن.»

دل را جایگاه تجلی خدا می داند و می گوید:

                        گفت پیغمبر که حق فرموده است              می نگنجم هیچ در بالا و پست

                        در زمین و آسمان و عرش نیز                   می نگنجم این یقین دان ای عزیز

                        در دل مؤمن نگنجم ای عجب                   گر مرا جوئی از آن دلها طلب

دل مسجد درون انسانها است و هر انسانی باید تا لحظه مرگ مراقب باشد که آنرا مخروبه نسازد:

                        پس خراب مسجد ما بی گمان                              نبود الا بعد مرگ ما بدان

                        مسجد است این دل که جسمش ساجداست                        یار بد خروب هر جا مسجد است

مولوی با استناد به حدیث:

«استفت قلبک و ان اتفاک المفتون.» (نظر صحیح را از قلبت سؤال کن، اگر چه اهل نظر خلاف آن نظر دهند.)

دل را ملاک حق و باطل می داند.

                        پس پیغمبر گفت استفت القلوب                            گرچه مفتی شان بگوید صد خطوب

                                                                                                                        (نصری- عبدا…- ۱۳۷۱)

عظمت انسان

به اعتقاد مولانا آدمی جوهر وجودی عالم است و هر آنچه غیر اوست فرع بر وجود وی می باشد.

                        جوهر ا ست انسان و چرخ او را عرض                   جمله فرع و سایه اندر او عرض

                        بحر علمی در نمی پنهان شده                               در دوگزتن عالمی پنهان شده

از نظر مولانا انسان موجودی با ارزش و با عظمت است. در میان موجودات جهان آفرینش موجودی یگانه و فرد است. هر آنچه در عالم ملک و ملکوت وجود دارد در نهاد انسان موجود است.

                        در سه گز قالب که دادش وانمود                          آنچه در الواح و در ارواح بود

                        الحذر ای مؤمنان کان در شماست                         در شما بس عالم بی انتهاست

عظمت انسان تا آنجاست که موجودات جهان آفرینش هر انازه هم که بزرگ باشند در مقابل انسان ناچیز و مسخر بشوند:

                        لب ببند وغور دریائی نگر                                     بحر را حق کرد محکوم بشر

انسان عالم اکبر است:

                        پس به صورت عالم صغری توئی                          پس به معنی عالم کبری توئی

                        ظاهر آن شاخ اصل میوه است                               باطناً بهر ثمر شد شاخ هست

                        گر نبودی میل و امید ثمر                                     کی نشاندی باغبان هر سو شجر

ارزش و عظمت انسان از آنجا ناشی می شود که هدف و غایت خلقت است. همه موجودات آفریده شده اند تا انسان به کمال برسد.

                        خود جهان آن یک کس و باقیان                          جمله اتباع و طفیلند ای فلان

در جهان آفرینش هیچ موجودی با انسان قابل مقایسه نیست.

                        هفت دریا اندر او یک قطره ای                             جمله هستیها ز موجش چکره ای

                        جمله پاکیها از آن دریا برند                                 قطره هایش یک به یک میناگرند

مجموعه استعدادها و کمالاتی ک در درون انسان است موجب بروز آثار بسیار از انسان می شود:

                        گرچه فرد است او اثر دارد هزار                            آن یکی را نام باشد بی شمار

                                                                                                                        (نصری- عبدا…- ۱۳۷۱)

انسان میان دو بینهایت

از نظر مولانا انسان میان دو بینهایت مثبت و منفی قار دارد از یک سو می تواند به قله کمال برسد و از ملائکه برتر شود و از سوی دیگر می تواند به اسفل السافلین کشانده شود و از حیوان پست تر گردد.

                        آدمی کو می نگنجد در جهان                              در سر خاری همی گردد نهان

انسان چونان کوهی است که گاه خود را به کاهی می بازد:

                        آدمی کوه است چون مفتون شود                          کوه اندر مار حیوان چون شود

                        خویشتن نشناخت مسکین آدمی                             از فزونی آمد و شد در کمی

در درون انسان تنها گیاهان زهرآگین هوا و هوسها نروییده است، بلکه تریاق شفابخش نیز وجود دارد:

                        اندر آن صحرا که رست این زهرتر                                   نیز روییده است تریاق ای پسر

                        گویدت تریاق از من جو سپر                                که ز زهرم من به تو نزدیکتر

انسان موجودی است که نیروهای متضاد وی به هم آمیخته اند. به این بیا که هم میل به سوی عالم بالا و ماوراء طبیعت دارد و هم میل به سوی عالم پایین و خور و خواب و شهوت. میلی در درون انسان است که او را به سوی خدا و بندگی او می کشاند و میلی در نهاد وی است که او را به سوی ذلتها و خواریها می کشاند. گرایشهای مثبت انسان را مولانا مربوط به روح می داند و گرایشهای منفی را مربوط به تن. مولانا روح را به صالح و تن را به ناقه او تشبیه می کند:

                        روح همچون صالح و تن ناقه است                                    روح اندر وصل و تن در فاقه است

                        روی صالح قابل آفات نیست                                زخم بر ناقه بود بر ذات نیست

                        جان گشاید سوی بالا بالها                                                تن زده اندر زمین چنگالها

اگر انسان ابعاد مثبت درونی خود را شکوفا سازد از فرشته برتر می شود و اگر جنبه های منفی درون خود را به فعلیت برساند از حیوان پست تر می شود.

                        آدمیزاده طرفه معجونی است                                 کز فرشته سرشته و ز حیوان

                        گر کند میل این شود پس از این                           ورکند میل آن شود به از آن

این که می گوئیم در انسان نیروهای متضاد وجود دارد به این معنا نیست که خلقت اونا متعادل است، بلکه انسان با وجود ابعاد و نیروهای متضاد از اعتدال در خلقت برخوردار است.

مولانا با استناد به آیه شریفه می گوید:

                        احسن التقویم در والتین بخوان                              که گرامی است ای دوست جان

                        احسن التقویم از فکرت برون                                احسن التقویم از عرشش فزون

                        گر بگیم قیمت آن ممتنع                                      من بسوزم هم بسوزم مستمع

                                                                                                                        (نصری- عبدا…- ۱۳۷۱)

ارزیابی خود

از نظر مولانا انسان باید همواره به ارزیابی خویشتن خویش بپردازد. انسان همواره باید در تلاش باشد تا خود را بشناسد:

                        تو نمی دانی که آخر کیستی                                جهد کن چندان که دانی چیستی

انسان باید همواره کارنامه حیات خود را ارزیابی کند. یعنی بررسی کند که لحظات گرانبهای عمر را چگونه به پایان برده است.

                        عمر خود را در چه پایان برده ای                          قوت و قوت در چه فانی کرده ای

                        گوهر دیده کجا فرسوده ای                                 پنج حسن را در کجا پالوده ای

                        گوش و چشم و هوش                                         خرج کردی چه خریدی تو ز فرش

اگر انسان به شناخت خویش و ارزیابی کرده و نکرده های خویش بپردازد خود را اسیر هوا و هوسهای نفسانی نمی سازد. انسان اگر به شناخت خود بپردازد در می یابد که روح او پذیرش حکمت لقمانی را دارد و نباید آن را اسیر خس و خاشاکهای عالم ماده سازد.

                        جان لقمان که گلستان خداست                             پای جانش خسته خاری چراست

اگر انسان به درون خود رجوع کند حقایق بسیاری را در خواهد یافت.

                        لاجرم کوتاه کردم من زبان                                  گر تو خواهی از دورن خود بخوان

                                                                                                                        (نصری- عبدا…- ۱۳۷۱)

موانع رشد و کمال

بزرگترین مانع رشد و کمال انسان «خودپرستی» است. آن نیروئی که موجب به تباهی کشانده شدن انسان می شود، از نظر مولانا «نفس اماره» است. و اهمیت این مسئله در انسان شناسی مولانا تا آنجاست که هیچ چیز به اندازه آن مورد توجه مولانا قرار نگرفته است. کمتر مطلبی از مولانا را در مثنوی و یا دیگر آثار او می توان سراغ گرفت که در آن به گونه ای از نفس اماره و ضرر و زیانهای آن سخن به میان نیامده باشد. در اندیشه مولانا ریشه همه بدبختیها و گرفتاریهای بشر به جهت عدم کنترل نفس اماره است. و در واقع نفس اماره چونان اژدهایی است که مبارزه با آن سخت مشکل و توانفرساست، و همتی مردان همتی خواهد تا آدمی بتواند بر این بت درونی که ما در همه بتهاست غلبه کند.

                        مادر بتها بت نفس شماست                                   زآنکه آن بت ما رو این بت اژدهاست

                        نفست اژدهاست او کی مرده است                         از غم بی آلتی افسرده است

در یک تشبیه دیگر نفس ااره سوسماری تلقی می شود که با دیدن مزاحم به سوراخ می رود و برای حیله گری از سوراخی دیگر سر بیرون می آورد.

                        نفس همچون زن پی چاره گری                           گاه خاکی جوید و گه سروری

                        در دل او سوراخها دارد کنون                               سر ز هر سوراخ می آرد برون

نفس اماره همواره در پی حیله گری است و در این راه نیز گاه جنبه منفی خود را آشکار می سازد و گاه پنهان. گاه ادعای خاکی بودن می کند و گاه ادعای سروری. عقل درست در مقابل نفس اماره عمل می کند و فکری جز نیل به الله ندارد.

                        نفس همچون زن پی چاره گری                           گاه خاکی جوید و گه سروری

                        عقل خود زین فکرها آگاه نیست                          در دماغش جز غم الله نیست

فعالیتهای نفس اماره موجب می شود که عقل از فعالیت باز بماند و در نتیجه انسان به بیراهه بیفتد.

                        نفس ما نفس دگر چون یاد شد                             عقل جز وی عاطل و بی کار شد

                        نفس با نفس دگر خندان شود                               ظلمت افزون گشت ره پنهان شود

مکاریهای نفس اماره تا آن جاست که اگر به عبادت خدا هم دستور دهد حتماً مکری در کار وی خواهد بود.

                         گر نماز و روزه می فرمایدت                               نفس مکار است مکر زایدت

                        من ز مکر نفس دیدم چیزها                                  کاو برد از سحر خود تمییزها

اگر انسان به مطالعه درون خود بپردازد بدترین دشمنان را در خودش خواهد دید.

                        در خود این بد را نمی بینی عیان                            ورنه دشمن بوده ای خود را به جان

                        بهر خود او آتشی افروخته است                            در دل رنجور و خود را سوخته است

صفات و خویهای منفی انسان هر یک گرگی هستند که به کل موجودیت انسان لطمه می زنند.

                        ای دریده پوستین یوسفان                                     گرگ برخیزی از این خواب گران

                        گشته گرگان یک به یک خوهای تو                     می داند از غضب اعضای تو

                        خون نخسبد بعد مرگت در قصاص                                    تو مگو که میرم و یابم خلاص

خودپرستی یا طواف به دور خود بزرگترین مانع کمال انسان است.

                        چون به طوف خود به طوف مرتدی                       چون به خانه آمدی هم مرتدی

خودپرستی مظاهر بسیاری دارد که مولانا در کتاب مثنوی به بسیاری از آنها اشاره کرده است. یکی از این مظاهر «من منم» کردنهای انسان بی نواست.

                        این چه غل است ای خدا برگردنم                         ورنه غل باشد که گوید من منم

بسیاری از استدلالهائی که انسان برای فریب دیگران یا ادعای برتری بر دیگران به کار می برد نشانه خودپرستی است.

                        دم بجنبانیم ز استدلال و مکر                                تا که حیران ماند از مازید و بکر

                        طالب حیرانی خلقان شدیم                                               دست طمع اندر الوهیت زدیم

                        در هوای آنکه گویندت زهی                                بسته ای بر گردن جانت زهی

هر چه انسان از نردبان خودپرستی بالاتر رود به هما اندازه احتمال سقوطش بیشتر خواهد شد.

                        نردبان خلق این ما و من است                                عاقبت زین نردبان افتادنست

                        هر که بالاتر رود ابله تر است                                کاستخوان اوبتر خواهد شکست

صورت پرستی نیز یکی از مظاهر خودپرستی است.

                        چند صورت آخر ای صورت پرست                     جان بی معنیت از صورت نرست

ملک و مال نیز غل و زنچیرهائی هستند که روح کمال وجودی انسان را به بند می کشند و او را اسیر خودخواهی و خودپرستی می گردانند.

                        ملک و مال و اطلس این مرحله                             هست بر جان سبک رو سلسله

                        سلسله زرین بدید و غره گشت                              ماند در سوراخ چاهی جان ز دشت

نام جوئی و جاه طلبی نیز از مکر جوییهای نفس اماره هستند.

                        نام میری و وزیری و شهی                                                نیست الا درد مرگ و جاندهی

                        بنده باش و بر زمین روچون سمند                          چون جنازه نه که بر گردن نهند

                        جمله راحمال خود خواهد کفور                           بار مردم گشته چون اهل قبور

مظاهر دنیای مادی از قبیل مال و منال و شهوت جوئی و جاه طلبی ظاهری زیبا و فریبنده دارند که چند صباحی برای انسان می درخشد و نفس اماره از مزایای آن برخوردار می گردد، اما این امور تلخی هائی در باطن دارند که در پایان کار برای انسان آشکار می شوند.

                        آتشش پنهان و ذوقش آشکار                               دود او ظاهر شود پایان کار

                                                                                                                        (نصری- عبدا…- ۱۳۷۱)

راه و روشهای نیل به کمال

80,000 ریال – خرید

جهت دریافت و خرید متن کامل مقاله و تحقیق و پایان نامه مربوطه بر روی گزینه خرید انتهای هر تحقیق و پروژه کلیک نمائید و پس از وارد نمودن مشخصات خود به درگاه بانک متصل شده که از طریق کلیه کارت های عضو شتاب قادر به پرداخت می باشید و بلافاصله بعد از پرداخت آنلاین به صورت خودکار  لینک دنلود مقاله و پایان نامه مربوطه فعال گردیده که قادر به دنلود فایل کامل آن می باشد .

مطالب پیشنهادی:
  • مقاله نظرات مختلف درباره انسان شناسی
  • برچسب ها : , , , , , , , , ,
    برای ثبت نظر خود کلیک کنید ...

    به راهنمایی نیاز دارید؟ کلیک کنید

    جستجو پیشرفته

    پیوندها

    دسته‌ها

    آخرین بروز رسانی

      چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳
    اولین پایگاه اینترنتی اشتراک و فروش فایلهای دیجیتال ایران
    wpdesign Group طراحی و پشتیبانی سایت توسط digitaliran.ir صورت گرفته است
    تمامی حقوق برایbankmaghaleh.irمحفوظ می باشد.