مقاله زندگینامه عمر خیام

تحقیق و پروژه و پایان نامه و مقاله دانشجویی

عنوان :

مقاله زندگینامه عمر خیام

تعداد صفحات : ۲۰

نوع فایل : ورد و قابل ویرایش

چکیده

در این مقاله به زندگی نامه عمر خیام می پردازیم.

صبح روز دوشنبه، سال ۴۳۹  هجری قمری در نیشابور، نابغه ای چشم به جهان گشود که امروز همه ما ایرانیان به وجود او افتخار می کنیم، این نابغه کسی جز جز حکیم عمر خیام نیست.

ملکشاه درشهر مرو به سلطنت نشست و وزیر دانشمند او هم به تنظیم امور مملکت پرداخت اما دراین بین اتفاق جالبی افتاد که خواجه نظام الملک با زیرکی تمام از فرصت استفاده نمود و یکی ازبهترین یادگارهای دوران سلطنت سلجوقیان را باقی گذاشت . ماجرا از این قرار بود که یکی از درباریان پیشنهاد کرد که هرساله درروز برتخت نشستن سلطانی جشنی گرفته شود . پادشاه جوان هم این پیشنهاد را پذیرفت و به خواجه نظام الملک دستور داد تا دراین مورد اقدام کند . خواجه که می دانست ستاره شناسان و منجمین  حرفه ای درتعیین آن روز موفق نخواهند شد ، موضوع را با منجمین درمیان گذاشت و روزی سلطان را به طور پنهانی درجائی قرار داد تا گفتگوهای آنان را بشنود . وقتی سلطان متوجه شد که منجمین نمی توانند روزی را با اطمینان درنظر بگیرند ، از خواجه نظام الملک راه چاره را پرسید . خواجه هم فرصت را برای نشان دادن قدر علمی خیام غنیمت دانست و به ملکشاه پیشنهاد کرد که برای تعیین دقیق آن روز و برطرف کردن این مشکل از حکیم خیام کمک گرفته شود . واز آنجا که قبلاً نظام الملک درفرصتهایی از خیام مطالبی رابرای ملکشاه تعریف کرده بود و سلطان آمادگی لازم راداشت ، پیشنهاد خواجه را پذیرفت .

خیام هم به مرو رفت و درطی چند جلسه خواجه نظام الملک را قانع کرد که دراین مورد ، چند نفردیگر از دانشمندان رانیز باید دعوت کرد تا با همکاری یکدیگر این مشکل را حل کنند . خواجه نظام الملک گفت : بیشتر دوست می داشتم که شما به تنهایی این کاررا انجام دهید تا نبوغ شما بر همه ثابت شود ؛ و از طرفی دشمنان ممکن است به بدگویی از شما بپردازد . که حکیم به تنهایی نمی تواند این مشکل را حل کند و به کمک دیگر دانشمندان نیاز دارد . خیام گفت : اگر شما می توانید شاه را قانع کنید و درغیر این صورت جلسه مذاکره ای بین من و شاه بگذارید تا من خود ایشان را قانع کنم .

بالاخره خیام به همراه خواجه نظام الملک به دربار رفته و به حضور سلطان رسید . ملکشاه از او پرسید که آیا قادر است روزی را که برتخت نشسته تعیین نماید ؟ خیام پاسخ داد : بله ولی از حضورسلطان دو خواهش دارم . اولاً موافقت فرمایند رسدخانه ای ساخته شود و دراختیار من گذارده شود تا در آنجا به فعالیتهای علمی خود ادامه دهم و بتوانم تقویمی صحیح را بنیانگذاری کنم که تاریخ برتخت نشستن شما و دیگر وقایعی که اتفاق افتاده و از این پس اتفاق خواهد افتاد را بطور ثابت تعیین کنم . دومین خواهشم این است که سلطان اجازه فرمایند تا بنده چند نفر از دانشمندانی را که می شناسم دراین مورد به همکاری دعوت نمایم تا امر سلطان با سرعت و درستی بیشتری اجرا شود .

سلطان رو به خیام کرد و گفت : آیا حکیم به تنهایی نمی تواند دستور مارا اجرا کند و به چند نفر دانشمند دیگر نیز احتیاج دارد ؟ ؛ و .ومهمتر از همه اینکه من به دستور سلطان باید کاری دقیق و علمی را انجام دهم و قصد ندارم که کاری ناقص را بجا بگذارم. به همین جهت می خواهم از چند نفر دانشمندان دیگر کمک و همکاری بگیرم و ضمنا سلطان بخوبی می دانند که نتیجه کار این گروه هرگز نام خیام نخواهد ماند؛ بلکه آنچه ما انجام می دهیم به نام تقویم ملکشاهی یا جلالی یعنی به نام مبارک سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی باقی نخواهد ماند.

کار خیام حدود سه سال طول کشید و او توانست یکی از دقیق ترین تقویمهای بشری را از خود به یادگار گذارد.

زندگی مجدد خیام در اصفهان باعث ترقی مقام او و بالا رفتن سطح دانش و شهرت او شد. همه جه صحبت از خیام و کار گروهی علمی اش بود.

خیام معتقد بود تا وقتی که انسان حرف تازه ای برای نوشتن ندارد نباید دست به قلم ببرد. به همین جهت بسیاری از دانشمندان که به پر گویی و نوشتن زیاد عادت داشتند ، او را مهتم به((بخل در نوشتن))می کردند در این میان یکی از شاگردان متظاهر خیام هر روز به خانه او می آمد و درس می اموخت ولی در پشت سر خیام  دگویی از او می پرداخت.

خیام که از دورویی وتظاهر این شخص با خبر شده بود او را در بین مردم رسوا کرد.

اما در این میان حادثه بسیار جالبی اتفاق افتاد که موجب آرامش بیشتر نابغه شد و آن مقامات با امام ابوطاهر عبدالله بن ملک که وی قاضی سمرقند و از مقامات بلند پایه آن زمان بود ، می باشد. دراین هنگام خیام مشغول رساله جبر و مقابله در علم ریاضی و هندسه بود. قاضی بعد از فهمیدن این موضوع، پیشنهاداتی در مورد رساله جبر و مقابله به او داد و در پایان ملاقات، کلیه نظریات علمی خیام را تایید نمود.

 واژه های کلیدی: عمر خیام، دوران نوجوانی، تحصیلات، مسافرت ها، دربار ملکشاه سلجوقی

فهرست مطالب

تولد و دوران نوجوانی :    ۱
تحصیلات و مسافرت ها:    ۲
راه یابی عمر به دربار ملکشاه سلجوقی :    ۶
توطئه علیه عمر خیام :    ۸
ماجرای حمله دزدان به کاروان عمر:    ۱۱
پایان عمر خیام:    ۱۴
نتیجه:    ۱۶
معرفی منابع :    ۱۷

معرفی منابع :

۱-کتاب تاریخ ادبیات ایران –  ذبیح الله صفا

۲-تاریخ ادبیات سال سوم انسانی-   چاپ آموزش و پرورش

 ۳-نابغه نیشابور- بتول سعیدی

تولد و دوران نوجوانی :

صبح روز دوشنبه، سال ۴۳۹  هجری قمری در نیشابور، نابغه ای چشم به جهان گشود که امروز همه ما ایرانیان به وجود او افتخار می کنیم، این نابغه کسی جز جز حکیم عمر خیام نیست.

پدر او یعنی ابراهیم در ناآرامی عجیبی بسر میبرد. چرا که تا قبل از آن هرگز طعم پدرشدن را نچشیده بود. ابراهیم ، قابله پیری را به منزل آورد تا در تولد نوزاد به همسرش کمک کند. و از خدا می خواست تا زن و فرزندش را سالم نگه بدارد. در همین هنگام قابله فریاد  زد : یا محمد، یا محمد، ابراهیم و همه نیشابوریان می دانستند که اگر قابله پس از تولد نوزاد اسم پیامبران را برزبان آورد، فرزند حتما پسر است.

زنان و مردان فامیل و همسایگانی که به دیدن همسر و فرزند ابراهیم آمده بودند اولین سوالشان این بود که : ابراهیم، پسرت را چه نام گذاشته ای؟

ابراهیم می گفت: باید پیش مولوی قاضی بروم تا او اسمی را از روی قرآن تعیین کند. بعد از نماز ظهر ابراهیم به پیش مولوی قاضی رفت و بعد از سلام گفت : خداوند به من پسری داده و به همین جهت به پیش شما آمدم تا زحمت بکشید و از روی قرآن اسمی را انتخاب کنید. مولوی از روی قرآن اسم عمر را برای فرزند ابراهیم انتخاب کرد.

ابراهیم هم خوشحال از مولوی تشکر کرد و به خانه رفت. عمر در خانواده ای متوسط به دنیا آمده بود، کم کم با زندگی مردم آشنا می شد. او در مجالس عزاداری و عروسی و مراسم مذهبی شرکت می کرد. گاهی هم به تماشای کار پدر و مهارت او در دوختن چادر می رفت.عمر هیکلی قوی و محکم داشت و بسیار کم حرف بود. بازیهای معمولی کودکان را چندان دوست نمی داشت و هرگاه به میهمانی می رفتند و یا میهمانی برای آنها می آمد، سعی می کرد که جزو مردان بنشیند و از حرفهایش چیزهایی یاد بگیرد.

همین مسئله باعث شد که ابراهیم در سن پنج شش سالگی عمر، کاغذ و قلمی تهیه کند و الفبای فارسی را به او بیاموزد . خواندن قرآن هم از دانشهایی بود که ابراهیم به فرزند خود آموخت. عمر در مدت سه ماه، خواندن قرآن را به خوبی یاد گرفت ولی در معنای آن          نمی توانست از پدرش کمک بگیرد.

به همسرش دستور داد تا لباسهای تمیزی برای عمر حاضر کند. بعد از پوشیدن لباس و برداشتن قرآن ، ابراهیم دستوراتی در مورد چگونگی حضور در مکتب و درس خواندن به او داد. سپس دست او را گرفت و به مکتب مولوی قاضی برد و رو به مولوی کرد و گفت: این همان فرزندی است که شما باریش نام عمر را انتخاب کردید. مولوی بعد از فهمیدن اینکه عمر با قرآن و خط نوشتن آشنایی دارد، او را در مکتب خود پذیرفت.

عمر در کمتر از دوسال همه دانستنیهای مقدماتی که کودکان دیگر آنرا در فاصله چند سال می خواندند.

تحصیلات و مسافرت ها:

درک او در فراگیری بقدری قوی بود که عمر به پیشنهاد دوستان خود به مکتب ((خواجه ابولحسن انباری)) راهنمایی شد. زیرا که آن مکتب پاسخگوی نیاز علمی عمر بود .

خواجه ابوالحسن انباری ، حکیم و ریاضیدان معروفی بود. نبوغ و حافظه قوی عمر که به تدریج به دلیل شغل پدرش به عمر خیامی معروف شده بود، مورد توجه خواجه ابوالحسن نیز قرار گرفت.

روزی که خواجه انباری به ابراهیم چنین گفت: من در چهره فرزند شما هوش و دقت نظری بیشتر از همه شاگردان دیگر می بینم و معتقدم که شما او را فقط به این مکتب نفرستید ، بلکه برای تحصیل علوم حکمت، عرفان ، اخلاق و تکمیل معلومات قرآنی به مکتب ((امام موفق نیشابوری )) نیز روانه کنید تا از وجود ایشان استفاده نماید. و همچنین اگر بتواند پس از تکمیل این درسها به حضور ((شیخ محمد منصور)) نیز برای ادامه فلسفه حاضر شود ، نتیجه بسیار خوبی خواهد گرفت.

ابراهیم با دنیایی آرزو از خواجه جدا شد. شوق اینکه فرزندش از شاگردان امام موفق نیشابوری خواهد شد، به وی نشاط می بخشید. اما نمی دانست که آیا ممکن است آن استاد و عالم بزرگ که شاهزادگان وفرزندان ثروتمندان در مکتبش درس می خواندند ، فرزند یک خیمه دوز را به شاگردی می پذیرد یا خیر؟

عمر اکنون جوانی رشید، بسیار مودب و کم سخن بود. در این روزها شوق تحصیل در مکتب بزرگترین دانشمند نیشابور سراسر وجودش را فرا گرفته بود. بالاخره روزی که قرار بود به حضور امام نیشابوری برسند فرا رسید. ابراهیم توصیه خواجه ابوالحسن انباری را برای امام بیان کرد امام نیشابوری روبه ابراهیم کرد و گفت: من به یک شرط حضور فرزندت را برای ادامه تحصیل د راینجا می پذیرم و آن اینکه عمر هم اکنون یک آیه از قرآن شریف، را از بر بخواند .

عمر بدون تأمل آیه ای از قرآن را خواند . امام که از تیزهوشی عمر راضی شده بود ، قبول کرد تا عمر به جمع شاگردان او اضافه شود . عمر همزمان دردوره تحصیلی درمکتب امام موفق نیشاپوری نزد شیخ محمد منصور نیز برای تحصیل فلسفه می رفت . سطح سواد عمر آنچنان بود که هر چند از لحاظ سنی ازسایر هم شاگردیهای خود کوچکتر بود ، ولی مورد احترام همه بود و بسیاری از آنها درمشکلات درسی خود از عمر کمک می گرفتند .

20,000 ریال – خرید

جهت دریافت و خرید متن کامل مقاله و تحقیق و پایان نامه مربوطه بر روی گزینه خرید انتهای هر تحقیق و پروژه کلیک نمائید و پس از وارد نمودن مشخصات خود به درگاه بانک متصل شده که از طریق کلیه کارت های عضو شتاب قادر به پرداخت می باشید و بلافاصله بعد از پرداخت آنلاین به صورت خودکار  لینک دنلود مقاله و پایان نامه مربوطه فعال گردیده که قادر به دنلود فایل کامل آن می باشد .

مطالب پیشنهادی: برای ثبت نظر خود کلیک کنید ...

به راهنمایی نیاز دارید؟ کلیک کنید

جستجو پیشرفته

پیوندها

دسته‌ها

آخرین بروز رسانی

    یکشنبه, ۹ اردیبهشت , ۱۴۰۳
اولین پایگاه اینترنتی اشتراک و فروش فایلهای دیجیتال ایران
wpdesign Group طراحی و پشتیبانی سایت توسط digitaliran.ir صورت گرفته است
تمامی حقوق برایbankmaghaleh.irمحفوظ می باشد.