عنوان :
تعداد صفحات : ۳۸
نوع فایل : ورد و قابل ویرایش
در این مقاله درباره موضوع فقه و حقوق، تقسیمهاى فقه و حقوق و رابطه آنها توضیح می دهد.
تقسیمى که از قدیم در میان فقها رایج بوده تقسیم ابواب فقه به عبادات و معاملات است. ملاک این تقسیم و تعاریف متعدد از آن هر چه باشد چندان کامل نیست و داراى اشکالهاى فراوانى است. علاوه بر آن، تقسیمات به صورت کلى در فقه، توان مقایسه را از آن مىگیرد و ثمره مطلوبى به دنبال نخواهد داشت. محقق حلى در کتاب «شرایع الاسلام» فقه را به چهار بخش عبادات، عقود، ایقاعات و احکام تقسیم کردهاست. شهید اول دلیل این تقسیم را چنین بیان مىکند:
هدف از حکم شرعى یا دنیا است یا آخرت. آنچه متعلق به آخرت است عبادت و آنچه مربوط به دنیا است بر دو قسم مىباشد: یا ایجاد آن احتیاج به لفظ دارد و یا ندارد، اگر نداشته باشد به آنها احکام مىگوییم و اگر داشتهباشد خود بر دو قسم است: عقود و ایقاعات.
این شیوه در تقسیم بندى ابواب فقه خصوصاً با توجه به کثرث شرحهایى که بر این کتاب نگارش یافته از تقسیمهایى است که همیشه مورد توجه فقها بودهاست.
بعضى از حقوقدانان معاصر عرب، فقه را به حقوق مدنى، خانواده، اساسى، جنایى، مالى، اقتصادى و بینالملل تقسیم مىکنند.
وضعیت تقسیم در ابواب حقوقى به دلیل ویژگى قواعد حقوقى متفاوت با تقسیمهایى است که در فقه انجام گرفته. گسترش و تقسیم ابواب حقوقى در درجه اول ناشى از تنوع و تعدد روابطى است که در زمینههاى مختلف زندگى اجتماعى به وجود مىآید و به سبب همین خاصیت اجتماعى، آنچه امروزه به عنوان حقوق متداول ومطرح است نظرى به تنظیم رابطه فرد با خدا یا مسائل شخصى افراد ندارد.
تقسیمات در حقوق بسته به دو نظام بزرگ حقوقى معاصر یعنى نظام رومى – ژرمنى و کامن لا متفاوت است. یکى از تقسیمات عمده در حقوق رومى – ژرمنى تقسیم حقوق به حقوق خصوصىو عمومى است که در حقوق خصوصى هدف قانونگذار در نظر داشتن منافع فردى افراد جامعه در مقابل یکدیگر است، ولى در حقوق عمومى آنچه مد نظر قانونگذار است تأمین منافع ملى و عمومى جامعه مىباشد.
در هر صورت بین حقوق عمومى و خصوصى تفاوتهاى اساسى به چشم نمىخورد، ولى باید قبول کرد که بین حقوقى که در آن مثلاً به ساختارهاى سیاسى قدرت در جامعه پرداخته مىشود و حقوقى که روابط افراد را تنظیم مىکند، تفاوتهایى وجود دارد.
تقسیمهایى دیگرى نیز در حقوق مطرح است، مثل تقسیم حقوق به داخلى و بین المللى و هر کدام از این تقسیمات زیر مجموعههایى دارند که چندان مورد اتفاق حقوقدانان نمىباشد و ما جداى از آن اختلاف، فهرستوار تقسیمهاى غالب در حقوق را نام برده و بعداً به مقایسه آنها با فقه مىپردازیم. عمده تقسیمات در حقوق عبارتاند از:
۱ – حقوق اساسى؛ ۲ – حقوق ادارى؛ ۳ – حقوق بینالملل عمومى؛ ۴ – حقوق بینالملل خصوصى؛ ۵ – حقوق مدنى؛ ۶ – حقوق جزا؛ ۷ – حقوق تجارت؛ ۸-حقوق کار؛ ۹ – آیین دادرسى مدنى؛ ۱۰ – آیین دادرسى کیفرى.
واژه های کلیدی: فقه ،حقوق ، حقوق اساسى، حقوق اداری، حقوق کار، حقوق مدنی، حقوق تجارت، حقوق جزا، حقوق بینالملل عمومى
فصل اول:قلمرو فقه و حقوق ۱
گفتار اول: موضوع فقه و حقوق ۳
الف – موضوع فقه ۳
ب – موضوع حقوق ۵
ج – رابطه فقه و حقوق از حیث موضوع ۵
گفتار دوم: تقسیمهاى فقه و حقوق و رابطه آنها ۷
الف – تقسیمها در فقه ۷
ب – تقسیمهاى در حقوق ۹
ج – رابطه فقه و حقوق از جهت گستره تقسیمها ۱۰
۱ – حقوق اساسى ۱۱
رابطه حقوق اساسى و فقه ۱۴
۲ – حقوق ادارى ۱۵
رابطه حقوق ادارى و فقه ۱۶
۳ – حقوق کار ۱۸
رابطه حقوق کار و فقه ۱۹
۴ – حقوق مدنى ۲۰
رابطه حقوق مدنى و فقه ۲۱
۵ – آیین دادرسى مدنى و فقه ۲۴
۶ – حقوق تجارت ۲۵
رابطه حقوق تجارت و فقه ۲۵
۷ – حقوق جزا ۲۶
رابطه حقوق جزا و فقه ۲۷
۸ – حقوق بینالملل عمومى ۲۸
رابطه حقوق بین الملل عمومى و فقه ۲۹
منابع ۳۱
۱٫ ابوالقاسم گرجى، میزگرد علم حقوق – اوضاع کنونى و راهبردها (مجله دانشگاه انقلاب، ش ۱۰۵، ص۲۳).
۲٫ مائده(۵) آیه ۴۴٫
۳٫ همان، آیه ۴۵٫
۴٫ همان، آیه ۴۷٫
۵٫ قدما در دیباچه کتاب خویش هشت امر را به عنوان رئوس ثمانیه متذکر شده و فواید هر یک را شرح مىدادند که عبارتاند از: غرض و غایت علم، تعریف علم، موضوع علم، منفعت علم، عنوان یا فهرست، بیان مرتبه علم، نام مؤلف و انحاى تعلیمیه.
۶٫ جمال الدین عاملى، معالم الدین، ص۲۷٫
۷٫ ابوالقاسم گرجى، میزگرد علم حقوق – اوضاع کنونى و راهبردها (مجله دانشگاه انقلاب، ش ۱۰۵، ص۲۳).
۸٫ محمّد باقر صدر، المعالم الجدیده للاصول، ص ۹۹٫
۹٫ مسلک حق الطاعه بدان معناست که عقلاً لازم است در تمام شئون، حتى در تکالیف ظنیه رعایت احترام و حرمت مولا بشود (ر.ک: محمدباقر صدر، دروس فى علم الاصول، الحقله الثانیه، ص ۳۵ و ۴۶).
محور بحث در این فصل بررسى قلمروى است که فقه و حقوق در آن قلمرو به قانونگذارى پرداختهاند. اما قبل از ورود به اصل بحث لازم است دو نکته یادآورى گردد:
اول: درباره این سؤال که فقه در چه محدودهاى حق استنباط و قانونگذارى دارد مطالب مختلفى گفته شده که مجموعاً در دو دیدگاه کلى قابل جمع است:
الف – عدهاى قائلاند فقه از آنچه متوقع از آن است پا را فراتر گذاشته و در غیر محدوده خود وارد شدهاست، گرچه در نحوه استدلال براى مدعاى فوق که گاه نیز رنگ کلامى به خود گرفتهاست، میان طرفداران این نظریه اتفاق نظر وجود ندارد، ولى به طور کلى از این حیث که فقه نباید و یا نمىتواند در محدوده بسیارى از مسائل اجتماعى دخالت کند، اتفاق نظر دارند.
ب – گروهى دیگر معتقدند توانایى بالقوه فقه بسیار بیشتر از آنچه در دست ماست مىباشد و باید با به کار بستن روشهاى جدید در نحوه استنباط، توجه به زمان و مکان، عرف و عادت، سیره عقلا و عقل و دیگر منابع و ابزار، به فقه قوتى خاص بخشید. یکى از طرفداران این نظریه مىگوید:
… بنابراین (فقه) کلیه وظایف عقلایى را شامل مىشود اعم از مدنى و کیفرى، عمومى و خصوصى، تجارت و ثبت، بیمه، فضا، دریا و بینالملل عمومى و خصوصى و غیر اینها جزء فقه است؛ به تعبیر دیگر، فقه فقط مندرجات کتب فقهى نیست، بنابراین ۴۳جلد کتاب جواهر باید به صد جلد و بیشتر بالغ شود.(۱)
با توجه به مطالبى که در نکته بعد خواهد آمد قضاوت و بحث درباره این نظریات را خارج از موضوع مورد تحقیق مىدانیم.
دوم: اگر نظریه گروه دوم را بپذیریم ادامه بحث مورد نظر یقیناً بلامانع خواهد بود و مىتوان رابطه فقه و حقوق را در دو قسمت با در نظر گرفتن آنچه که هست و آنچه که باید باشد به رشته تحریر درآورد، اما در اینجا مدعاى ما آن است که حتى در صورت پذیرش نظریه گروه اول ادامه بحث مانعى نخواهد داشت، زیرا:
اولاً: نفس تحقیق درباره این مسئله و ذکر مفاهیم تصدیقى و تصورى رابطه فقه و حقوق نه تنها از جهت گستره، بلکه از جهات منابع، مبانى و روششناسى ممکن است این ثمره را به همراه داشتهباشد که ادله و نظریات هر دو گروه جرح و تعدیل شود؛ بدان معنا که به جاى نظر به فقه از خارج و ارائه تئورى، مىتوان با مقایسه فقه با علمى بسیار شبیه به آن، زمینه دستیابى به نظریاتى را فراهم کرد که چه بسا خلاف نظریه هر دو گروه باشد.
ثانیاً: به فقه از دو جهت مىتوان نظر کرد:
نظر اول آن است که فقه سرتاپا یک علم اسلامى است؛ یعنى منابع، مبانى، روشهاى تحقیق و طریقه استنباط احکام در آن کاملاً متخذ از دین، یعنى کتاب و سنت است که در این صورت مثبتات فقه نیز احکام شرعى خواهد شد که الزامات خود را از خداوند گرفته و ثواب و عقاب بر فعل و ترک آن مترتب است؛ چه اینکه از این دیدگاه (ومن لم یحکم بما انزلالله فاولئک هم الکافرون)(۲) و (…ومن لم یحکم بما انزلالله فاولئک هم الظالمون)(۳) و (… ومن لم یحکم بما انزلالله فاولئک هم الفاسقون)؛(۴) به عبارت دیگر، کسى که به آنچه که خداوند نازل کردهاست حکم نکند، کافر و ظالم و فاسق است.
نظر دوم آن است که جداى از قید اسلامىِ فقه که منجر به مباحثى نظیر انتظار از دین و غیره مىگردد، فقه به عنوان یک علم – خواسته یا ناخواسته، درست یااشتباه- در طول زمان با کوشش اصولىها و فقهاى مسلمان، داراى آن چنان قدرت و توان بالقوهاى شدهاست که مىتواند به عنوان یک نظام حقوقى زنده و فعال، و مکتب حقوقى داراى مبانى خاص و یا مشترک با دیگر مکاتب، در صحنه اجتماع ظاهر شود و معضلات حقوقى جامعه را حل کند؛ یعنى چنانچه ما نظریه گروه اول را نیز بپذیریم باز مىتوانیم به فقه، به عنوان علمى که در مقایسه با دیگر نظامهاى حقوقى چیزى کم و کاست ندارد و چه بسا از جهاتى برترى نیز داشتهباشد، نگاه کنیم.
البته با پذیرش نظریه دوم مىپذیریم که نتیجه این ادعا، صرف نظر کردن از ادعاى شرعى و دینى بودن احکام است، چون بدان به مثابه یک علم بدون قید اسلامى نگریسته شده است. ولى توجه به نکات ذیل نشان مىدهد که این صرفنظر چندان سخت نیست (گرچه اشکال نیز کاملاً منتفى نمىباشد):
الف – همان طور که قبلاً گذشت، آنچه در بخش معاملات فقه آمده عمدتاً تقریر و امضاى همان امورى است که در نزد مردم رواج داشتهاست، و تقریباً در این امور هیچ ماهیت تأسیسى نداریم.
ب – علاوه بر احاله به عرف و تقریر و امضا و به صورت سلبى برخورد کردن شارع در بخشى از فقه، ابزار و شیوههاى تقریباً مشترک مکتب حقوقى اسلام و دیگر مکاتب، موجب پیدایش منبع و گنجینه بزرگ علمى شدهاست که به راحتى نمىتوان از آن دست کشید. توضیح آنکه، فقها در برخورد با موضوعات و پدیدههاى جدید حقوقى در زمان خود، از قدیم الایام مانند هر حقوقدان در هر مکتب حقوقى شروع به استنباط کردهاند؛ مثلاً وقتى در جامعه پدیدههاى حقوقى جدید مثل سرقفلى، بانکدارى، بیمه و… به وجود مىآید و نیاز مردم به مبادلات اقتصادى در این زمینه شیوههاى جدیدى را ابداع مىکند، فقیه مثل هر حقوقدانى آن را با قواعد و معیارهاى نزد خود تطبیق مىکند و قبول یا رد و یا مشروط و مقید مىسازد. وجود این شیوههاى مشترک در فقه و دیگر نظامهاى حقوقى بدون در نظر گرفتن قید اسلامى نشان مىدهد که فقه قابلیت و انعطاف لازم را به عنوان یک نظام حقوقى دارد، گرچه ممکن است ارزش مکتبى آن زیر سؤال رود.
آن چه گفته شد گوشهاى از ادلهاى است که مقایسه و همسنجى فقه و حقوق را بلامانع مىنماید. ذکر همه ادله در این مقام موجب دور شدن از محور اصلى بحث مىگردد، بنابراین رابطه فقه و حقوق را از حیث قلمرو و گستره پى مىگیریم و از دو زاویه موضوع وتقسیمات موجود در فقه وحقوق، گسترهایندو علمرا مقایسه مىکنیم.
متأسفانه درباره رئوس ثمانیه فقه(۵)، آن چنان که به خود فقه پرداخته شده، توجهى نشدهاست. کتب فقهىکه گاه متجاوز از چهلجلد مىباشد بدون هیچ مقدمهاى وارد مباحث فقهى شدهاند. در کتاب معالم الدین درباره موضوع فقه آمدهاست:
چون بحث در علم فقه از احکام خمسه یعنى وجوب و ندب و کراهت و حرمت و از صحت و بطلان مىباشد از جهت اینکه عارض به فعل مکلف مىباشند، ناگزیر موضوع علم فقه افعال مکلفین است از جهت اقتضا و تخییر.(۶)
بنابراین آن چه موضوع فقه را درست مىکند به صورت مستقیم و غیر مستقیم فعل مکلف است. در توضیح این معنا بعضى از حقوقدانان گفتهاند:
اما اینکه گفتهاند موضوع فقه عمل مکلف است اگر مقصود اعم از مستقیم و غیر مستقیم باشد این سخن درست است، ولى اگر مقصود فقط مستقیم باشد درست نیست؛ زیرا بسیارى از موضوعات مسائل فقهى، اشیا یا اشخاصند نه خصوص اعمال مانند طهارت و نجاست و بلوغ و زوجیت.(۷)
شهید صدر با تعریف حکم شرعى به عنوان تشریع صادرِ از طرف خداوند تعالى براى تنظیم زندگى انسان اضافه مىکند:
حکم شرعى همیشه متعلق به افعال مکلفین نیست، بلکه گاهى مرتبط به ذوات یا اشیاى دیگرى است که مربوط به او هستند؛ زیرا هدف از حکم شرعى تنظیم حیات انسان است و این هدف همچنانکه با خطاب متعلق به افعال مکلفین حاصل مىشود مثل نماز بخوان و روزه بگیر… با خطابى که متعلق به خود مکلفین است یا به اشیاى دیگرى که دخالت در حیات وى دارند نیز حاصل مىگردد.(۸)
در واقع شهید صدر با این تعریف از اشکالهاى زیادى که در تعیین و تفسیر موضوع علم فقه به فعل مکلف و تقسیم آن به مستقیم و غیر مستقیم شده تفصّى جسته وبسیارى از احکام را وارد مباحث فقهى کردهاست که شاید نتوان طبق تعاریف قدیمى داخل فقه نمود. به نظر مىرسد تعریف ایشان از حکم شرعى و پیروى وى از مسلک حق الطاعه(۹) با یکدیگر تلازم داشتهباشند که در این صورت گستره کار فقیه بسیار بیش از آن چه که هست، خواهد بود. چنانکه در جاى دیگر مىگوید:
چون خداوند تعالى عالم به جمیع مصالح و مفاسدى است که مرتبط با حیات انسان در میدانهاى مختلف زندگى است، بنابراین به دلیل لطفى که شایسته رحمتش است براى انسان به نحو افضل و برتر قانونگذارى مىنماید، آنهم با توجه به مصالح و مفاسدى که در جوانب مختلف زندگىاش است و نصوص بسیارى از ائمه(ع) رسیده که خلاصه آن این است: «همانا هیچ واقعهاى خالى از حکم نمىباشد».(۱۰)
به هر حال اگر هم این نظریه پذیرفته شود مربوط به بایستگى فقه است نه آنچه که در خارج فعلاً در دسترس ماست.
چنانکه در تعریف حقوق گذشت، با کمک این علم براى تنظیم روابط بین انسانها و جلوگیرى از هرج و مرج یا رفع تنازع قانونگذارى مىشود. بنابراین موضوع این علم، روابط اجتماعى انسان است. از نظر حقوقى براى فردى که در یک جزیره تنها زندگى مىکند و با هیچ کس معاشرت ندارد فرض وجود قانون نمىتوان کرد، در عین حال به خاطر گستردگى و پیچیدگى این روابط، موضوعاتى که حقوق در مورد آنها قانونگذارى کرده، بسیار زیاد است و گفتهاند:
حقوق در همه زمینههاى مورد نیاز انسان اجتماعى، دولتها، سازمانهاى بینالمللى و بهطورکلى اشخاص حقیقى(۱۱) وحقوقى(۱۲) ازجهات ملى وفراملىقانونگذارىکردهاست.(۱۳)
همین تنوع و گستردگى موضوعات موجب تقسیمات عدیدهاى در حقوق شده که البته این تقسیمات در نظامهاى حقوقى مختلف با هم فرق دارد؛ مثلاً موضوع حقوق بینالملل، دولتها از حیث مسائل خارجى و سازمانهاى بینالمللى هستند، و یا درباره موضوع حقوق اساسى گفته اند.
جهت دریافت و خرید متن کامل مقاله و تحقیق و پایان نامه مربوطه بر روی گزینه خرید انتهای هر تحقیق و پروژه کلیک نمائید و پس از وارد نمودن مشخصات خود به درگاه بانک متصل شده که از طریق کلیه کارت های عضو شتاب قادر به پرداخت می باشید و بلافاصله بعد از پرداخت آنلاین به صورت خودکار لینک دنلود مقاله و پایان نامه مربوطه فعال گردیده که قادر به دنلود فایل کامل آن می باشد .