عنوان :
تعداد صفحات :۱۹۶
نوع فایل : ورد و قابل ویرایش
در این مقاله درباره زندگی نامه، مسائل کودکانه، نقد و بررسی کتابهای هری پاتر و دگرگونی نویسنده از سنگ جادو تا جام آتش و … مطالبی ارائه می شود.
هری پاتر و سنگ جادو در طول یک سال پس از انتشارش در ۱۹۹۷ به موفقیتی بی سابقه درصنعت نشر دست یافت. داستانهای کودکان به طور معمول به کندی شناخته میشوند زیرا باید ابتدا از سوی بزرگ ترها و بعد توسط کودکان برگزیده شده ، مورد استقبال قرار گیرند. اما این کتاب به سرعت مراحل خود را طی کرد و نشان داد که کودکان از خواندن چه داستانهایی لذت میبرند. چنین موفقیتی بی تردید بر سایر کتابهای کودکان نیز اثر میگذارد و پرسش هایی را پیرامون محتوا و مناسب آنها برای خوانندگان مطرح میکند.
زمانی که هری پاتر و جام آتش در سال ۲۰۰۰ به چاپ رسید هری پاتر ، پسر بچه ی جادوگری در کتابهای کودکان ، در اذهان عمومی به خوبی نفوذ کرده بود. این شخصیت داستانی و خالق آن حد و مرزهای کتابهای کودکان را پشت سرگذاشته ، حتی از دنیای نشر و کتابخوانی نیز فراتر رفتند. نام هر دو در مسابقات تلویزیونی و جدول ها مطرح می شد.
نام هری پاتر مترادف با جادو و اشتیاق و علاقهی یکسان کودکان و بزرگسالان شده بود. راولینگ به مقام یک ستاره ی محبوب رسیده بود ، مقامی که برای یک نویسنده بسیار غیر معمول است.
یک کتاب کودکان توانسته بود تصویری جدید ، خوش بینی تازه ای در زمینهی کتابخوانی و به ویژه تفکر نویی دربارهی امکانات موجود در داستانهای کوکان در برابر خوانندگانش قرار بدهد. در واقع این کتاب با گسترش حد و مرزها، دیدگاه جدیدی در زمینه ی کودکان و فرهنگ آنها پدید آورده بود.
استقبال چشمگیر کودکان از کتابهای هری پاتر جایگاه و وضعیت کتابخوانی کودکان را دستخوش تغییر و تحول کرد. درست همان گونه که رولد دال در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ نویسنده ای آشنا برای کودکان بود و همهی کودکان از این که کسی آنها را در حال مطالعه ی کتابهای او یا بحث پیرامون آن ببیند لذت میبردند راولینگ نیز به چنین جایگاهی رسید و از آن نیز پیشی گرفت. امروزه کودکان نه تنها از این که کسی آنها را در حال خواندن کتاب هری پاتر ببیند خوشحال میشوند بلکه احساس غرور نیز میکنند و شدت علاقه و لذت آنها به حدی است که دوست دارند والدینشان نیز در این لذت با آنها شریک شوند.
مجموعه ی هری پاتر داستان قابل لمسی است که در تمامی رده بندی های مطالعاتی جای میگیرد زیرا نه خیلی ادبی است نه بیش از اندازه عامیانه ؛ نه زیاد دشوار است نه بیش از حد آسان و بالاخره نه خیلی مدرن و امروزی نه زیاد قدیمی است. سبک نگارش روشن راولینگ و ساختار قالبی آن مورد تحسین ویژهی کسانی قرار گرفته است که دربارهی خوانندگان روان پریشی تحقیق میکنند که قادر به خواندن این کتابهای به ظاهر دشوار بوده و از آنها لذت برده اند.
آشنایی با دنیای هری پاتر برای بزرگسالان به ویژه برای کودکان مهم است چرا که گفتگودرباره شخصیتهای این داستان و اعمال آنها از هر گوشه و کنار به گوش میرسد. پس از تولد سایر رسانه های گروهی این اولین بار است که مجموعه ای از کتابهای کودکان از یک جایگاه فرهنگی برخوردار میشود که با مجموعه هایی نظیر دوستان یا همسایگان برابری میکند در حالی که چنین چیزی در دورانی که برای مطالعه و به ویژه مطالعه ی کتابهای کودکان ازرشی فراتر از سطح سواد عملی قائل نمی شدند بسیار تصور ناپذیر به نظر میرسید.
هری پاتر پدیدهی عظیمی در صنعت نشر است که تا کنون نظیر آن در تاریخ انتشار کتابهای کودکان و حتی بزرگسالان وجود نداشته است. اگر چه صنعت نشر و به ویژه انتشار کتابهای کودکان تنها یک فعالیت سود آور تلقی نمیشود و اغلب دارای جایگاهی است که ارزش ادبی آنها را نیز در برمیگیرد با این همه نوعی تجارت به شمار میرود. اما هری پاتر وجهه ی این نوع تجارت را متحول ساخته است.
موفقیت خارق العاده راولینگ مرهون بازاریابی مستمر و هوشمندانهی انتشارات بلومزبری نیز بوده است. اگر چه موفقیت خود کتاب از تأثیر تبلیغاتی آن پیشی گرفت آنچه بر هری پاتر گذشت تأثیر قابل ملاحظهای بر انتشار و بازاریابی کتابهای کودکان بر جای گذاشت.
راولینگ با نشان دادن این مطلب که کتاب دلخواه کودکان کتابی است که در برگیرندهی برخی از مسائل جدی نیز باشد این اصل را به صورتی وارونه درآورده است. او کتابخوانی کودکان را از میانجی گری بزرگسالان خارج ساخته است. و نشان داده است که کودکان میتوانند کتاب بخوانند و میتوانند این کار را با اشتیاق انجام بدهند به شرطی که داستان موجب رشد و غنای خلاقیت ، تحرک و دریافت های عاطفی آنها بشود.
او در رویهی فرهنگی کودکان تغییر موضع ایجاد کرده و آن را از محدودهی خرسندی آنی و شتاب زده یا داستانهای مشابه با واقعیات خارج ساخته است. او در یک داستان تخیلی خوش بینانه دربارهی استعداد کودکان در انجام رفتارهای دلپذیر و مسئولانه، سنت گرایی و جادو را در هم آمیخته است.
واژه های کلیدی: راولینگ، هری پاتر، سنگ جادو، جام آتش
زندگینامه ۱
مسائل کودکانه ۴
درسهای زندگی ۶
هری متولد میشود ۶
رولینگ چگونه مینویسد؟ ۱۰
انتشار یک پدیده ۱۰
دگرگونی نویسنده از سنگ جادو تا جام آتش ۱۰
هری پاتر و سنگ جادو ۱۵
هریپاتر و حفره اسرار ۲۳
هریپاتر و زندانی آزکابان ۲۶
هریپاتر و جام آتش ۲۸
سنت ادبیات عامه پسند ۳۲
داستانهای مدرسهای ۳۴
مدارس جادویی ۳۸
دنیای خیالی ۳۹
دنیای سحرآمیز هاگوارتز ۴۲
گریز و جدایی ۶۳
جامعه ۷۴
آموزش ۹۳
خانواده ۱۰۱
نتیجهگیری ۱۰۹
والدین جیکی رولینگ در سال ۱۹۶۳ در یک قطار با هم آشنا شدند. مثل قصههای پریان در نگاه اول به هم دل باختند.
پیتر مدیر یک کارخانه اتومبیل سازی بود در حالی که «آن» متخصص علوم آزمایشگاهی بود.
جوآن کتلین رولینگ در روز ۳۱ ژوییه سال ۱۹۶۶ در حالی که جیغ میکشید و دست و پا میزد در بیمارستان چیپینگ سادبری قدم به عرصه گیتی نهاد. سالها بعد که جوان به لحظهی تولدش میاندیشید آن را پیامآور رویدادهای آیندهی زندگیاش قلمداد کرد. او خندید و گفت: « به نظر من متولد شدن در بیمارستانی به نام چیپینگ سادبری برازنده کسی است که به جمعآوری اسامی خندهدار میپردازد.»
شاید بتوان گفت پیتر و «آن» از بدو تولد جوآن به تیزهوشی و کنجکاوی نوزادشان پی بردند. چشمانش همواره از مشاهده جهان پیرامونش شگفت زده میشد. و با کنجکاویهای خاصی به لمس کردن و گرفتن اشیا میپرداخت. آنها پیشبینی کرده بودند که واژه «چرا» جزو اولین کلماتی است که بر زبان نوزادشان جاری میشود.
جوآن در یکی از گفتگوهایش سالهای کودکیاش را دورانی خیالانگیز نامیده است. این کودک خردسال در انجام فعالیتهای انفرادی مهارت داشت. در بیشتر موارد در اتاقش یا در میان علفهای بلند باغشان به بازیهای تخیلی میپرداخت. اگر درختی در دسترسش بود از آن بالا میرفت اگر کودکان دیگر به سراغش میآمدند بلافاصله آنها را برای شرکت در بازیهای متعدد فرا میخواند. حتی در سالهای اولیه زندگی نیز به عباراتی همچون بیایید فرض کنیم . . . » بسیار علاقمند بود.
پدر و مادر هر دو اهل مطالعه بودند و عجیب نیست که نویسنده پیرامون اولین خاطرات کودکی خود گفته است:« خانه پر از کتاب بود و پدر و مادرم دایم برایم کتاب میخواندند ». تخیل جوآن با قصههای پریان داستانهای خیالی و گاهی نیز ادبیات کلاسیک تغذیه میشد.
رولینگ در گفتگو با دیلی تلگراف گفته است:« روشنترین خاطرهام از دوران کودکی تصویر پدرم است که بر روی صندلی نشسته و کتاب وزش باد در شاخههای بید را برایم میخواند. در آن زمان من آبله مرغان گرفته بودم اما چگونگی این بیماری را به یاد ندارم. فقط خاطره آن کتاب در ذهنم مانده است.
آنچه والدینش از آن بیخبر بودند این نکته بود که ارتباط مستقیم و پیوسته با ادبیات به ویژه قصههای پریان و داستانهای خیالی تأثیر عظیمی بر کودکشان گذاشته است. او طرح داستانهای خیالی با شخصیتهای اغراقآمیز را آغاز کرد. داستانهایی که در هنگام بازی طرح میکرد سرشار از جزییات و شخصیتهای متعدد بود و با داستانهایی که کودکان همسالش به طور معمول به هم میبافند زمین تا آسمان فرق داشت.
جوآن کتیلن رولینگ در آن دوران بسیار کوچک بود و نمیتوانست درباره شغل خود بیندیشد. با این وجود از همان نخستین سالهای کودکی خود را در قالب کسی میدید که قلم به دست میگیرد و به خلق جهانهای سحرآمیز می پردازد. او در مصاحبهای در سال ۱۹۹۹ گفته است:« نوشتن برای من همیشه حکم یک اجبار اعجابانگیز را داشته است. هیچ کس نمیتوانست مرا به نوشتن وادارد یا مانع من شـود. خیلی عجیب است اما نوشتن تنها کاری است که همیشه آرزوی انجامش را داشتهام.»
این افکار محرمانه راز اعجابانگیزی بود که در تمام ساعات شبانه روز جوآن را دلگرم و امیدوار نگه میداشت و به او نیرو می بخشید. اما افشای این راز حتی برای پدر و مادرش برابر بود با فروپاشی قصر رویاهایش.
در زمانی کمتر از دو سال پس از تولد جـوآن خـواهرش «دی» چشـم بـه جهـان گشود و هنگامی که به سن سه سالگی رسیـده بـود جوآن پنج ساله داستانهای دور و درازی درباره موجودات شگفتانگیز و سرزمینهای خیالی برای او طرح و بازگو میکرد.
رولینگ در گفتگو با اسکول لایبرری ژورنال گفته است: « از همان وقتی که قصه خرگوش و دوشیزه زنبور را نوشتم میدانستم که میخواهم نویسنده بشوم. نمیتوانم درباره شدت این خواسته اغراق کنم اما میتوانم بگویم که در این زمینه به هیچ کس چیزی نمیگفتم. اگ هم با کسی در این باره صحبتی نمیکردم برای این بود که خجالت میکشیدم چون پدر و ماردم از آن والدینی بودند که می گفتند: اوه ، بله، این فکر جالبی است. اما برای دوران بازنشستگیات چه فکری کردهای؟»
جوآن کودک باهوش و با استعدادی بود. و قدرت تخیل بینظیرش موضوع صحبت همسایگانش بود. استعداد جوآن در نخستین سالهای مدرسه نیز موضوع صحبت آموزگاران بود و همه از پختگی و ابتکار او در نوشتن اولین داستانها و مقالههایش به حیرت میافتادند. جوآن تمجید و تحسین آموزگارانش را به فال نیک گرفت و دریافت که در این زمینه استعداد و مهارت دارد.
یکی دیگر از اولین تجربههای قصهگویی او قصه هفت الماس نفرین شده است. رولینگ سالها پس از نوشتن آن قصه گفته است: « در آن زمان تصور میکردم یک داستان بلند نوشتهام اما حالا میدانم که یک داستان کوتاه طولانی بوده است.»
جوآن در نخستین سالهای کودکی تنها از نوشتن قصههایش لذت نمیبرد. والدینش همواره او را در حال خواندن قصههای دیگران مییافتند. او دختر بچه اجتماعی و خونگرمی بود و دوستان زیادی داشت اما همیشه ترجیح میداد به تنهایی از خانه بیرون برود و مطالعه کند. برخی از داستانهای محبوب او عبارتند از: اسب سفید کوچک نوشته الیزابت گوج، موش بیدم نوشته پل گالیکو و مجموعه کتابهای نارینا نوشته سی اس لویس.
جوآن در مصاحبه با دیلی تلگراف گفته است: « من شیفته کتابهای ای نزبیت بودم . به نظر من کتابهایش بینظیر است. کتابهای نوئل استریت فیلد را هم دوست داشتم. او داستانهای دخترانهای درباره کفش باله و این جور چیزها مینوشت. حتی الان هم اگر در جایی باشم و یکی از مجموعه کتابهای نارینا در دسترسم باشد در یک چشم به هم زدن آن را میخوانم.»
اندکی پس از آن که جوآن نوشتن را آغاز کرد والدینش به این نتیجه رسیدند که نیاز به خانه بزرگتری دارند و به شهر کوچک ییت در بیرون بریستول نقل مکان کردند. در مدتی کمتر از یک سال پیتر و «آن» متوجه شدند که چشم انداز منطقه دیگری از حومه بریستول را بیشتر میپسندند و بدین ترتیب به شهر کوچک دیگری به نام وینتر بورن نقل مکان کردند.
جوآن و «دی» در این جابهجایی ها به سرعت خود را با محیط اطراف وفق میدادند و به راحتی با کوکان محلی دوست میشدند. به ویژه در وینتربورن که عدهی کودکان هم سن و سال آنها از جاهای دیگر بیشتر بود خیلی زود جذب گروه کودکان شدند و به بازی کوچه پس کوچهها پرداختند.
در آن دوران جوآن بیشتر روحیات پسرانه داشت و بدون واهمه از افتادن و آسیب دیدن بیمهابا در بازیهای پر جنب و جوش شرکت میکرد. اما حتی در آن دوران نیز جوآن جزو کودکان ورزشکار نبود و در این بازیها زیاد به زمین میخورد با این حال شور و شوقش برای شرکت در بازیها موجب کسب احترام و اعتبار او در میان دوستان جدیدش می شد.
اندکی پس از نهمین سالروز تولد جوآن کتلین رولینگ والدینش بار دیگر مصلحت را در نقل مکان دیدند. اما این بار علت نقل مکانشان این بود که آرزوی والدین جوآن به حقیقت پیوسته بود.
پیتر و «آن» رولینگ هر دو در لندن متولد شده، پرورش یافته و در اصل شهرنشین بودند. اما از آنجا که زندگی در روستا مستلزم هزینه کمتری بود آن دو تصور زندگی در شهر را به تعویق انداخته بودند. اما هنگامی که پیتر در شغلش در کارخانه اتومبیل سازی ارتقای مقام یافت و درآمدش بیشتر شد او و همسرش فرصت را غنیمت شمردند و راهی شهر شدند.
جوآن و دی به سرعت با محیط جدید پیرامون خود سازگار شدند. آن دو ساعتها در کنار رودخانه به بازی و جست و خیز سرگرم بودند و به طرح بازیهای خیالی در دشتها میپرداختند. جوآن دختری اجتماعی بود و خیلی زود با کودکان محلهشان طرح دوستی ریخت. هرگاه آرامش و فراغتی حاصل میشد قصههایش را برای کودکان محلی میخواند.
کودکان دیگر از کارهای دختر کوچکی که حرفهای بزرگی میزد و قصههای خندهداری از سرزمینهای شگفتانگیز نقل میکرد سردر نمیآوردند اما تحت تأثیر او قرار میگرفتند و برای شنیدن قصههای او زمانهای معینی را محفوظ میداشتند.
او همچنان به بازیهای گروهی ادامه میداد اما خواندن و نوشتن که فعالیتهای انفرادی هستند همواره سرلوحه امور دلخواهش بود.
در زمینه کتابخوانی جوآن همیشه همیشه پیشتاز بود و سطح کتبهایی که میخواند فراتر از کتابهایی بود که در کلاس درس مطرح میشد. او در سن نه سالگی داستانهای جیمزباند نوشته یان فلمینگ را کشف کرد و مدتی کتابهای این مجموعه عضو ثابت فهرست کتابهایش بودند.
زندگی در شهر تاتشیل فقط یک ایراد داشت. جوآن باید به دبستان تاتشیل میرفت و از رفتن به آن جا بیزار بود.
رولینگ با تلخکامی درباره آن دوران به سایت اینترنی اوکوبوکز گفت:« آن مدرسه بسیار کوچک و قدیمی بود. در آن جا هنوز از آن نیمکتهای قدیمی که جاودواتی داشت استفاده میکردند.»
اما از نظر جوآن این تنها عیب آن مدرسه نبود. در آن جا با آموزگار جدیدی سروکار داشت که باعث اضطراب و واهمهاش میشد. او زنی سخت گیر و بسیار جدی بود که صرفاً بر اساس کتابهای درسی تدریس میکرد اما از بخت بد جوآن ، در بسیاری از دروس کتاب آموزگار و دانشآموز جدیدش با هم سازگاری نداشتند. جوآن گفته است:« او در اولین روز مدرسه از من امتحان گرفت و بعد از تلاش فراوان من از ده نمره صفر گرفتم».
جوآن با موفقیت تحصیل در دبستان تاتشیل را به پایان رساند و روانه دبیرستان جامع وایدین شد. اعتماد به نفس و خودانگاره مثبتی که در دوره تحصیلات ابتدائی با چنگ و دندان برای خود ساخته بود در اولین سال تحصیل در دبیرستان وایدین از بین رفت.
تصور رفتن به مدرسه با بچههای بزرگتر او را لبریز از احساس ناامنی میکرد. از سوی دیگر او وارد دوران بلوغ شده و در نتیجه تحت تأثیر خودآگاهی شدیدی قرار داشت. عینک زدن نیز مزید بر علت شده بود. او اظهار داشته است:« من دختری ساکت و کک مکی بودم با چشمهای نزدیک بین که هیچ استعدادی در ورزش نداشتم».
اما جوآن توانست در دبیرستان وایدین موقعیت مناسبی پیدا کند. سرانجام دخترهایی پیدا کرد که مثل خودش بودند آرام باهوش و خارج از محدوده توجه عموم دانشآموزان. جوآن به این گروه پیوست . ربان انگلیسی و زبانهای خارجی دروس محبوب جوآن بودند و او شاگرد زرنگی بود.
جوآن میخواست نویسنده شود. اما از آن جا که به گفته خویش «بینظمترین انسان جهان» بود نمیدانست از کجا کارش را آغاز کند. بنابراین چیزی مینوشت، آن را میخواند و معمولاً ایرادهای متعددی در ان مییافت و آن را کنار میگذاشت. حتی زمانی که داستانی رضایتش را جلب میکرد خوشحالی و رضایتش خصوصی و محرمانه باقی میماند.
داستانهای کوتاهش کشوها و جعبههای متعددی را اشغال کرده بودند اما نمیدانست برای انتشار آنها چه باید بکند. میدانست که مجلهها خریدار این گونه داستانها هستند اما هیچ یک از داستانهایش را برای چاپ در مجله مناسب نمیدانست و به همین دلیل هیچگاه برای این کار اقدامی نکرد. حتی تصور چنین اقدامی ترس از قضاوت دیگران درباره کارش را زنده میکرد و او را از این کار منصرف میساخت.
جوآن در یک بحران عاطفی به سر میبرد. تازه پا به سن ۲۶ سالگی گذاشته بود. بار دیگر از کارش اخراج شده بود و رابطهاش با مرد محبوبش چندان امیدوار کننده نبود. فاجعه مرگ مادرش پیوسته باعث اندوه و افسردگیش بود.
تنها شادی حقیقی زندگیاش هریپاتر بود. او با جدیت روی ماجراهای هریپاتر کار میکرد و یادداشتهای مربوط به اسامی، موضوع قصهها و طرحهای آن در جعبههای متعددی بر روی هم انباشته میشد. جوآن درباره طرحهایی که ریخته بود اطمینان کامل داشت و با عزمی راسخ نوشتن داستان را آغاز کرد. اما تردید عمیقی او را میآزرد. از یک سو میخواست به آرزوهایش جامهی عمل بپوشاند و تمام وقتش را صرف نوشتن کند و از سوی دیگر از این که میدید مانند دیگران نیست احساس گناه میکرد.
جوآن اوقات بسیاری را صرف اندیشیدن به گذشته و هدفی میکرد که رویایش را در سر میپروراند. یکی از خاطرات روشنی که بارها ذهنش را به خود مشغول میکرد خاطرهی سالی بود که در پاریس گذرانده و در مقام کمک آموزگار کار کرده بود. او از آن تجربه لذت فراوانی برده بود و گمان میکرد که بار دیگر نیز میتواند از چنین تجربهای بهرهمند شود در هر حال او احساس میکرد زندگیاش نیاز به کاری اساسی و سازنده دارد.
آروزی جوآن برای تدریس در سرزمینهای دور سرانجام به واقعیت پیوست. در سپتامبر سال ۱۹۹۰ به خانواده و دوستانش اطلاع داد که دیگر نمیخواهد جذب امور اداری شود و خیلی زود پیشنهاد کاری در خارج از کشور را پذیرفت.
او باید به اوپورتو یکی از شهرهای شمال پرتغال میرفت و آموزگار زبان انگلیسی یک مدرسه میشد. جوآن از تصور کار کردن در کشوری دور هم هیجان زده بود هم نگران اما میدانست دور شدن از خانه و خانواده تنها وسیلهایست که به او کمک میکند راه اصلیاش را در زندگی بیابد.
جوآن در پرتغال به درد غربت گرفتار شد اما خیلی زود توانست خود را با محیط وفق بدهد. بلافاصله آپارتمان راحتی برای خود دست و پا کرد و با مردم و آداب و رسوم آن کشور آشنا شد. از گردش در خیابانهای زیبای شهر ، خرید از فروشگاهها و آشنایی یا غذاهای لذیذ و غیر عادی پرتغال مانند سیرابی (جدارههای معده گاو) لذت میبرد. مردم آن خونگرم و صمیمی بودند و هوای آن بر خلاف هوای سرد و مه آلود لندن همیشه آفتابی و گرم بود. پس از مدت کوتاهی غم غربتزدگی از میان رفت و جوآن با امر تدریس و آموزش به خوبی کنار آمد.
روزی که جوآن کتیلن رولینگ در دام عشق گرفتار شد همه چیز تغییر کرد.
جوآن به طور کاملاً اتفاقی او را دید او خبرنگار یکی از شبکههای تلویزیونی مهم پرتغال بود. جوآن که همچون دختران مدرسهای چهرهاش گلگون شده بود بیدرنگ شیفته چهره شرقی و لبخند صمیمی او شد. جوآن در ملاقاتهای بعدی دریافت که او مردی خوشرو و حساس و به او علاقهمند است.
دوران آشنایی آنها همچون گردباد بود. جوآن چند ماه پس از اولین ملاقاتش با عاشق خوشقیافهی پرتغالیاش با او ازدواج کرد.
دو سال اول زندگی مشترکشان تا حدی پر جنب و جوش بود که به خوبی و خوشی سپری شد. کار شوهرش در تمام ساعات شبانه روز ادامه داشت و با توجه به ساعات کاری جوآن فرصت چندانی برای دیدار آن دو باقی نمیماند. با این حال جوآن بهانهای برای خوشبختی مییافت و تأثیر آن در شور و شوقش در محل کار و همچنین در پیشرفت مداومش در نوشتن داستان هریپاتر جلوهگر میشد.
در سال ۱۹۹۲ جوآن دیافت که باردار شده است. زوج جوان از شادی در پوست خود نمیگنجیدند . مادر آینده در دل آروز میکرد حضور یک نوزاد در خانه باعث بهبود رابطهی نابسامانشان شود.
متأسفانه نیازهای جسمی و عاطفی دوران بارداری بر فشارهای زندگی مشترک افزوده شده بود و همچون بار سنگینی بر دوش جوآن سنگینی میکرد. از نظر جوآن شوهرش خود را وقف کارش کرده بود و توجه و محبت اولیه را نسبت به او نداشت. جوآن دچار افسردگی شده بود و اغلب گریه میکرد.
شوهرش هر کاری که میتوانست برای خوشحال کردن او انجام میداد اما بیفایده بود. متأسفانه تولد جسیکا، دختر این زوج جوان در سال ۱۹۹۳ نیز نتوانست ارتباط از هم گسیخته آن دو را نجات بدهد.
جوآن در مصاحبه با یوکی نیوز در این باره به تلخی گفت: « من افسرده و ناامید بودم و تولد نوزادمان مزید بر علت شد حس میکردم وجود ندارم هیچ ارزشی نداشتم و احساس میکردم باید دست به کاری بزنم.»
پس از چند هفته کشمکش او و همسرش از هم جدا شدند. او در زمینه ازدواجش بسیار محتاطانه عمل میکند و حاضر به افشای نام همسرش یا علت واقعی طلاقشان نیست.
او فقط اعتراف میکند که شکست خورده است و میگوید: « من نیز در آن زمان مرتکب اشتباههایی شدم . وقتی مغز کسی خوب کار میکند بدین معنا نیست که در زمینه مهار هورمونها نیز از اشخاص دیگری بهتر باشد».
جوآن در وضعیت سختی قرار گرفته بود. دیگر هیچ دلیلی برای ماندن در پرتغال نداشت زیرا خاطره ازدواج ناموفقش لحظهای او را آسوده نمیگذاشت. و از سوی دیگر زندگی یک زن مطلقه بچه دار در پرتغال محدودیتهای فراوانی را به دنبال داشت و آیندهاش چندان امیدوارکننده نبود. او خود را برای بازگشت به لندن آماده کرده بود اما اکنون یک مادر مجرد مطلقه بود برای بازگشت ب وطن چندان رغبتی نداشت.
جوآن در دوره بعد از طلاقش آرام و منزوی باقی ماند. او از هر نظر در خدمت دخترش بود اما او دایم گریه میکرد. بدترین ویژگی آن دوران این بود که به ندرت روی کتابش کار میکرد.
زمانی که در اوج افسردگی به سر میبرد خواهرش که ساکن ادینبورگ بود به او تلفن زد. دی به او پیشنهاد کرد که به ادینبورگ نقل مکان کند و در زمانی که برای اقدام بعدیاش تصمیمگیری میکند در نزدیکی خانوادهاش باشد.
جوآن پیشنهاد او را پذیرفت. بار و بندیلش را جمع کرد جسیکا را در آغوش گرفت و سه فصل هریپاتر و سنگ جادو را برداشت و سوار قطار ادینبورگ شد. سفر دور و درازی بود. هوای آفتابی جای خود را به ابرهای تیره و تار میداد اما جوآن متوجه شد که این دگرگونی بر حال و هوایش تأثیر گذاشته است.
جوآن همین که به ادینبورگ رسید با وجود خوشحالی و شوق دیدار ب خواهرش بار دیگر دلسرد و ناامید شد. او در گفتگو با نشریه پیپل به تلخی گفت: « من صاحب فرزند و بیکار بودم و به محل ناآشنایی رفته بودم».
جیکی رولینگ هنگامی که سرگرم نوشتن ماجراهای هریپاتر میشود از اصل سادهای پیروی میکند. او میگوید:« در هر زمان و مکانی قلم را به دست میگیرم و مینویسم».
جوآن اغلب گفته است که نوشتن هریپاتر حدود یک سال وقت میگیرد. او میگوید رمز نوشتن یک کتاب با جزییات کامل در چنین مدتی نوشتن مداوم است.
او در این زمینه میگوید :« من تقریباً هر روز مینویسم. گاهی اوقات ده یازده ساعت در روز مینویسم گاهی نیز این زمان از سه ساعت فراتر نمیرود. این دیگر به سرعت شکلگیری افکار در ذهنم بستگی دارد».
جوآن راولینگ نیز همچون هر نویسنده تازهکار دیگر به سختی به دنیای چاپ و نشر راه یافت. طرح اولین کتابش هنگامی که با قطار از منچستر به لندن میرفت به ذهنش رسید و شش سال بعد از آن را صرف نوشتن آن کرد.
حمایت مالی و تشویق شورای ادبیات و علوم انسانی اسکاتلند که در سال ۱۹۹۶ بر استعداد و نبوغ راولینگ صحه گذاشت و اعطای کمک دولتی به مبلغ ۴۰۰۰ پوند از سوی این شورا به او کمک کرد تا بتواند به نوشتن ادامه دهد. با این پشتیبانی سرانجام نوشتن کتاب را به پایان رساند و دنبالهی آن را به روشنی پیریزی کرد.
راولینگ در طی چهارسال چهارکتاب نوشته است و نام هر یک را با بهرهگیری از عنوان اصلی آن سازگاری بخشیده است. در نتیجه برای توصیف هر چهار کتاب از عنوان «هریپاتر» بهره جسته است چنان که به نظر میرسد این کتابها غیر از تنوع خط داستانی از هر جهت یکسانند.
دو خط اصلی شکل کلی کتابهای راولینگ را تشکیل میدهد. اما گذشته از آن هر چه مجموعه پیشتر میرود این واقعیت آشکارتر میشود که راولینگ در به هم پیوستن داستانها استعداد خارقالعادهای دارد و این کار را به کمک تسلط بر طرحهای داستانی پیچیدهاش با شور واشتیاق به انجام میرساند. اما خوبی یک داستان صرفاً در گرو بافت نمایشی آن نیست. راولینگ به شیوهای استادانه اصول عاطفی داستانهایش را پایهریزی و به گونهای طنزآمیز آنها را بیان میکند و هر دو عامل در جلب توجه خوانندگان نقش مهمی ایفا میکنند.
راولینگ یک داستان نویس زبردشت است و تواناییاش نه تنها در نمایش نثر روایی داستان که در جزییات دقیق و موشکافانهی طرحها نیز مشهود است.
به همین علت است که او منابع بسیاری را پیش میکشد و با بهرهجویی از دو خط داستانی ماندگار و متعارف در ادبیات سراسر اروپا هر چهار عنوان مجموعهی هریپاتررا پایهریزی میکند و با نوشتن هر کتاب تازه بر تنوع جزییات داستان میافزاید. هری، پسر بچه یتیمی که با بستگان بیعاطفهاش زندگی میکند از همان ابتدای داستان هریپاتر و سنگ جادو، همان هنگام که او را وادار به آمادهکردن صبحانه کرده با او همچون یک نوکر بیجیره و مواجب رفتار میکنند، به طور کامل در قالب سنتی سیندرلا ظاهر میشود.
امکان یک تحول اساسی در زندگی و تبدیل فقر به ثروت که بارها در ادبیات تکرار شده در سراسر جهان جذابیت دارد.
هری نیز همچون هر سیندرلای دیگری هنگامی که از هویت حقیقی خویش آگاهی مییابد نه تنها به لحاظ روحی قدرتمند می شود بلکه به پول و ثروت نیز دست مییابد. هری که هیچگاه حتی پول تو جیبی هم نداشته درمییابد که صندوقش در گرینگوتز پر از طلای جادوگری است.
درباره این که والدینش چگونه توانستهاند چنین ثروتی را برای او بر جای بگذارند هیچ توضیحی وجود ندارد . نیازی به توضیح ندارد. بخشی از جذابیت بدیع و مؤثر هری مرهون پول اوست. توانایی مالی او برای خرید چیزهای مختلف به او این امکان را میدهد که تا حدی کمبودهای خانوادگیش را جبران کند.
رسیدن از فقر به ثروت تنها یکی از عوامل جذابیت طرح اولیه راولینگ است. او برای هری سرنوشت روشن و معلومی نیز در نظر گرفته است. هری یک قهرمان آرتوری است: پسری که میتواند شمشیر را از سنگ بیرون بکشد و در شکلگیری آینده جهان نقش مهمی ایفا کند.
راولینگ ابتدا شخصیت هری را در مقام کودکی که اساس زندگی خانوادگیش در شرف تغییر است شکل داده استحکام میبخشد و آن گاه به معرفی مجموعهای از موقعیتهای نمایشی میپردازد. که هری برای اثبات حقیقت وجودی خویش باید در آنها فعالیت کند. هری نیز همچون تن تن، شخصیت داستانهای هرژه یا هر قهرمان خوب دیگری همیشه مأموریتی دارد. راولینگ از قدرت جستجوگری بهره جسته و از آن برای سازماندهی به قابلیت روایی داستان و نیز برای ایجاد بعد اخلاقی در کسانی که در این امر دخالت دارند استفاده میکند.
راولینگ در انجام این امر کاملاً سنتی و عادی عمل میکند. هری در پناه حمایتی که تنها از نیروی عشق مادرش برخاسته و او را از گزند حمله ولد مورت مصون داشته، در مبارزه با ولدمورت رهبر نیروهای اهریمنی نماینده نیروهای خیر است . او در این نقش تا حدودی سمبلیک است و حتی نبوغ ذاتیش در کوییدیچ و نقش خاصش در مقام یک قهرمان ورزشی این حالت را کم رنگ نمیکند.
عدم آگاهی هری از نقش خویش اعم از تردیدهایش پیرامون ارزشهای خود به ویژه ترسش از تعلق داشتن به گروه اسلیترین به دلیل تواناییاش در صحبت به زبان مارها از او شخصیت جذابی ساخته چنان که جذابیتش از شخصیتی که مولود خیر مطلق باشد فراتر میرود.
آنچه رخ میدهد تغییر چندانی در او ایجاد نمیکندو او کماکان نقش خویش را ایفا میکند. اما راولینگ با بهرهگیری از داستانهای درهم پیچیده شخصیتهای انسانی و جادویی تا حد امکان بر این محدودیتها غلبه میکند و بدین ترتیب هری نیز از عهدهی انجام وظایف اساسیاش بر میآید. وجود عنصر سحر و جادو به هری به طور اخص و تا حدودی به دوستانش این امکان را میدهد که به موازات پیشروی داستانهای مجموعه در ایفای نقش خود از تدبیر و چارهجویی و در نتیجه از جذابیت بیشتری برخوردار باشند.
با این که هری به عنوان نماینده خیر همواره موفق از میدان بیرون میآید راولینگ به یاری درک عمیق خود از علاقه کودکان به تنگناهای مخوفی که پس از چندی از میان میروند بسیار ابتکاری و خلاقانه عمل میکند. او قادر به خلق تنشها و عوامل هولناکی از قبیل وحشت از دیوانه سازهاست که حتی در امنیت حاصل از یک پیامد قابل پیشبینی رعب انگیز است.
همان گونه که بخشی از چارهجوییهای هری انسانی و بخش دیگر آن جادویی است وظایف مادی بوده حل آنها مستلزم تکیه بر کیفیات عاطفی و انسانی است و بخشی دیگر جادویی بوده مستلزم به کارگیری آموختههای او در هاگوارتز است.
علی رغم مسخرهتر شدن دورسلیها در چهارکتاب اول مجموعه و فاصله گرفتن هری از آنها به موازات تحول زندگیاش در دنیای جادویی، نقش هری به عنوان یک کودک یتیم و همچنین رابطهاش با دورسلیها تغییر چندانی نمیکند و تنها قهرمانانه اوست که به میزان قابل ملاحظهای پرورش مییابد.
در واقع چهارکتاب فعلی این مجموعه به علاوه سه کتاب بعدی همزمان با انتشار کتاب هریپاتر و سنگ جادو طرحریزی شده هر یک بخش منسجمی از طرح اصلی را تشکیل میدهند نه این که بعد از موفقیت غیر منتظرهی هریپاتر و سنگ جادو به آن اضافه شده باشند و همین امر سبب میشود بررسی کل مجموعه به عنوان یک داستان واحد بیشتر مورد توجه قرار گیرد.
علی رغم این که هر چهار کتاب در موارد متعددی به یکدیگر پیوسته و انسجام یافتهاند و مهمترین این موارد مضمون اصلی داستان یعنی جنگ میان خیر و شر از طریق هری و ولدمورت است، با یکدیگر کاملاً متفاوت بوده رشد و پیشرفت راولینگ را در امر نویسندگی آشکار میکنند.
از آنجا که ساختار داستان وجود عوامل تکراری و مشابه را ایجاب میکرد وجود چنین عواملی در هریپاتر و زندانی آزکابان موجه به نظر میرسید. او بدون صرف نظر از ساختار موفق مدرسه شبانه روزی جادوگری به یاری نیروی خلاقیت خود به خلق شخصیتهای جدید و طرح داستانی پیچیدهتری پرداخت تا در آن مسایل عاطفی عمیقتری را بگنجاند و با این کار بر اعتبار خود افزود.
هریپاتر و زندانی آزکابان مرموزترین کتاب در میان عناوین منتشر شده، بیشتر از دو کتاب قبلی جدیت راولینگ را در امر نویسندگی به نمایش گذارد.
موفقیت حیرتانگیز هریپاتر و زندانی آزکابان موجب بروز امیدهای دور از تصوری برای کتاب هریپاتر و جام آتش شد. انتشار با شور و حرارت فراوانی توأم بود زیرا هیچ کتابفروشی پیش از ساعت ۱۱ صبح روز شنبه هشتم ژوییه ۲۰۰۱ حق فروش کتاب را نداشت.
راولینگ دیگر با این نیت مینوشت که هم کودکانی را که با جنجال و هیاهو منتظر دانستن بقیه ماجرا بودند هم مخاطبین بزرگسالش را راضی و خرسند نگه دارد . هر چند راولینگ در هریپاتر و جام آتش با صراحت سه عنوان قبلی را دنبال کرده است اگر در نگارش آن تحت تأثیر شهرت و محبوبیت خود قرار نگرفته باشد شایان تحسین است.
افزایش اعتماد به نفسدر امر نویسندگی او را از محدوده داستانهای مدرسه رهایی بخشید و او توانست با آزادی عمل بیشتری به طرح اوضاع، موقعیتها و شخصیتهای داستان بپردازد. نتیجه آن شد که دقت او در پایه ریزی ساختار هریپاتر و جام آتش در مقایسه با سه عنوان دیگر کاهش یافت. این داستان به جای بافت داستانی محکم شامل مجموعهای از قطعههای داستانی به هم پیوسته است.
اما قلم راولینگ آنچه در زمینه عمق ساختار از دست داده بود با افزایش عواملی از قبیل خلاقیت طنز جبران کرده است. او توانایی توصیفی جدیدی را به نمایش گذاشته ، نقیضههای داستان را شفافتر ساخته و در خلق ابزار جادویی پیچیده، سخاوت به خرج داده است.
او همچنین در رویارویی با جدیترین خطر زندگی هری یعنی کشته شدن به دست ولدمورت ، جسارت بیشتری از خود نشان داده است. راولینگ با طرح واقعه مرگ یک دانشآموز دست به کار پرمخاطرهای میزند و از این طریق ماهیت نهایی این کشمکش را جلوهگر میسازد هر چند که کسی که میمیرد هری نیست.
جهت دریافت و خرید متن کامل مقاله و تحقیق و پایان نامه مربوطه بر روی گزینه خرید انتهای هر تحقیق و پروژه کلیک نمائید و پس از وارد نمودن مشخصات خود به درگاه بانک متصل شده که از طریق کلیه کارت های عضو شتاب قادر به پرداخت می باشید و بلافاصله بعد از پرداخت آنلاین به صورت خودکار لینک دنلود مقاله و پایان نامه مربوطه فعال گردیده که قادر به دنلود فایل کامل آن می باشد .