عنوان :
تعداد صفحات :۶۸
نوع فایل : ورد و قابل ویرایش
معماری مدرن بدینخاطر پا به عرصه حیات نهاد که به انسان یاری رساند که در دنیای جدید همچون کاشانه خود احساس آسایش کند. مفهوم این احساس آسایش، فراتر از نیاز به سرپناه، پوشاک و غذاست؛ و در وهله نخست به مفهوم همانند پنداشتن خود با محیط زیست طبیعی و اجتماعی است. این مفهوم در عین حال نوعی احساس تعلق ومشارکت را نیز دربردارد، یعنی تملک جهان آشنا و درک شده. انسان باید احساس کند که از جمله درمعرض چیزهای شناخته شده و با معنی قرار دارد. ما همه آگاهیم که این تعیین هویت در جهان مدرن مشکلآفرین شده است. محیطهای بسته و امن گذشته فروپاشیدهاند، و ساختارهای جدیدی را میطلبند.
معماری مدرن یکی از این صور است. هدف کلی معماری مدرن این است که برای انسان سکونتگاه جدیدی تدارک ببیند. این سکونتگاه جدید باید نیاز به شناسایی را برآورده سازد و بدین ترتیب تجلی «رابطه دوستانه» جدید بین انسان و محیط زیست اوباشد. لوکوربوزیه در سال ۱۹۲۳ نوشت:« مسئله خانه، مسئله عصر است.»، «تعادل اجتماع به این مسئله بستگی دارد. معماری، در این دوره نوسازی، نخستین وظیفهاش تجدید نظر در ارزشها و عناصر تشکیل دهنده خانه است.»
بنابراین مقاله حاضر در رابطه به ریشه های معماری مدرن می باشد. در این مقاله به مواردی از قبیل ریشه های معماری مدرن، دنیای جدید و معماری جدید، سوراخ سوزنی هنر مدرن، معماران مطرح خارجی، چارلز جنکس، منتقدان چارلز جنکس چه میگویند؟ می پردازند. آثار و سخنان نظریهپردازان معماری معاصر بیانگر این واقعیت است که نظریههای جنکس در خصوص ارتباط تئوریهای علمی جدید و معماری تنها برخاسته از مشاهدات شخصی اوست، چرا که سایر منتقدین و معماران در نقد گفتههای وی، نظریات دیگری مطرح نمودهاند که در ادامه مقاله به برخی از آنها اشاره میشود. در ادامه مقاله چارلز جنکس بر اساس ارزیابی خاص خود از آثار معماری جهان، پاردایمها (Paradigm) یا الگووارههای مطرح معماری (از ابتدا تا دوران معاصر) را در هفت پارادایم طبقهبندی میکند، که مورد بحث قرار می گیرد.
واژه های کلیدی: معماری مدرن، چارلز جنکس، پارادیم مطرح معماری،
ریشه های معماری مدرن ۱
دنیای جدید و معماری جدید ۳
تصور فضایی جدید ۶
سوراخ سوزنی هنر مدرن ۱۱
ریشه های معماری مدرن ۱۴
مکان جدید ۲۴
معماران مطرح خارجی ۲۷
چارلز جنکس ۳۸
منتقدان چارلز جنکس چه میگویند؟ ۴۴
پیتر آیزنمن: ۴۵
پل شپارد: ۴۵
مایکل سورکین: ۴۵
ریچارد وستون: ۴۵
آلبرتو پرز گومس: ۴۶
پیتر دیوی: ۴۶
پارادایمهای معماری ۴۷
۱٫ الگوهای مکانیکی ۴۷
۲٫ معماری ارگانیک ۴۷
۳٫ معماری مبتنی بر کامپیوتر ۴۸
۵٫ معماری مبتنی بر اشکال زمین ۴۸
۶٫ معماری کیهانشناختی ۴۹
۷٫ الگوواره دال معماگونه ۴۹
خداوند زیباست ۵۰
۱- ( پل رودخانه سورن – ابراهام داربی – ۱۷۷۹ انگلستان ) ۶۰
۲- قصر بلورین ( Crystal palace ) – جوزف پاکستون ۱۸۵۱ – انگلیس – لندن ۶۱
۳- ( برج ایفل (iffel Tower ) – گوستاو ایفل ۱۸۸۹-۱۸۸۸ – فرانسه – پاریس ۶۲
۴- ( تالار ماشین The machin hall – دوترت و کنتمین – ۱۸۸۹ – فرانسه – پاریس ) ۶۲
آنچه در پیش روست تاریخ معماری مدرن نیست، بلکه نگرهای نظریه پردارانه است و تلاشی را برای توصیف اینکه معماری مدرن درباره چیست به دست می دهد. آنچه ممکن است تا حدّی متظاهرانه به نظر رسد، ولی باید اذعان داشت که کژفهمی ها و سوء تعابیری که در کاراست که اینگونه روشنگریها را به چیزی ضروری بدل میسازد. محض رعایت بیطرفی باید آنچه را که جنبش مدرن واقعاً خواهان آن بود یادآوری کرد و آنچه را هم که در عمل به آن رسید خاطر نشان ساخت.
امروزه برخی از نویسندگانی که به این موضوع میپردازند، حتی مدعیاند که جنبش مدرن حکم نوعی «کلاف سردرگم» را دارد؛ آنان اظهار میدارند که معماران مدرن در عالم واقع «ایدیولوژی» مشترکی نداشتند و به طریق اولی معماری مدرن نمیتوانست اصولاً وجود داشته باشد. جنبش مدرن بیتردید مبنا و جهتگیری خاص خود را داشته است، و تنها آن دم که این به درستی درک گردد، امکان رسیدن به ارزیابی منصفانهای از پیامدهای آن، و از جمله کوششهای پسامدرن اخیر، فراهم میآید. به این طریق میتوان به نقطه عزیمتی برای جست و جو و پیگیری معماریای دموکراتیک در عصری که در آن به سر میبریم، دست یافت.
رویکرد اتخاذ شده، رویکردی است عینی و پدیدارشناختی. ازطریق نوشتن، «پیرامون» معماری، و با اولویت اصلی را به مسائل اجتماعی و سیاسی دادن، چیزی حاصل نمیآید. معماری را باید با مناسبات خود معماری درک کرد. البته این بدین معنی نیست که معماری را رشتهای «مجزا و خود مختار» برشمریم. معماری به مثابه نوعی هنر، به زندگی تعلق دارد. هدف آن نیز عبارت است از فراهم آوردن مکانهایی که زندگی بتواند در آن «به وقوع پیوندد». مکان، مجموعهای از منابع یا احیاناً ظرفی خنثی وبیطرف نیست؛ بل درواقع محیطی است عینی و ملموس که نوعی نظم و منش و ویژگی در خود دارد. بدین ترتیب چنانچه در سویی راجع به زندگی سخن رانده شود، و در سوی دیگر از مکان، چنین چیزی بی معناست. «طراحی برای زندگی» به واقع شعاری بود که برای بیان هدف کلی جنبش مدرن به کار میرفت.
تفصیل این امر، با توصیفی از جهان نو و نیاز انسان برای جهتگیری و تعیین هویت در آن، آغاز میگردد. معماری به طور کلی این نیاز را از طریق سازماندهی فضایی و بیان صوری، برآورده میسازد. اهمیت بنیادین این مفاهیم، مدتها پیش تشخیص داده شد لیکن تا امروز هیچگاه بحث شایسته و درخوری در مورد آن صورت نپذیرفت.
واژه «ریشهها» در این مقاله اشاره به ساختارهای ماندگار (و نه زودگذر) و الگویی، و همچنین تجارب و یافتههای دورههای تاریخی مربوط به آنها دارد. در برهه کنونی که ابعاد تاریخی معماری مجددا نقشی عمده یافتهاند، مشخصاً مباحثی از این دست اهمیت مییابند. برای ممکن ساختن طرح اینگونه مباحث، در هر فصل بخشهایی نظری با ماهیتی کلی گنجانده شده است. شیوه عرضه اینگونه مباحث، گاهشمارانه یا زمانبندی شده نیست بلکه برحسب مسائلی که جنبش مدرن را متأثر میساخت، سازماندهی شده است و به دنبال آن، مسیر تکوینی که گیدیون آن را «سنّت جدید» مینامید درج گردیده است. با این حال نوعی گاهشماری و یا زمانبندی نیز تلویحاً به چشم میخورد که با عناوینی همچون «پیش از مدرن»، «مدرن» و «پسامدرن» نشان داده شده است.
معماری مدرن بدینخاطر پا به عرصه حیات نهاد که به انسان یاری رساند که در دنیای جدید همچون کاشانه خود احساس آسایش کند. مفهوم این احساس آسایش، فراتر از نیاز به سرپناه، پوشاک و غذاست؛ و در وهله نخست به مفهوم همانند پنداشتن خود با محیط زیست طبیعی و اجتماعی است. این مفهوم در عین حال نوعی احساس تعلق ومشارکت را نیز دربردارد، یعنی تملک جهان آشنا و درک شده. انسان باید احساس کند که از جمله درمعرض چیزهای شناخته شده و با معنی قرار دارد. ما همه آگاهیم که این تعیین هویت در جهان مدرن مشکلآفرین شده است. محیطهای بسته و امن گذشته فروپاشیدهاند، و ساختارهای جدیدی را میطلبند.
معماری مدرن یکی از این صور است. هدف کلی معماری مدرن این است که برای انسان سکونتگاه جدیدی تدارک ببیند. این سکونتگاه جدید باید نیاز به شناسایی را برآورده سازد و بدین ترتیب تجلی «رابطه دوستانه» جدید بین انسان و محیط زیست اوباشد. لوکوربوزیه در سال ۱۹۲۳ نوشت:« مسئله خانه، مسئله عصر است.»، «تعادل اجتماع به این مسئله بستگی دارد. معماری، در این دوره نوسازی، نخستین وظیفهاش تجدید نظر در ارزشها و عناصر تشکیل دهنده خانه است.»
نخستین اعلامیه مهم بینالمللی معماری جدید، وایسنهوف در اشتوتگارت –۱۹۲۷- در واقع نمایشگاهی با عنوان «سکونتگاه» بود. جنبش مدرن با در نظر گرفتن سکونتگاه به عنوان نقطه عطف، سلسله مراتب سنتی کارهای ساختمانی را دگرگون کرد. کلیسا و قصر، به عنوان مهمترین کارهای گذشته، اهمیت خود رااز دست دادند، و از آن زمان به بعد موسسات عمومی دولتی ، «توسعه» خانه را مورد توجه قرار دادند. به موجب همین امر نوعی نگرش دموکراتیک جدید، بر طبق ساختار دنیای جدید پدید آمد.
بارها پیشگامان معماری مدرن تازگی جهان مدرن را متذکر شدند، و تأکید ورزیدند که اکنون معماری نمیتواند با فرمهای گذشته به کار رود. در این باره، شعار لوکوربوزیه بسیار شناخته شده است: «عصر مهمی آغاز شده است. روحیه جدیدی به وجود آمده… سنتها و رسوم باعث سرکوب معماری شدهاند. «سبکها» دروغ اند… عصر متعلق به ما، و سبک متعلق به آن ، روز به روز معین میشوند.» و «میس ون دروهه» میافزاید:« نه دیروز، نه فردا، بلکه فرم را تنها در همین اامروز میتوان معین ساخت.» این عقیده که بیان شد بیتوجه به عقاید سیاسی بود، گرچه هر دو با نگرشی ریشهای با یکدیگر پیشمیرفتند. هانس مه یر مارکسیست در مقالهای با عنوان «دنیای جدید» نوشت: «هر عصری فرم جدید خود را میطلبد. رسالت ماست که به دنیای جدید، شکلی جدید با معانی امروز بدهیم. اما دانش ما از گذشته باری است که بردوش ما سنگینی میکند…» نتیجه آنکه، معماری باید از نو دست بهکار شود «انگار هرگز پیش از این نبوده است»، و این هدفی است که پیش از این درباره آغاز قرن مطرح نشده بود.
در ۱۹۱۴ ، آنتونیو سنت الیا پیرو فوتوریسم اظهار داشت: «معماری با سنت قطع رابطه میکند؛ ضرورت ایجاب میکند که معماری دوباره از اول آغاز گردد… تضاد شدیدی بین دنیای مدرن و قدیم با چیزی مشخص میشود که پیش از این وجود نداشت…» تمام اظهار نظرهایی که نقل قول شد، به پرسش میانه رو و بیپیرایه شینکل به سال ۱۸۲۶ برمیگردد: «آیا نباید بکوشیم که سبک متعلق به خود را بیابیم؟»
در واقع معماری جدید به عنوان چیزی از بیخ و بن جدید ظاهر شد. به نظرمیرسد فرمهای آن از گردآوریهای شتابزده، همچون مظاهر نگرش جدید دنیا، ابداع شده بودند. طرح «بازار مکاره جهان» هکتور هرو، در پاریس ۱۸۷۶ ، پیشاپیش همین موضوع را نشان میدهد. در این طرح فرمهای بسته و سنگین ساختمانهای گذشته از بین رفتهاند؛ فضا، بینهایت در تمام جهتها گسترش یافته، به گونهای با افق نامحدودی نشان داده شده است، و ساختمان به مثابه حجم باز و شفافی ظاهر میشود که به نوعی جزء سازندهای از کل فضاست. حجم ساختمان با عضوهای باریک چدنی مشخص شده است، که هر چند مانعی برای فضای باز و پیوستار اساسی آن هستند ولی در عوض ضرباهنگ و مقیاسی را به دست میدهند. بدین ترتیب، ساختمان وضعیت «جهانی» جدیدی را بیان میکند که نقطه عطفی برای نمایشگاههایی از این دست میشود و انسان را به مشارکت در جهانی که ویژگی آن آزادی جدید حرکت و انتخاب است ، دعوت میکند. ما هدف ها وپیامدهای معماری مدرن را درک میکنیم، بنابراین باید «تازگی» جهان مدرن را هم در نظر بگیریم و جویا شویم که چگونه معماری در آشکار ساختن آن به کار میآید.
سنت الیا، کلیدی برای بحث تازگی جهانی مدرن پیشنهاد میکند و میگوید که جهان مدرن با « چیزی که پیش از این نبود » مشخص میشود . هانس مه یر در مقالهای که پیشتر عنوان شد، چیزهایی را توصیف میکند که قبلاً نبودهاند، مانند «اتومبیلهایی که با سرعت در خیابانها میروند، و هواپیماها که در هوا به پرواز در میآیند و دامنه حرکت و فاصله بین ما و زمین را عریض تر میکنند.» اما تحرک، تنها یکی از جنبههای درک جدید فضا و زمان است. مهیر همچنین اشاره میکند که «همزمانی رویدادها» به وسیله تبلیغات و نمایشگاهها (امروز ما میگوییم «رسانهها») به منصه ظهور میرسند، و ارتباط به وسیله «رادیو, تلگراف وبیسیم» سبب میشود که «ما از انزوای ملی رهایی یابیم و جزئی از اجتماع جهانی شویم.» دست آخر، مهیر خاطر نشان میکند که «خانههای ما متحرک تر از همیشهاند. بلوکهای بزرگ آپارتمانی ، واگنهای تختخوابدار، قایقهای تفریحی خانوادگی، کشتیهای مسافربری بین اروپا و امریکا، مفهوم محلی وطن را به تدریج ضعیف میکنند. ما جهان وطنی میشویم.» مهیر در سال ۱۹۲۶ اضافه میکند، آنچه که در حال بهدست آمدن است – و او به توصیف آنها میپردازد- پیش از اینها یعنی در حدود نیمه قرن نوزدهم به آن پیبرده بودند، و وضعیت مسلماً از امروز چندان متفاوت نیست. جهان فراگیر و باز همین است، و زمان آن فرار رسیده است که به همین صور باقی بماند. در ۱۹۳۰ میس ون دروهه گفت:« عصر جدید واقعیتی است که جدای از نظر مثبت یا منفی ما، وجود دارد.»
«چیزهای» جدید مسلماً برای خودشان چیزهای جالبیاند، اما تغیرات کلی در روابط میان انسان و محیطزیستی که در پی این امر شکل میگیرد، مهمترند. بنابراین ما درباره «آشکارگی»، «تحرک»، «ارتباط» و «همزمانی» صحبت میکنیم. تمام این واژگان به ساختارهای وابسته به فضا و زمان اشاره دارند و به نظر میرسد که تازگی جهان مدرن اساساً باید در شرایط چنینی درک شود. برای بسیای این درک ناممکن به نظر میرسد. وجود جهانی «پیچیده و متناقض » که در جست و جوی وجوه اشتراک یا خصیصهای ساختاری است، عبث به نظر میرسد. با این حال، این پیشگامان ظاهراً معتقد بودد که چنین خصیصههایی وجود دارند، و در نتیجه درک آنها را به عنان نقطه عطفی در نظر میگرفتند. آنها به ویژه توجهشان را به «تصورفضایی جدید» متمرکز داشتند و فرض کردند معماری هنری است که «مکانمندی» جهان را ظاهر میسازد.
به طور کلی، تصور فضایی جدید، در مقایسه با «مکانهای» مجزا از هم و نیم مستقل که ساختار فضایی دنیاهای گذشته را تشکیل میدادند، توجهی خاص به آزاد بودن و پیوستگی میدهد. این آزاد بودن هر چند اساساً افقی است، اما به وضعیت کلیای دلالت دارد مبنی بر اینکه ظاهر زمین منسجم است، در صورتی که جهت عمودی بر همین قیاس اهمیتش را از دست میدهد. رابطه با آسمان و «بعد مذهبی» ساختارهای گذشته، زمانی که زمین امکانات ایجاد گسترش افقی را فراهم میکند، به دست فراموشی سپرده میشوند.
معماری باروک برای غلبه بر گسترش افقی پدید امد. در طول قرن هفدهم، امر مطلقی که جهان قرون وسطی را نظم میبخشید، با انبوهی از سیستمهای متضاد، یعنی سیستمهای مذهبی، سیاسی، یا اقتصادی در آمیخته بود. به دلیل رقابت آشکار یا ضمنی، تکثیر نقشی اساسی به دست آورد، و الگوهای پویا و مرکز گریز رواج بافت. تکثیر تنها در مرکز، معنا و تأثیر مییابد و به همین ترتیب اصول بدیهی اساسی سیستم نشان داده میشود. در این مرکز، ارجاع عمودی، ترفندی برای ایجاد سیستمی است ک به مثابه نقطه کانونی ظاهر میگردد. سیستم باعزیمت از این نقطه میتواند بیاندازه گسترش یابد. نقشه شهرهایی مانند ورسای و کارلسروهه نمونههایی از شهرهای آزادند که در عین حال بر درک فضایی باروک متمرکزند.
تصور فضایی جدید که در طول نیمه دوم قرن نوزدهم مورد توجه قرار گرفت، زمام تصورات گسترش و تحرک را نیز در دست گرفت، اما مرکز نمادین را از بین برد. در جهان مدرن درک انسان دیگر به وسیله چیزی که در رأس موضوع قدرت قرار دارد هدایت نمیشود، بلکه دست کم از بعد نظری، آزادی معینی وجود دارد و در دسترس هرکسی نیز قرار میگیرد. با این حال «نبود مرکز» درک ما از جهان را شدیداً دشوار میسازد. حال امکان تشخیص موقعیت و تعیین خویت انسان در جهان پویای ارتباط و دگرگونی چگونه خواهد بود؟ حل این مسئله، وظیفه معماری مدرن است.
زمانی که پیشگامان معماری «فرمهای گذشته» را رد کردند، قصدشان تنها نقوش خاص نبود، بلکه تصورات عادی فضایی مانند پرسپکتیو خطی رنسانس یا الگوهای یکهتاز باروک را نیز دربر میگرفت. اینان به ویژه با ترکیبهای معماری رسمی آکادمیک قرن نوزدهم نیز که محورها و مراکز هدفمند شهرسازی باروک را به حدّ بازی اشکال صوری نزول داده بودند ، مخالفت میورزیدند. ظاهراً چنین ترکیبهای مصنوعی و ایستا نمیتوانست با شکل زندگی جهان آزاد و پویا کنار بیاید. مهمتر اینکه، آنها سبکها را به عنوان سیستمهای انواع ساختمان و عناصر نمادین رد کردند. با سبکها تصورات فضایی گذشته در کارها مشخص بودند. سبکها به عنوان سیستمهایی منظم، اجزای به هم پیوستهای را تشکیل میدادند که درک جهان را همچون سلسله مراتبی بازتاب میداد و در آن میان هر جزء جایگاه و ارزش خاص خودش را داشت. در طول قرن نوزدهم، اجزاء خارج از بافت خود قرار داشتند، و تاریخ به «فروشگاه بزرگی» تقلیل داده شده بود، به طوری که فرمها هر زمان که «نیاز بود» به عاریه گرفته شوند. گیدیون این التقاط گرایی را به عنوان «کاهش ارزش نمادها» توصیف میکند، و نشان میدهد که چگونه این التقاط گرایی برای به دست دادن «انسان خود ساخته جدید»، نوعی «بهانه انسان گرایانه» را به خدمت میگیرد. شارل بودلر در حدود سال ۱۸۵۰ چنین مینویسد: «مهم نیست که او تا چه حد میتواند باهوش باشد، مهم این است که فردی التقاطی چیزی جز انسانی نالایق نیست؛ برای او انسان نه ستاره است و نه قطب نما. فرد التقاطی همچون کشتیای است که به یکباره در برابر هر باد، بادبان برمیافرازد. پس جای تعجب نیست که لوکوربوزیه به نقل از هانری وان دو ولد، سبک ها را «دروغ» مینامد.
رد کردن سبکها به طور ضمنی دلالت بر آن داشت که زبان جدید فرمها به منظور تثبیت تصور فضای جدید در کارها ضروری مینمود. «معماری معاصر باید راه دشواری را بپیماید. معماری نیز مانند نقاشی و مجسمه سازی باید از نو آغاز کند. معماری باید بر ابتدایی ترین چیزها از نو غلبه کند؛ انگار که چیزی پیش از این نبوده است. معماری نمیتواند به فضای یونان، روم، یا باروک برگردد و به تجربه آنها دل خوش کند. انسان باید در بحرانهای خاص در انزوا زندگی کند تا از احساسات و اندیشههای درونیاش آگاه شود. این بود وضعیت تمام هنرها در حدود سال ۱۹۱۰٫ با این حال، این میتوانست در تعبیر نیاز به روش جدیدی برای بیان به مثابه مسئلهای صرفا« صورت گرایانه»، نقشی سطحی داشته باشد. پیش از این تأکید شد که معماری جدید در نظر داشت کمک کند تا انسان پایگاه وجودی اش را به دست آورد. کاهش ارزش نمادها در واقع بخشی از بیگانگی کلی انان بود که درطول قرن نوزدهم نمود یافته بود. انسان با محروم شدن از نمادهای معنادار، دیگر نمیتوانست با محیطزیست خود احساس نزدیکی کند، و بدین ترتیب حس تعلق خود را از دست داد. تصور فضایی جدید نویدی را نشان میداد، اما به دلیل ذوق و سلیقه حاکم که در تحرکها و انگیزههای احساساتی و خیالبرانگیز پناهگرفته بود، شدیداً در حالت سرکوب به سر میبرد برای غلبه به این حالت بیگانگی، به هنر جدیدی نیاز بود، که بتواند دستیابی انسان عاطفی را نسبت به «چیزی که پیش از این وجود نداشت» ممکن سازد، و او را آماده کند تا با آزاد بودن و تحرک احساس امنیت کند. معماری مدرن بخشی از این هنر است، و به طور کلی هماهنگ با تحول هنر مدرن، به ویژه همراه با نقاشی و مجسمهسازی مدرن، شکل گرفته است.
هنگامی که تجربه گرایی به عنوان شیوه راهنمای جهان جدید برگزیده شد، هر چند زمام اعتقاد به خرد را هنر مدرن به دست گرفته بود، و در عین حال به بررسی «علمی» پدیدههای هنری، به ویژه در باهاوس مبادرت ورزید، اما بیشتر پیشگامان پی برده بودند که انسان نمیتواند جای پای وجودی خود را تنها از طریق خرد به دست آورد. علوم طبیع، جهان را به انچه که «اندازه گیری شدنی» است – یا همانا کیفیت های انتزاعی- تقلیل میداد، در حالی که کیفیت کارهای بتنی که جهان هر روزه ما به وجود میاورد مدام به یأس مبدل میشود. احساسات انسان در جهان کمّی شده تغییر میکنند، و بین طغیانهای ناگهانی و بیتفاوتی درونگرا نوسان مییابند. گیدیون مینویسد:«شکاف بین واقعیت اخیراً به وجود آمده و احساس عاطفی به وجود آمده با انقلاب صنعتی، به دلیل ماشینهای مهار نشدنی است – حاصل این امر، احساس دربهدری همچون پایانی در خود است – و نتیجه آن نیز،گریز به رمانتیسیسم است. این دوگانگی، طلوع هنر رسمی قرن گذشته را که هنوز هم معیار ذوق و سلیقه عامه مردم است ، بیان میکند. هنر مناسب و مطلوب نمایشگاهها، مراکز دانشگاهی و مطبوعات، یعنی هنری که قدرت واقعی داشت، با حاکم بودن بر جهان عاطفی عامه مردم عینیت مییافت و هنر صرفاُ به عنوان نوعی دارو و مواد مخدر تلقی میشد» «قرن نوزدهم بین جریانهای گوناگون که کاملاً کورکورانه در تمام جهات به آن دست مییافت، دست وپا میزد. قرن نوزدهم رهاییش را با فرار از گذشته جست و جو .میکرد…» بهبود بخشیدن به این «دوگانگی» در اندیشه واحساس، هدف اساسی جنبش مدرن هنر در معاری بود.
اانسان باید به شیوههای متفاو درک کند و جهان گذرای پدیدههایی را که نسبت به آنها احساس تعلق و وابستگی دارد «حفظ کند» . بدین لحاظ انسان تشابهات انتزاعی را طبقهبندی و به «قوانین طبیعی» وارد میکند. یا ابزار عملی میسازد تا بتواند موقعیتها را بر طبق مقاصد خود طبقهبندی کند. اما این کارها کافی نیست. درک تا اندازهای بیش از نظریه و عمل معنی میدهد. درک در عین حال به معنی حفظ دیدی اینکه اشیاء چگونه هستند و دید ماهیت واقعی آنها، که از روابط متقابل آنها ناشی میشود، نیز هست. یعنی اینکه ما باید این وضعیت را به عنوان کلیتی کمّی و به عنوان آن «زندگی – جهانی» پرمعنا که از علم و فنآوری میگریزد، درک کنیم. بدین ترتیب اثر هنری ای خلق میکنیم که به عنان انگاره جهان را توصیف نمیکند، بلکه باعث میشود جهان به مثابه واقعیتی ملموس، بماند. هیدگر میگوید: «فقط انگارهای که تجسم چیزی است دید را حفظ میکند، و با این حال انگاره تجسم شده به شعر تکیه دارد.» بنابراین اثر هنری و جهانی رویت پذیر را میسازد و آن را حفظ میکند. اثر هنری شیء را به معرض نمایش نمیگذارد. بلکه آنچه را که به عنوان شیء است نشان میدهد، و این یعنی «گرد آوردن» جهان. شیء هرگز تنها نیست بلکه به اشیاء دیگر مربوط میشود، و «شیء بودن» آن به همین روابط بستگی درد، یا به بیان هیدگر ، در جهان انباشته میشود. زمانی که هنرمند شیء را ارائه میدهد، این جهان را نشان میدهد و از این رهگذر شیئی میسازد که پرمعنا شود.
در طول نخستین دهه بیستم، «انقلاب بصری» ای در هنرهای تجسمی روی داد. که مبتنی بر عدول از نمایش واقعبینانه اشیاء زندگی روزمره که معیار نمایش اعصار گذشته به شمار میآمدند بود. در کوبیسم این شیوه از طریق استفاده از دیدگاههای متعدد همزمان به دست آمد، و به موجب آن چند جنبه شیء به صورت یک انگاره در آمدند. در نتیجه «نقش» سنتی دور ریخته شد، و نوعی «فرم آزاد» جدید به صورت موجود شکل گرفت. این انقلاب حدود همان زمانی که برخ از معماران سبکهای تاریخ ا کنار گذاشته و پیشگامان موسیقی مدرن نیز از تونالیته دست برداشته بودند، اتفاق افتاد. تمام این تجربهها را میتوان به مثابه تلاشهای موازی یکدیگر در توسعه هنر «مدرن» که میتوانست جهان جدید آزادی را متجلی سازد، درک کرد. پل کله میگوید: «هنر آنچه را که رؤیت پذیر است بازگو نمیکند، بلکه رؤیت پذیر میسازد»، و در آثار خود این اصول را که باعث میشود ما به کیفیت ذاتی پدیدهها پی ببریم به اثبات میرساند. طرح «باران» او، قطرههای جاری رگبار، شدت و غلظت متفاوت آن ، و سرچشمهاش را با «گنبد مینا»یی در دوردست ارائه میدهد. بنابراین، هنر مدرن میخواهد که از طریق انتزاع کیفیتهای اشیاء به ماهیت واقعی آنها نفوذ کند. گاه فرمهای ساده این ماهیت را نشان میدهد. با این شیوه هنر مدرن در برابر «کاهش ارزش نمادها» میجنگد، اما باید «راه دشواری را پیشبگیرد و به ابتدایی ترین چیزها انگار که پیش از این هرگز وجود نداشت دوباره دست یابد».
هنر مدرن و معماری مدرن به یکدیگر تعلق دارند. هدف هردوی اینها کمک به انسان برای یافتن جای پای وجودی دردنیای جدید از طریق تجسم و ویژگیهای آن است. خصلت هنری معماری مدرن را پیشگامان آن تشخیص دادند. لوکوربوزیه تأکید خاصی به این دیدگاه داش، به طور که در تمام سه فصلی که در کتاب خود درباره «معماری» به نام <به سوی معماری جدید> ارائه کرده، همین نظر را مطرح میکند: « شما سنگ، چوب و بتن را به کار میگیرید و با این مواد خانه و کاخ میسازید. این کار، ساختن است. نوعی سازندگی در کار است.سپس ناگهان احساسات درونیام را بر میانگیزید، حالم را خوب میکنید، و من خوشحال میشوم و آن را زیبایی میخوانم. این معماری است و هنر در آن نقش دارد.» حتی میس ون دروهه که به کلی «خشکه مقدس» ترین پیشگامان تلقی میشود، در مقدمه نشریه رسمی Wessenhofsiedlang همان عقاید را بیان میکند: «امروز کاملاً ضرورت دارد تأکید شود که سکونتگاه جدید، به رغم جنبههای فنی و اقتصادی آن، مسئلهای هنر است. این امر تنها از طریق تلاشهای خلاق میتوان به آن دست یافت.» دست آخر آنکه، میس ون دروهه کلکسیونر نقاشیها کلی (و نه موندریان!) شد. بدین لحاظ، جنبش مدرن در معماری، در واقع جنبش هنری بود.
اما آیا این امر مغایر با تعبیر رایج از معماری مدرن به عنوان معماری «کارکردگرایی» نیست؟ مسلماً لوکوربوزیه، گروپیوس و میس توجه خاصی به کارکرد داشتند، اما هیچیک از آنها معتقد نبودند که فرم صرفاً از کارکرد «پیروی میکند». پیش از این نقل قولی از لوکوربوزیه شد؛ او در ادامه میگوید: «شما استفاده از مواد سست و دست به کار شدن با مواضع کم و بیش سود جویانه روابط خاصی را به وجود میآورید که عواطفم را بر میانگیزید. اینها نوعی از آفرینش بسیار دقیق ذهن شماست. این معماری است.» کارکردگرایی افراطی در طول سالهای رهبری گروپیوس در باهاوس نیز دنبال نشد. ان رویکرد تنها در سال ۱۹۲۸، زمانی که هانس مه یر مدیریت باهاواس را بر عهده گرفت ، ارائه گردید. همان سال مهیر در بولتن مدرسه نوشت: «تمام چیزها در این جهان محصول فرمولی هستند که عبارت است از: کارکرد ضربدر اقتصاد. بنابراین تمام این چیزها آار هنری نیستند. کال هنر ترکیب است و بنابراین بیفایده. کل زندگی کارکرد ست و بنابراین غیرهنری.» نتیجه آنکه کارکردگرایی مهیر در حاشیه جنبش مدرن باقی ماند. هر چند این موضوع پس از جنگ جهانی دوم به دست نیروهایی که اساساً به اقتصاد و کارآیی علاقهمند بودند دنبال شد، و آنان تا آنجا پیشرفتند که به آن «کارکردگرایی زشت» لقب دادند. کارکرد گرایی زشت به عوض ایجاد هدف هنری معماری مدرن، ساختمان را به فعالیتی صرفاً عقلانی تقلیل داد که با تحلیل منطقی و «شیوههای طراحی» هدایت میشد.
پیش از آنکه در نظر آوریم که چگونه معماری مدرن اهداف هنریاش را در کار جا انداخت، به طور کلی باید سخن چند درباره بعد هنری معماری اضافه کنیم. معماری به عنوان هنر، جهانی رؤیت پذیر را میسازد. ظاهراً این جهان با آن جهانی که هنرهای تجسمی میسازند همخوانی ندارد. اثر معماری ماهیت و بستگیهای موجودات بشری ، جانوران یا چیزهای دیگر را بر ما آشکار نمیکند. به طور کلی، معماری هیچ چیزی را به تصویر نمیکشد؛ پس معماری چه کاری انجام میدهد؟ معماری بیش از آنکه چیزی را نمایش دهد شیوههای متفاوت هستی بین زمین و آسمان را مجسم میکند. البته تمام چیزها با زمین و آسمان رابطه دارند، و این رابطه بخشی از جهان آنهاست، در ساختمانها این جنبه اهمیت اساسی مییابد، یا به بیان دیگر، ساختمانها، آنچه را که ما «مکانمندی» جهان مینامیم نشان میدهند. ساختمانها این کار را با قرار گرفتن روی زمین، سربرافراشتن به سوی آسمان، گسترده شدن د در جهت افقی، و باز و بسته شدن به اطراف خود انجام میدهند. لوکوربوزیه از زمان «بیانیه»ای که پیش از این نقل شد میگوید: «… گیریم که دیوارها به همان طریقی که من پیشنهاد میکنم به سوی عرش سر برافراشتند. من نیات شما را درک میکنم. روحیه شما مهربان، وحشی، دلربا یا شریف است. اما سنگهایی که برپامیدارید باید این را به من بگویند.» یعنی لوکوربوزیه به طور ضمنی میگوید که معماری تا اندازهای فراتر از هنر سازماندهی فضایی است. این نکته مسلماً خصیصه اصلی هر اثر معماری است که فضایی عرضه کند که امکان میدهد زندگی «اتفاق بیافتد». اما این فضا باید با فرمهای ساخته شده در کار مشخص باشد تا بتوان گفت مکان است، یعنی زندگی میتواند در آن «رخ دد». زمانی که چیزی اتفاق میافتد، در واقع میگوییم که زندگی توانسته است رخ دهد.»، یعنی به طور ضمنی میگوییم که خیلی بیمعنی است که درباره زندگی از یک سو و مکان از سو دیگ صحبت کنیم. مکان جزء مکمل حیات بشری است، و این فرصت مناسبی برای معماری است تا مکانهایی عرضه کند که مناسب زندگی انسان باشد. منظور از مناسب بودن مکان تنها آن نیست که کارکردها را برآورده سازد، بلکه مکان باید با استفاده از شیوههای قرار گرفتن، سربرافراشتن، گستردهشدن، باز و بسته شدن، شیوه بودن بین زمین و آسمان را تجسم بخشد. این شیوهها مظاهر آن ویژگیهایی اند که بیانگردرک کلی حیاد در جهان است. “mood” واژه ای است که در ترجمه انگلیسی کتاب لوکوربوزیه برای این معنا به کار رفته است.
در گذشته تصور فضا و فرم همچون انگارههایی یکپارچه مینمودند که همزمان دارای خصوصیات اصلی (کلی) و محلی (تفصیلی) بودند. چنین انگارههایی عبارت بودند از ستون، طاق، ستنوری، برج، هرم، و سقف گنبدی. لوکوربوزیه با درک این مطلب معماری را به عنوان «بازی استادانه، درست و شکوهمند حجمهایی که در پرتو نور گرد یکدیگر میآیند… و بدین لحاظ مکعب، مخروط، کره، استوانه، و هرم فرمهای بسیار مهمیاند…» تعریف میکند. همانطور که پیش از این خاطر نشان شد، معماری مدرن تصور فضایی جدیدی از فضا و فرم، که «همزمانی رویدادها» را به عنوان نقطه عطف در نظر میگیرد، به دست میدهد. این تصورات ریشههایی در ساختار «فلزی و شیشهای» قرن نوزدهم دادند و پیش از سال ۱۹۰۰ به صورت «دستور زبان» منسجم طراحی به دست فرانک لوید رایت ایجاد شدند. در سال ۱۹۱۴، لوکوربوزیه ساختار اسکلتی برای خانههای “Dom-ino” ی خود با هدف «آزاد سازی فضا از یوغ دیوارهای باربر» طراحی کرد و «ترکیبات بیشمار آرایهبندیهای داخلی و روزنههای نما» را امکان پذیر ساخت. او با «پنج اصل معماری جدید»ش در سال ۱۹۲۶، تعریف دقیقی از ایدههای جدید به دست داد. یکی از این اصول «پلان آزاد» نامیده میشود؛ و این اصطلاحی است که همواره در نظریه پردازی معماری اهمیت عمدهای داشته است. بعداً مبدأ اهمیت پدیدارشناسی آن را مطرح خواهیم ساخت؛ تا اینجا فقط میتوانیم بگوییم که پلان آزاد عاملی برای رفع نیازهای فضایی زندگی مدرن را یافت. با توجه به پلان آزاد، اصل دیگری مطرح میشود که «نمای آزاد» نامیده میشود.لوکوربوزیه در دو اصل دیگر خود، رابطه جدید ساختمان نسبت به زمین وآسمان را تعریف میکند. فرمهای جدیدی که به دست پیشگامان اجرا شدند توانستند تا اندازهای جانشین «انگارههای» گذشته شوند. پیلوتی، پنجرههای کشیده، و بام مسطح در واقع نوعی اهمیت نمادین به دست آوردند. با اینکه عناری جدید مانند سبکها «زبان» یکپارچهای برای فرمها نبودند، اما به نظر میرسد یکپارچگی ظاهری در طول دهه ۱۹۲۰، تولد «سبک بینالمللی» جدیدی را نشان میدهد.
لوکوربوزیه در پروژه خود برای اتحاد ملل به سال ۲۸-۱۹۲۷، تصورات جدیدی را برای کار با مقیاس بزرگ مطرح میکند، که برداشتهای کلی از وجوه غیرمستقیم کار را نز بیان میدارد. در این پروژه فضا امکاناتی ایجاد میکند که از طریق آنها فرم ساخته شده آزاد میگردد، و بدین ترتیب ساختمان با اطراف خود در میآمیزد، در عین حال همانطور که به وضوح گفته میشود، حجمها به اجزاء و کل هویت میبخشند. بدین ترتیب پروژه «اتحاد ملل» تصورات جدیدی از فض و فرم را ، به علاوه نیز به تحقق چیزهایی از ان دست، به تصویر میکشد؛ در واقع معماری فقط مسئله چگونگی انجام کارها نیست، بل اینک چه چیزی انجام میگیرد نیز هست. «آنچه» که وظیفه ساختمان است، تجلی شیوه زندگی است، و شکل معماری مدرن بر طبق مکانمندی جهان جدید، تعریف دوباره وظایف ساختمان بود، و باید به راهحلهایی میرسید که واقعاً معاصر باشند.
یش از این اشاره کردیم که خانه، وظیفه اصلی ساختمانسازی در معماری مدرن بود، فرانک لوید رایت، به طور کلی تعبیر جدیدی از خانه به دست داد. وی در کتابش با عنوان «خانه طبیعی» نظر خود را اینگونه جمعبندی میکند: «در آغاز پی بردم که سکونتگاه اساساً مانند غار نیست، بلکه مانند سرپناه وسیع در هوای آزاد، همیشه به چشمانداز – به بیرون و درون است – » کارهای نخستین رایت در سالهای ۱۹۱۰ و ۱۹۱۱ در آلمان منتشر شد و موجب انقلابی در رویکرد معماران اروپایی گردید. سی. آر. اشبی در مقدمه یکی از چاپهای آلمانی کتاب مینویسد: «رایت پیبرده که ایدههای جدیدی (یعنی ایدههایی مثل سولیوان) را برای خانه شخصی به کار برد، و خانه جدیدی خلق کند که کاملاً بیسابقه است…»،.
اما شیوه جدید زندگی، تجدید نظری در وظایف ساختمانی همگانی را نیز طلب میکرد. در طول قرن نوزدهم تعداد زیادی ساختمانهای جدید در بازسازی جامعه مطرح شد. برخی از آنها تعبیرها وتفسیرها عملکردهای مشخص ساختمانی بودند، اما بسیاری دیگر، مانند آنهایی که به تولید وتوزیع مربوط میشدند، کاملاً جدید بودند. برخی کارهای قدیمی نیز اهمیت تازهای به دست آوردند، به ویژه تئاتر و موزه که به عنوان «معابد زیبایی شناختی»، همچون کارهای «پیشرو» ساختمانی، جانشین ساختمانهای کلیسا شدند. معماری رسمی این دوره، سبکهای تاریخی را به عنوان راهحل به کار گرفت، و برای به وجود آوردن سبک برگزیده توجهی هم به آن«تطبیق» با آن مسئله روز کرد.
به طور کلی وظایف ساختمانی جدید در دو تیپ ساختمان اصلی حل شده بودند: سالن یکپارچه و برزگ، و«آسمان خراش» بلند مرتبه. هردو تیپ از الگوهای شناخته شده سرچشمه میگرفتند، اما این الگوها تعبیر کاملاً جدیدی از الگوهای نامبرده بودند. سالن و آسمانخراش در واقع به عنوان نشانههای دنیای آزاد جدید تلقی میشدند. در توصیف همزمان «کریستال پالاس» میخوانیم که در این ساختمان «هیچ چیز بین داخل اشیاء و آسمان باز» وجود ندارد، و لویی سالیوان که مشارکت مسلمی در بسط آسمانخراش داشت، کریستال پالاس را به عنوان ساختمانی دارای «بینهایت طبقه»، تعریف میکند. موضوع شهر، مورد توجه خاص پیشگامان معماری مدرن بود. شهر به عنوان مکان اصلی که زندگی انسان در آن اتفاق میافتد، آن را بیش از هر ساختمان مجردی مظهر شیوه زندگی هر عصری میسازد. زمانی که زندگی هر چه شهریتر میشود،این قضیه بسیار مهم میگردد. ظاهراً شهر بسته و نسبتاً تاریخی، دیگر با ساختار جهان آزاد جدید همخوانی ندارد واین همان چیزی است که باعث زوال تدریجی شهرهای قدیمی در طول قرن نوزدهم شد. شرایط ناسالم و پر ازدحام زندگی، و بینظمی شهری، به نظم روز بدل گردید، و به نظر میرسید که نوسازی اساسی لازم باشد. بدین ترتیب دیدگاه شهر سبز به وجود آمد که بازگشت به «شادمانی ذاتی» انسان از خورشید، فضا و طبیعت سبز را سوگیری کرده بود.در عین حال شهر سبز میبایست جان آزاد را همان طور که ابراز شده است بسازد. برای قطعی شدن این ایده پلان آزاد از ساختمان به شهر منتقل گردید، و الگوی جدید شهری ساخمانهای قطعه قطعه مستقل پدید آمد که جانشین خیابانها، میدانها و بلوکهای شهر سنتی شد. لوکوربوزیه این دید جدید را به تعبیر «کلاسیک» آن در پروژههای زیادی نشان داد، که آغاز آنها پروژه «شهر معاصر برای سه میلیون نفر» در سال ۱۹۲۲ بود، و نقض تعیینکنندهای نیز در شکلگیری نظریه مذکور داشت. البته جای تردید است که ایده پلان آزاد برای ایجاد شهر میتواند از بین رفته تلقی گردد، بلکه وجود آن به تمایلات و حالات روحی انسان مجرد و مقیاس کوچکتر محیطی مربوط میشود.علاوه بر آن با درنظر گرفتن تعریف لویی کان، شهر «مان نمادهای گردآمده» است ، و بنابراین مکانی است که پسر کوچکی، همانطور که پیاده از میان آن میگذرد، میتواند چیزهایی را ببیند که آن چیزها آنچه را که او میخواهد در کل زندگیاش انجام دهد به او میگویند.» شهرهای گذشته این ویژگی را داشتند، در حالی که شهرسبز چنین مشارکتی را معولاً در نظر نمیگیرد. با این حال این بدان معنا نیست که شهر باید به شکل بسته و ساکن برگردد. شهر مدرن باید باز و پویا باشد، بیآنکه هویتش را به عنوان مکان از دست بدهد. معماران مدرن، نخست با خاطر نشان کردن لزوم در نظر گرفتن «قلب» یا «هسته» برای شهر. و بعد با ارائه الگوهای متراکم، نتوانستند به این شکل نزدیک شوند اما شهر باز همچنان رشد کرد.
شهر به عنوان مکان نهادهای گرد هم آمده، شکل نمادینی نیز هست که شیوه زندگی مردم را به وجود میآورد و آن را نشان میدهد. دلیل نسبی کیفیت ضعیف انگاره ساختمانهای عمومی، بین دو جنگ به وجود آمد، ومتعاقب آن تقاضا برای «عظمت جدید» مورد توجه قرار گرفت. تقاضا برای عظمت جدید به معنای انحراف از هدف اصلی معماری مدرن یعنی تجسم دنیای جدید نیست، لکن ما باید نتایج کامل این هدف را به تصویر بکشیم. بیتردید، ساختمان «یادبود»، جهان جامعتر و همگانیتری را نسبت به ساختمان سکونتگاه شخصی ارائه میکند؛ و بنابراین میتواند به عنوان کانون محیط زیست مطرح گردد. برای رسیدن به چنین رابطه پرمعنایی بین عناصر میط زیست، به زبان منسجم فرمها نیاز است. بدین لحاظ، تقاضای عظمت جدید، مستلزم آن است که تصرورات جدیدی از فرم و فضا با چنین زبانی پرورانده شوند. در واقع به نظر میرسد موضوع «زبان معماری» باید در بحث جاری معماری نقش اساسی داشته باشد. با اینکه زبان مدرن باید متفاوت از سیستمهای بسته سبکها باشد، اما باید وضعیت جهانی جدید را، بی بازگشت به بازی التقاطی و سطحی با فرمها پوشش دهد.
نیاز به معماری پرمعناتر، نیاز به «منطقهگرایی جدید» را نیز در بر میگیرد. نظر به اینکه مدرنیسم اولیه اساساً به ساختارهای کلی جهان جدید توجه داشت، و بنابراین رو به سویی داشت که معماری «بین المللی» شود، اما بعداً آشکار شد که جهان آزاد بدان معنا نیست که تمام مکانهای خاص لزوماً هویتشان را از دست بدهند و جملگی شبیه به هم شوند. جهان آزاد، جهان ارتباط و تغییر است، و مستلزم نوعی گونهگونی است. به بیان دیگر، زندگی ضرورتاً با خصوصیات محلی رابطه دارد، و تجسم هر نوع جهان باید تجلی این خصوصیات را در بر گیرد. اینکه معماری مدرن میتواند ریشه در محل داشته باشد، نخستین بار در دهه ۱۹۳۰ با اطمینان راسخ به دست آلوار آلتو نشان دهده شد. گیدیون مینویسد، «آلتو هر جا که میرود، فنلاند با اوست. فنلاند با آن منبع انرژی نهفتهاش که همیشه در کار آلتو جاری است، او را مجهز میسازد. این نکته مانند اسپانیاست با پیکاسو، و ایرلند با جیمز جویس.» گیدیون اهمیت این گستردگی حوزه معماری مدرن را نیز درک کرده بود: «نکتهای وجود دارد که معمار مدرن باید یاد بگیرد: پیش از آنکه طرحهایی تهیه کند، در آغاز و مقدم بر هر کاری باید بررسی دقیق – یا شاید بتوان گفت، بررسی محترمانهای – از شیوه زندگی (فضای حاکم جاری) از مکان و مردمی که میخواهد برای آنها سازندگی کند، به عمل آورد. این منطقه گرایی جدید همانقدر که نیروی برانگیزانندهاش توجه به فردیت و خواستهها دارد، نیازهای عاطفی و مادی هر منطق را نیز برآورده میسازد».
«عظمت خواهی جدید» و «منطقه گرایی جدید» خواستههایی مرتبط به یکدیگرند؛ هر دو با معنا و مفهوم سر ور کار دارند، و هر دو وجود زبان فرمها را امری بدیهی فرض میکنند؛ و این نوعی سنت است، که یکی بر فراگیر بودن آن و دیگری بر جنبه های محلی موقعیت تأکید دارد. در واقع گیدیون برداشت خود از اصول و بسط معماری مدرن را در عبارت «رشد سنت جدید» خلاصه میکند.
جهت دریافت و خرید متن کامل مقاله و تحقیق و پایان نامه مربوطه بر روی گزینه خرید انتهای هر تحقیق و پروژه کلیک نمائید و پس از وارد نمودن مشخصات خود به درگاه بانک متصل شده که از طریق کلیه کارت های عضو شتاب قادر به پرداخت می باشید و بلافاصله بعد از پرداخت آنلاین به صورت خودکار لینک دنلود مقاله و پایان نامه مربوطه فعال گردیده که قادر به دنلود فایل کامل آن می باشد .
ارسال نظر